جان لاک John Locke به پیروی تقریبی از بیکن تلاش کرد توضیح دهد که چگونه معرفت را کسب می کنیم. او به یک کار فلسفی تقریبأ معمولی اقدام کرد تا زمینه برخی مزخرفاتی که مردم را از کسب شناخت باز می دارد، روشن سازد. در این زمینه تلاش می کرد اندیشه را از آنچه بیکن به آنها عنوان «بت» داده بود، رها سازد.
 
لاک در انگلستان متولد شد و فرزند یک حقوقدان محلی بود. در مدرسه وست مینسترا و دانشکده کلیسای مسیح در آکسفورد، جایی که بعدا در آن جا به کار مشغول شد، تحصیل کرد. تحصیلات او شتتی و مدرسی بود. بعدها به این شتت پشت کرد و ریشه های ارسطویی و رغبت مدرسی آن را به مناظره، که صرفا آن را کشمکش و ریا کاری می دانست، مورد حمله قرار داد.
 
کمک لاک به رآلیسم، تحقیقات او در مورد میزان و قطعیت شناخت انسان بود. او خاستگاه اندیشه را در اشیاء متعلق به ذهن یا آنچه که ذهن به آن توجه می کند، ردیابی می کرد. به نظر لاک چیزی به عنوان اندیشه‌های ذاتی وجود ندارد. ذهن در هنگام تولد به لوحی سفید می ماند که اندیشه‌ها بر آن نقش می بندد. بنابراین، تمام شناختها از منابع مستقل از ذهن یا در نتیجه تأمل  پیرامون داده های به دست آمده از منابع مستقل حاصل می شود. به تعبیر دیگر، تمام اندیشه‌ها ناشی از تجربه از طریق احساسه و تأمل است.
 
لاک آن قدرها به ماهیت ذهن نپرداخت، بلکه بر این موضوع متمرکز شد که ذهن چگونه به اندیشه یا شناخت می رسد. او می گفت که اشیاء خارجی وجود دارد و با دو گونه کیفیت، کیفیتهای اولیه از قبیل سختی، اندازه و حرکت، و کیفیتهای ثانوی از قبیل رنگ، مزه، بو، صدا و سایر کیفیتهای حسی متعین می شود. می توان کیفیتهای اولیه را عینی (به دلیل ارتباط مستقیم با عین خارجی) و کیفیتهای ثانوی را ذهنی (به دلیل وابستگی به تجربه انسان) نامید.
 
لاک تجربه گرا بود. او عینیت و عملی بودن را مورد توجه قرار می داد، در حالی که ایده‌آلیسم انتزاعی را قابل اعتماد نمی دانست؛ در نتیجه به عقیده او آنچه می دانیم همان است که تجربه می کنیم. ما کیفیت اشیا را خواه کیفیات مادی باشد یا ذهنی، تجربه می کنیم. داده هایی که ذهن با آنها عمل می کند، داده هایی تجربی است و هنگامی که از خارج به ما می رسد، ذهن می تواند تجارب را تلفیق کرده آنها را نظم ببخشد و همچنین می تواند نسبت به عملکردهای خود، آگاهی کسب کند. بنابراین، شناخت به احساس و تأمل وابسته است.
 
لاک در مورد ماهیت دنیای عینی خارج حرف زیادی برای گفتن ندارد. او اساسا وجود آن را بدیهی می انگاشت و این وجود را با «اصل جوهر»، یعنی این که جوهر یا واقعیت خارجی پشتیبان لازم تجربه است، تبیین می کرد. بنابراین، او واقعیت را مستقل می انگاشت بدون این که برای اثبات آن تلاش کند. کمک بزرگ او به فلسفه، توجه دادن عمیق نسبت به تجربه فردی بود. زمینه تحقیق او به جای تعمق در مورد آگاهی های ذاتی یا واقعیت مادی مستقل، تجربه فردی و شناخت انسان بود. همانگونه که در کتاب اندیشه‌هایی در باب تعلیم و تربیت بیان شده، دیدگاههای لاک در مورد تعلیم و تربیت به اندازه اندیشه‌های عمیق او در مورد شناخت شناسی، نظری نیست. دیدگاه‌های او، اندیشه‌هایی عملی در مورد رفتار، تنبلی، تشویق و تنبیه و سایر کلیات فرایند تربیتی است. اندیشه‌های لاک به نوعی تعلیم و تربیت «اشرافی» که تعلیم و تربیت انگلستان عمیقا از آن ریشه می گیرد منجر می شود. می توان گفت که علی رغم گرایش فلسفی لاک به دموکراسی، نظرات تربیتی او به نخبه گرایی آشرافی بسیار نزدیک است.
 
