تربیت اخلاقی و عاطفی
میزان جداسازی و آشکار شدن حالات عاطفی مجزا شده بر اساس جدولهای زمان بندی فیزیولوژیکی طرح ریزی شده است.
در مدل اول، نوزاد در حالت اساسی یا یک حالت دوقطبی در هنگام تولد دارد: یک حالت منفی یا پریشانی و یک حالت مثبت یا رضایت. حالتهای بعدی با جداسازی این حالت دوقطبی اساسی پیدا می شوند. نظریه های جداسازی هم بر تعدیل حالت دوقطبی تأکید می کنند و هم بر حالت انگیختگی کلی. لحن دلنواز و انگیختگی ممکن است دو بعد مورد نیاز برای ایجاد حالتهای عاطفی خاص باشند. این اندیشه را بریجز (Bridges ۱۹۳۲) طرح کرده بود که فرضیه های متفاوتی در آن لحاظ شده است. افراد دیگری نیز مانند سپیتز (Spitz، ۱۹۹۰)، سروف (Sroufe، ۱۹۷۹)، امد گینزبور (EmdeGaensbauer) و هارمون (Harmen 1979) که یک بعد بافتاری (زمینه ای) به طرح افزوده اند، این نظریه را پذیرفته اند. شیوه ای که در آن، تلاقی انگیختگی و لحن دلنواز به درون حالات عاطفی خاص گسترش می یابد، نظری باقی می ماند. چنین استدلال شده است که هم تعامل مادر - کودک و هم بلوغ (رشد) زمینه فرایند جداسازی است «آلس (Als)، ۱۹۷۰؛ برازلتون (Brazelton)، کسلوسکی (Koslowski) و ماین (Main)، ۱۹۷۶؛ ساندر (Sander)، ۱۹۷۷». تنظیم حالت کودک می تواند سازوکاری باشد که به جداسازی بینجامد. اگرچه برخی نظریه پردازان تأکید می کنند که جداسازی عاطفی بیشتر با عوامل بیولوژیکی تعیین می شود تا عوامل ارتباطی (متعاملی)، اما ترکیب این دو نیرو محتمل تر به نظر می رسد. در حالی که چنین نظریه ای جذاب است، منشأ حالات عاطفی بدون تأیید تجربی باقی می ماند.
یک مدل رشدی ساده تر مربوط به جداسازی می تواند از منظر صرفا بیولوژیکی مورد ملاحظه قرار گیرد. در چنین مدل بیولوژیکی می توان تصور کرد که عاطفه یکپارچه و نامتمایز به هنگام رشد متمایز می شود. بر اساس چنین دیدگاهی (به لوئیس و مایتکسون، ۱۹۸۳ رجوع شود)، میزان جداسازی و آشکار شدن حالات عاطفی مجزا شده بر اساس جدول های زمان بندی فیزیولوژیکی طرح ریزی شده است. جداسازی از ساختارهای کلی به خاص، فرایندی است مشترک و عام در ساخت شناسی (واژه شناسی)؛ از این رو، هیچ دلیلی وجود ندارد که چنین احتمالی در رشد عاطفی در نظر گرفته نشود. به احتمال زیاد، در بین رشد عاطفی، جداسازی حالتهای عاطفی وجود دارد که به مثابه عمل رشد، اجتماعی کردن و رشدشناختی پدید می آید؛ عنوانی که به اختصار به آن می پردازم. هرقدر هم فرایندها زمینه ساز این جداسازی باشند، این مدل ذاتا رشدی است. مدل بدیل این است که بعضی حالتهای گسسته به یک معنا از پیش برنامه ریزی شده و نیازی نیست که بیش از این متمایز شده باشند (ایزارد، ۱۹۷۸). این حالت ها در هنگام تولد وجود دارند، حتی اگر تا مرحله ای از رشد امکان ظهور نیابند. این دیدگاه برخلاف مدل جداسازی است که در آن، حالتهای عاطفی گسسته از حالت نامتمایز اصلی تحول پیدا نمی کند، اما هنگام تولد در شکل متمایز قبلی خود، ذاتی است. در «مدل نظام های گسسته» حالتهای عاطفی خاص با برنامه ای از پیش تعیین شده، به تناسب نیاز زندگی نوزادی ظهور می یابد. آنها ممکن است با ظهور دیگر ساختارها هم رخداد باشند، اگرچه از آنها مستقل اند. نظام عاطفی ضرورتا بر طبق دستورالعمل های بیولوژیکی عمل می کند.
