دوره رشدی مربوط به اظهارات عاطفی، ناشناخته است. افزون بر این، والدین در واکنش به این درخواست مطرح شده که نظر خودشان را درباره اولین اظهار عاطفی کودکانشان بیان کنند، مشکلی نخواهند داشت «پانابکر (Pannabecker)، امد، جانسون، ستنبرگ و دیوید، ۱۹۸۰». به طور کلی والدین درباره زمانی که به نظر آنها کودکان نخستین بار از خود عاطفه خاص نشان می دهند، موافق اند. به هر حال، چیزی که باید مشخص شود این است که آیا پاسخهای آنها واکنشی است از زمانی که عواطف واقعا ظهور می یابد یا اینکه پاسخ های آنها نظام اعتقادی خود آنها را در این خصوص منعکس می کند. احتمالا اگر چنین پرسش هایی از والدین با فرهنگ های مختلف یا در زمانهای تاریخی متفاوت پرسیده شود، نتایج متفاوتی به دست خواهد آمد. بنابراین، در حالی که ۷۸ درصد از والدین امریکایی خشم را در نوزادشان در سه ماهه اول زندگی می بینند (پانابکر، ۱۹۸۰) این ممکن است سبب شود که در فرهنگ هایی که پرخاشگری کمتری در آنها وجود دارد، والدین پیدایش خشم را تا حدودی دیرتر مشاهده کنند. مسئله ای که درباره پیدایش اظهارات عاطفی و مفهوم آنها وجود دارد کاملا پیچیده است. چهره، مجموعه فعال ماهیچه هاست؛ احتمال دارد مجموعه پیوسته ای را ایجاد کند که با انعکاس عواطف خاص قابل اندازه گیری باشد.
 
با دیدن چهره‌های خاص در زمینه‌های ویژه ما بیشتر باور می کنیم که اظهارات عاطفی خاص حالت اساسی ویژه ای را در نوزادان و کودکان منعکس می کند. بنابراین، برای مثال، وقتی کودکان با نزدیک شدن یک ناآشنا در چهره، نگرانی یا ترس نشان میدهند، این حالت ترس برای ما باور کردنی تر است از زمانی که به سبب ترس از غریبه به طرف مادر خود که در کنارش نشسته است، روی برگرداند. من و همکارانم آلساندری (Alessandri)، سولیوان (Sullivan) و لوئیس، ۱۹۹۰واکنش های چهرهای کودکان را هنگامی که آنها کار ساده کشیدن یک نخ برای روشن کردن اسلاید را یاد می گیرند، دیده ایم. در جریان فراگیری آنان که بر اساس میزان افزایش کشیدن نخ اندازه گیری می شد، ما اظهارات عاطفی خاصی را مشاهده کرده ایم که ظاهرا برای شکل خاصی از یادگیری مناسب است. بنابراین، مثلا کودکان وقتی به حل مسئله وادار می شوند، علاقه نشان میدهند؛ هنگامی که مسئله را حل کردند، خوشحال می شوند و از این کار لذت می برند و زمانی که کاملا بر کار مسلط شدند و آن را با مهارت فرا گرفتند، به آن بی علاقه و بی حوصله می شوند. افزون بر این، کودکان وقتی در برابر واکنش و پاسخ مفید آنها دخالتی صورت پذیرد، با چهره ناراحتی خشم خود را نشان می دهند. این چهره ها که در موقعیت های خاص ابراز می شود، به ارتباط بین اظهار چهره ای و حالت درونی معنای مورد قبول می دهد.
 
به علاوه، این پرسش که آیا یک اظهار چهره ای واقعأ حالت عاطفی را منعکس می کند، نمی تواند پاسخی داشته باشد. در حقیقت، به جز برای گزارش شخصی (خودسنجی) پدیدارشناختی، نمی توان حتی در خصوص بزرگسالان، در این مورد گفت وگو کرد. بزرگسالان اغلب کاری می کنند که چهره آنها حالتهای عاطفی شان را منعکس نکند.
 