بخش اعظم رآلیسم معاصر به شدت حول علم و مسائل علمی از نوع فلسفی آن دور می زند. این حرکت بیشتر در قرن بیستم رخ داده و با رشد مکاتب فکری جدید از قبیل تجربه گرایی منطقی و تحلیل زبانی مرتبط بوده است. در عین حال، همراه با این رشد، اعتقاد به موضوع محوری استقلال نیز استمرار داشته است.
 
دو نفر از سرشناس ترین چهره های رالیسم معاصر، آلفرد ثرث وایتهد و برتراند راسل بودند این دو دانشمند مشترکات فراوانی داشته از جمله این که هر دو انگلیسی بودند و در نوشتن مطالب ریاضی همکاری می کردند. سرانجام، هر دو به تدریس در برخی از دانشگاه‌های سرشناس ایالات متحده پرداخته، به تعلیم و تربیت علاقه مند شدند و در مورد آن کتاب نوشتند.
 
با این همه مشترکات، هر کدام گرایش فلسفی خاص خود را در پیش گرفتند. گرایش فلسفی وایتهد، تحقیق در الگوهای کلی مانند افلاطون بود؛ اما راسل به سوی کمیت سنجی و بررسی صحت و سقم به شیوه ریاضی به عنوان مبنای تعمیم های فلسفی روی آورد.

آلفرد ثرث وایتهد (۱۸۶۱ - ۱۹۴۷ م): شاید یکی از پرثمرترین کارهایی که فلاسفه خلاق انجام می دهند، ایجاد سازش میان نظامهای فکری متخالف است. آکویناس با ایجاد آشتی بین تفکرات ارسطو و مسیحیت این کار را انجام داد. کانت در تلاش برای آشتی علم و ارزشهای سنتی به چنین کاری اقدام کرد. آلفرد ثرث وایتهد کوشید بین برخی جنبه های ایده‌آلیسم و رآلیسم آشتی برقرار کرده، بدین وسیله مبانی فلسفی علم جدید را بازسازی نماید.
 
وایتهد از طریق ریاضی به فلسفه راه یافت. او در نوشتن اثری با عنوان اصول ریاضی با برتراند راسل همکاری کرد. شصت سال از عمرش گذشته بود که به صورت تمام وقت به فلسفه روی آورد و به عنوان استاد فلسفه هاروارد کار خود را آغاز کرد. یکی از رساله‌های برجسته فلسفی او علم و دنیای جدید است و می توان برخی از اظهارات اساسی او در مورد تعلیم و تربیت را در کتاب اهداف تعلیم و تربیت و کتاب گفتاری دیگر یافت. اساسا پویش محور فلسفه وایتهد است، زیرا او اعتقاد داشت که واقعیت، پویش است. آنچه را فرد در این پویش با آن مواجه می شود، موجود واقعی یا «لحظه ها» (اشیای واقعی یا عینی)، «ادراکات» (پویشهای ارتباطی میان فرد تجربه کننده و اشیای تجربه شده) و «شبکه های ارتباطی» (حوادث گسترده زمانی که «وقایع» و «پویش‌های ارتباطی» را در وجودی مستمر، با یکدیگر جفت می کند) است.
 
منبع: مبانی فلسفی تعلیم وتربیت، هوارد آ. اوزمن و ساموئل ام. کراور،مترجمان: غلامرضا متقی فر، هادی حسین خانی، عبدالرضا ضرابی، محمدصادق موسوی نسب و هادی رزاقی،صص102-99، انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی رحمة الله علیه، قم، چاپ دوم، 1387