یکی از سرشناس‌ترین طرفداران رشد منش به عنوان هدف شایسته تعلیم و تربیت، امانوئل کانت بود. او منبع قانون اخلاقی را نه خدا بلکه عقل می دانست؛ در نتیجه، تنها قصد خیر را از نظر اخلاقی ارزشمند می دید. کسانی که قصد خیر دارند، وظیفه خود را می دانند و آگاهانه در طریق انجام آن تلاش می کنند. کانت آنچه را که «دستورهای مطلق» می نامید، مطرح کرد؛ یعنی این که هرگز کسی نباید به شیوه ای غیر از آنچه دیگران عمل می کنند، عمل کند. بنابراین، وظیفه مناسب تعلیم و تربیت این است که مردم را به گونه ای آموزش دهد که وظیفه خود را شناخته، به صورتی که «دستورهای مطلق» را رعایت و به آن عمل کنند. این همان تعلیم و تربیت منش است و آنگونه که جی دونالد باتلر متذکر شده ایده‌آلیست‌ها عموما موافقند که تنها تعلیم و تربیت منش، لایق نام تعلیم و تربیت است. تعلیم و تربیت منش، نه تنها مشتمل بر احساس وظیفه است، بلکه رشد قدرت اراده و وفاداری رانیز شامل می شود.

هرمن هرن بر تربیت اراده تأکید می کند. مقصود این است که دانش پژوهان باید آموزش ببینند تا در برابر وسوسه ها مقاومت کرده و به مشاغل مفید بپردازند. تربیت اراده مستلزم تلاش است، زیرا هرن معتقد بود که تعلیم و تربیت باید به صورتی مناسب به سوی تلاشهای گسترده هدایت شود. در حالی که به نظر برخی مربیان، کودکان تنها باید به دنبال علایق خود باشند. هرن معتقد است که رشد قدرت اراده به کودک این توان را می دهد تا کارهایی را که احتمالا جالب نیست اما بسیار ارزشمند است، انجام دهد. هر چند ممکن است فرد بسیار هوشمند نباشد، اما به نظر هرن تلاش، فرد را قادر می سازد تا از نقطه ای که علاقه محض بدان می رسد، بسیار فراتر برود.
 
ایده‌آلیست‌هایی از قبیل جیووانی جنتیل که از رژیم فاشیستی بنیتو موسولینی حمایت می کردند، بر رشد وفاداری به عنوان جنبه مهم تعلیم و تربیت منش تأکید می کردند. جنتیل همراه با هگل معتقد بود که سرنوشت فرد به سرنوشت کشور گره خورده و در نتیجه لازم است فرد نسبت به کشورش شدیدا احساس وفاداری کند. بنابراین، تعلیم  و تربیت مناسب منش، از ویژگی وفاداری برخوردار است، زیرا فرد بی وفا ناقص است. زمانی که معلم مطابق میل حکومت رفتار کند، علایق واقعی دانش پژوهان نیز به همین قیاس، تحقق خواهد یافت؛ زیرا وظیفه اصلی دانش پژوهان آن است که شلطه معلم را بپذیرند.
 
امروزه غالب ایده‌آلیست‌ها از دیدن مدارس ما به شدت نگران می شوند، زیرا شاگردان را مشاهده می کنند که برای کسب علومی سازماندهی شده اند، بعد از چندی در برخی از دروس تخصص پیدا میکنند و از تخصص خود بدون تعهد انسانی برای همنوعان استفاده می کنند. دانش پژوهان جدید آدمکهایی آهنین به نظر می رسند که با اندکی جستجو همه چیز را تکه پاره می کنند. آنها از این رهگذر، «تعلیم و تربیتی» با عمق کم که بیشتر بر مبنای مقررات بنا شده تا اعتقاد درونی، کسب می کنند. ایده‌آلیست‌ها به مطالعاتی تمایل دارند که به آدمی عمق می بخشد و شدیدا معتقد به اصلاح این عقیده‌اند که امور از آن جهت باید مورد مطالعه قرار گیرد که جدید یا به زمان مربوطه است. آنها به این نتیجه رسیده اند که بسیاری از آثار بزرگ ادبی گذشته نسبت به آنچه امروزه «جدید» یا «مربوط» خوانده می شود، با مسائل معاصر، تناسب دارد.
 
ایده‌آلیست‌ها ادعا می کنند که تقریبا هر یک از مسائل معاصر در گذشته ریشه دارد. مسائلی از قبیل پیوند فرد و جامعه به صورت وسیعی مورد بحث و گفتگوی فلاسفه و متفکران بزرگ بوده است. غفلت کردن از آنچه نام آوران بزرگ در این زمینه گفته اند، به معنای نادیده گرفتن معتبرترین نوشته های مربوط به این موضوع است. همانگونه که در مورد اهداف تعلیم و تربیت بیان شده، ایده‌آلیست‌ها به اندازه ای که بر یادگیری گل گرا تأکید می کنند، برای یادگیری تخصصی ارزش قائل نیستند. آنها از ما می خواهند که به جای مجموعه ای از اعضای ناپیوسته، گل را بنگریم. رهیافت کل گرایانه نگرشی آزاد منشانه تر از یادگیری را در پی دارد. هر چند موضوعاتی مانند علوم طبیعی مفید است، اما تنها زمانی بالاترین ارزش را دارد که ما را بر درک کل یاری دهد.
 
افلاطون معتقد بود که بهترین روش یادگیری، جدل است. به وسیله این شیوه دقیق تفکر است که افراد می توانند اشیا را به صورت واقعی بینند. او در کتاب جمهوریت که اصولا ثمره تفکر دیالکتیکی است، تلاش کرده مجموعه وسیعی از علوم را به صورت گل معنادار به یکدیگر مرتبط سازد. افلاطون اصولا معتقد بود که می توان اندیشه‌ها را به صورتی طرح کرد که مفاهیم گلی و سنتزها به دست آید. این شیوه را می توان یاد گرفت، اما به نگرشی انتقادی، اطلاعات ریاضی و مطالعه ای گسترده نیازمند است. دیالکتیک روند جداسازی است که طی آن اندیشه‌ها با یکدیگر درگیر می شوند و عقاید بنیادی تر، ارکان اصلی این جنگ هستند.
 
هر چند امروزه در مدارس از این شیوه زیاد استفاده نمی شود، اما در سراسر قرون وسطی از دیالکتیک به عنوان یک روش آموزشی استفاده می شد. این، خود موضوع بحث و گفتگو است که اندیشه‌ها باید در میدان مبارزه وارد شود و فقط زمانی که پیروز از آب در آید، بر اعتقاد پیدا کردن به آن دلایلی وجود خواهد داشت. مذهبیونی چون پیتر آبلارد از دیالکتیک برای اثبات حقانیت آیین مسیح استفاده می کرد. کتاب مشهور آبلارد، با عنوان هست و نیست؟ شیوه نگرشی بود به دو بعد: پرسش و ایجاد امکان برای پدیدار شدن حقیقت.
 
منبع: مبانی فلسفی تعلیم وتربیت، هوارد آ. اوزمن و ساموئل ام. کراور،مترجمان: غلامرضا متقی فر، هادی حسین خانی، عبدالرضا ضرابی، محمدصادق موسوی نسب و هادی رزاقی،صص59-57، انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی رحمة الله علیه، قم، چاپ دوم، 1387