رسم بهمن گير و از نو تازه کن بهمنجنه

شاعر : منوچهري

اي درخت ملک! بارت عز و بيداري تنه رسم بهمن گير و از نو تازه کن بهمنجنه
فرخت باد اورمزد و بهمن و بهمنجنه اورمزد و بهمن و بهمنجنه فرخ بود
بر سر انگشت سبزي بر سر و سبزش نه بر سرانگشت معشوقان نگر سبزي حنا
بر سر تصوير زنگاري و بند آينه راست پنداري بلورين جامهاي چينيان
پرهاي طوطيان از طوطيان وقت چنه يا به منقار زجاجي برکند طاووس نر
در جهد آتش به سنگ آتش و آتشزنه اي خداوندي که روز خشم تو از خشم تو
کو بيوبارد جهان، گويد که هستم گرسنه خشم تو چون ماهي فرزند داوود نبي
زير بارت گردن هر ممن و هر ممنه در دعاي ممنين و ممناتي، زانکه هست
جز به گرد خم خرامش جز به گرد دن دنه تا تواني شهريارا روز امروزين مکن
اختيارش بر طلايه، افتخارش بر بنه بامدادان حرب غم را لشکري کن تعبيه
ساقيان بر ميسره، خنياگران بر ميمنه تو به قلب لشکر اندر خون انگوران به دست
خادمان تو فکنده عنبر اندر مدخنه ساقيان تو فکنده باده اندر باطيه
گاه سروستان زنند امروز و گاهي اشکنه مطربان ساعت به ساعت بر نواي زير وبم
گاه نوروز بزرگ و گه بهار بشکنه گاه زير قيصران و گاه تخت اردشير
گه نواي ديف رخش و گه نواي ارجنه گه نواي هفت گنج و گه نواي گنج گاو
نوبتي روشن چراغ و نوبتي کاويزنه نوبتي پاليزبان و نوبتي سرو سهي
ساعتي سروستاه و ساعتي با روزنه ساعتي سيوارتير و ساعتي کبک دري
نيمروزان بر لبينا، شامگاهان بر دنه بامدادان بر چکک، چون چاشتگاهان بر شخج
مهرگان بر نرگس و فصل دگر بر سوسنه ماه فروردين به گل چم، ماه دي بر باد رنگ
لعل مي الفين شهر و العصير الفي سنه سال سيصد سرخ مي‌خور، سال سيصد زرد مي