این مدل های مختلف بیانگر تفاوت مفهومی بین تجربه و ساختار است که در بحث های هیوم و کانت مشهود می باشد. در مورد هیوم تجربه یک ساختار را به وجود می آورد (هیوم، ۱۸۸۸۱۷۳۹) اما در مورد کانت تجربه جذب ساختارهای ذاتی شده است (کانت، ۱۷۸۱، ۱۹۵۸). در بررسی رشد عاطفی، پرسشی که باید به آن پاسخ گفت این است که آیا حالتهای عاطفی، فقط بر اساس رشد شناختها ایجاد شده اند و به آنها وابسته اند، یا شناختها خود حالتهای عاطفی یا ساختارها را ایجاد می کنند؟ چنین تمایزی البته خوب است، اما دلالتهای نظری مهمی دارد. چنین تمایزی را در بررسی از ترس می توان مشاهده کرد (لوئیس و روزنبلوم، ۱۹۷۶). آیا هر حالت ترس، از نظر کیفی مانند دیگر حالتهای ترس است، یا اینکه حالتهای ترس بنا به کارکرد محرکها متفاوت عمل می کنند؟ برای مثال، آیا حالت ترسی که به سبب یک صدای بلند ایجاد شده، همانند حالت ترسی است که به علت تداعی یک دکتر لباس سفید همراه با درد آمپول ایجاد شده است؟ آیا حالتهای عاطفی مستقل از شناختهای خاص اند یا به آنها وابسته اند؟ اگر حالتهای عاطفی مستقل باشند، نیازی نیست که به وسیله شناختها به وجود آیند.
نخستین موضوع در رشد حالت ها به منشأ حالتهای عاطفی مجزا (جدا از هم مربوط است. دومین موضوع بر تحولات رشدی در حالتهای عاطفی، آن گاه که ظهور پیدا کرده اند، تأکید می کند. برای مثال، کودکان هشت ماهه ممکن است، رفتارهایی را نشان دهند که در ظاهر و هنگام نزدیک شدن غریبه ها ترس را منعکس می کند، و کودکان دوساله، زمانی که چراغ مطالعه والدین خود را شکسته اند ممکن است رفتارهای مبتنی بر ترس از خود نشان دهند. آیا حالتهای ترس مشابه، منشأ اظهار ترس در هر دو مورد است؟ محرک های مربوط به حالت ها و ظرفیت های شناختی کودکان در این دو مورد متفاوت است، اما حالتهای عاطفی اساسی ممکن است مشابه باشد. تحولات رشدی اساسی ممکن است در این موارد رخ دهد: اول. رویدادهایی که حالتهای عاطفی را ایجاد می کند؛ دوم. پاسخهای رفتاری که به حالتها اشاره دارد؛ ۳. ساختارهای شناختی کودکان .
مشخص کردن خود حالت عاطفی که به عنوان عمل رشد تحول می یابد، دشوار است. به هر حال، تغییرات فیزیولوژیکی و عصبی که ارگانیسم های جوان و پیر را از هم متمایز می کند، می تواند بسیار مهم باشد. با این فرض که تغییرات فیزیولوژیکی مهمی وجود دارد که با افزایش سن رخ می دهد، جریان های فیزیولوژیکی که با حالتهای عاطفی ارتباط دارند می توانند به مرور زمان تغییر کنند. آنچه روشن است و در ادامه نشان داده خواهد شد، بیان این حقیقت است که ظهور عواطف خاص می تواند به شناختهای جدید بستگی داشته باشد، و نیز شناختهای جدید می تواند برای رشد عواطف جدید منظور گردد. مورد اول را می توان بار دیگر در مثال مربوط به ترس مشاهده کرد: در حالی که نوزادان یک ساله ممکن است از افتادن از یک «پرتگاه دیداری» بترسند، از شکست در یک آزمون یا گول خوردن در پرداخت مالیات بر درآمدشان ترسی ندارند؟ چنین ترس هایی در یک بزرگسال به بسط رشد اجتماعی و شناختی وابسته است. مورد دوم، یعنی شناخت هایی که عواطف جدید را ایجاد می کنند، به دسته های عواطف مربوط می شود که «عواطف سنجشی خودآگاه» نام دارند. این عواطف، مانند غرور و شرم، نمی تواند رخ دهد، مگر اینکه بسط جریانهای شناختی اتفاق افتاده باشد.
منبع: مجموعه مقالات تربیتی، عبد الرضا ضرابی،صص353-349، انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی، چاپ اول، قم، ۱۳۸۸
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}