به باور ایزارد (۱۹۷۸) بین اظهارات عاطفی و حالت‌های آنها ارتباط ذاتی وجود دارد. به هر حال، هیچ دلیلی برای فرض این مورد وجود ندارد. در حقیقت، هر کس ممکن است در زمینه فرایند رشدی به عنوان ارتباط اظهارات با حالتها بیندیشد. متناوبة، ممکن است هیچ رشدی وجود نداشته باشد؛ ممکن است از ابتدا ارتباطی ذاتی بین اظهار چهره ای و برخی حالت‌های درونی اساسی وجود داشته باشد (لوئیس و مایکلسون، 1985).
 
تجربه‌های عاطفی، تفسیر و ارزیابی افراد از حالت و اظهار عاطفی درک شده آنهاست. تجربة عاطفی ایجاب می کند که افراد به حالت‌های عاطفی خود (مثلا تغییرات در رفتار فیزیولوژیکی عصبی)، و نیز به وضعیت هایی که در آنها تغییرات رخ می دهد، به رفتارهای دیگران، و به اظهارات خود توجه کنند. با توجه به این امور، انگیزه هانه خودکار است و نه ضرورت خودآگاه. تجربة عاطفی ممکن است به سبب رقابت محرک با چیزی که توجه ارگانیسم را به خود جلب کرده، رخ ندهد. برای مثال، به داستان زیر توجه کنید: خودرویی که راننده آن زن است، ناگهان چرخ جلوی آن پنچر میشود؛ خودرو وسط جاده سر می خورد و از مسیر اصلی منحرف می شود، اما زن موفق می شود که آن را مهار کند و در کنار جاده متوقف نماید. حالت جسمانی او و نیز اظهار چهرهای ممکن است نشان دهد که وقتی او خودرو را مهار می کرده حالت عاطفی غالب بر او، ترس بوده است؛ زیرا توجه او کاملا در جهت مهار خودرو بوده است. به هر حال، او از حالت درونی خویش یا از اظهارات (عاطفی) خود آگاه نیست. او فقط بعد از اینکه از خودرو پایین آمد و تایر را بررسی کرد، ترس را تجربه می کند. بنابراین، تجربه‌های عاطفی مردم را به کسب مجموعه ای از محرک های برگزیده وا می دارد. بدون توجه، اگر حالت عاطفی وجود نداشته باشد، تجربه‌های عاطفی ممکن است رخ ندهد.
 
نمونه های دیگری نیز وجود دارد. از منظر پزشکی، بیمار ممکن است در حالت عاطفی خاص قرار داشته باشد (مثلا افسردگی)، اما ممکن است به برخی از آثار این حالت توجه کند (مثلا خستگی) و بنابراین، ممکن است فقط خستگی را تجربه کند. یا بیمار ممکن است درد را در دندانپزشکی احساس نکند؛ چون مشغول استفاده از گوشی یا شنیدن صدای بلند موسیقی است.
 
تجربة عاطفی ضرورت آگاهانه نیست. اگر کسی بخواهد بین تجربه‌های آگاهانه و ناآگاهانه فرق بگذارد، باید گفت تجربه‌های عاطفی ممکن است در سطوح مختلف خودآگاهی رخ دهد. چنین تحلیل هایی اساس بسیاری از تفکرات روان تحلیلی است. برای مثال، افراد ممکن است دارای حالت عاطفی ناراحتی باشند؛ یعنی با روش های اندازه گیری مناسب، فرد نمونه ای از واکنش های فیزیولوژیکی درونی را خواهد یافت که خشم را نشان میدهد. وانگهی اینان ممکن است نسبت به اشیا یا اشخاصی عمل کنند که سبب ناراحتی آنها شده اند؛ به شیوه ای که گمان می رود رفتار آنها، در واکنش به یک حالت درونی ناراحتی، عمدی است. افزون بر این، افراد ممکن است انکار کنند که احساس ناراحتی می کنند یا با ناراحتی عمل می کنند. در وضعیت درمانی، چنین افرادی ممکن است: یکم، خشمگین و ناراحت نشان دهند؛ دوم، عمدا به عنوان پیامد آن ناراحتی از خود واکنش نشان دهند.
 
منبع: مجموعه مقالات تربیتی، عبد الرضا ضرابی،صص356-359، انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی، چاپ اول، قم، ۱۳۸۸