در تاریخ اولیه آمریکا، سرخپوستان آمریکایی مراسم مفصلی ترتیب می دادند که شیوه‌های زندگی قبیله‌ای را به جوانان آموزش دهند. تعلیم و تربیت، پیوسته به عنوان شیوه آموزش امور اساسی به کار می رفته و در این زمینه وظایف ارزشمندی ایفا کرده است. به گفته رالیست‌ها امروزه نیز نیاز به دانستن این امور کمتر از سابق نیست؛ بلکه بیشتر هم شده، زیرا بیش از هر زمان دیگر مسائلی برای فراگیری وجود دارد. اگر موفق نشویم نوشتن و خواندن را به کودکان بیاموزیم، از لحاظ کاریابی ، کیفیت رأی دادن یا رشد اجتماعی، آنها را گرفتار کرده ایم. احتمالا همین کاستی‌ها موجب می شود که کودک به جای این که برای جامعه نعمت باشد، وبال شود. همین طور، اگر موفق نشویم نوعی آمادگی و مهارت مورد نیاز برای بقای فن آوری و رشد به کودک بیاموزیم، از مدرسه برای بهره گیری کامل از استعداد او استفاده نبرده ایم. این امور ممکن است حیثیت ما را به عنوان ملتی قدرتمند و با نفوذ از بین ببرد.
 
اگر چه رآلیستها استدلال می کنند که تعلیم و تربیت باید مهارت فنی را توسعه دهد و متخصص و دانشمند تربیت کند، اما با تعلیم و تربیت در علوم انسانی هم مخالفتی ندارند. در هر حال، آنها می دانند که در مدارس، علوم انسانی به نحوی که موجب رشد شناختی شود، تدریس نمی شود. به نظر می رسد معلمان بیشتر علاقه مندند توجه منتقدان را به آثار ادبی جلب کنند تا به نحوه تدریس.

مربیانی از قبیل هاری برودی علاقه مندند معلمان نسبت به آنچه انجام می دهند، نگاه نقادانه داشته باشند. زمانی که آنها تأثیرات منفی روند تعلیم و تربیت کنونی را می بینند آرزو می کنند که این روند با برگشت به موضوعات بنیادی تر تغییر کند. رآلیستها شکایت دارند که آنها را با کاریکاتورهایی شبیه گرادگینگ، قهرمان یکی از داستانهای چارلز دیکنز و ایچادکران، اثر ایروینگ مقایسه می کنند. آنها می گویند نه صرفا با حفظ کردن و یادگیری طوطی وار معلومات موافقند و نه حل مسأله، پروژه و تجربه های لذت بخش مرتبط با فعالیتهای یادگیری را نادیده می گیرند. به هرحال، به نظر آنها این تجارب به این دلیل که موجب می شود دانشجویان شناختها و مهارتهای مورد نیاز را کسب کنند مفید خواهد بود. آنها بسیار مایلند مؤسسات آموزش عالی به تعلیم متخصصانی توانا و کسانی که به عنوان نمونه در خدمت رشد آینده باشند، اقدام کنند. در جهان امروز که نسلی از کودکان را که اولین شاهدان پرواز انسان به کره ماه و به زودی کرات دیگر پرورش می دهیم، باید آنها را به اطلاعاتی مجهز کنیم که این وقایع را بفهمند و در آینده به پیشرفت علم کمک کنند. رآلیستها میگویند که تنها از طریق ارائه علوم بنیادی و اساسی به دانش پژوهان، می توان این کار را انجام داد.
 
باید در نظر داشت که هر چند رالیست‌ها از جهاتی مشترکند، اما اختلافاتی نیز دارند. اگر توافق دارند که مدارس باید مسائل اساسی را ترویج کند، اما هر کدام معنای «اساسی» را از دیدگاه خود بیان می کند. مثلا وایتهد در این توصیه ها که تعلیم و تربیت باید قبل از هر چیز با اندیشه‌ها سروکار داشته باشد، ایده‌الیستی می اندیشید، اما آنچه را که «انبار کردن اطلاعات» و «اندیشه‌های ساکن» می نامید محکوم می کرد، زیرا معتقد بود که اندیشه‌ها باید در شرایط عملی و مفید آموخته شود. آنچه تفکر او را رآلیستی می کند، این دیدگاه اوست که هر کس از دنیای مادی که به طور واقعی در آن زندگی می کند، صادقانه تر چیزی می آموزد. او از مطالعات کلاسیک و تخصصی به شرطی حمایت می کند که هم اکنون کاربرد مهمی داشته باشد. او معتقد بود که رکود، خطر اصلی تمام نظامهای تعلیم و تربیت است؛ در نتیجه، نگرش وایتهد به مسائل اساسی ممکن است با آنچه دیگری آن را اساسی می داند، تفاوت داشته باشد، زیرا او نسبت به محتوای تعلیم و تربیت عقیدۂ خاصی داشت.
 
رالیست‌ها بر جنبه «عملی» تعلیم و تربیت تأکید زیاد دارند و برداشت آنها از عملی، رشد منش و اخلاق را دربر می گیرد. جان لاک، جوان اف. هربارت و هربرت اسپنسر، هر سه معتقدند مقصد اساسی تعلیم و تربیت باید تربیت اخلاقی باشد. وایتهد نیز به همین موضع نزدیک بود؛ زیرا می گفت: «... جوهره تعلیم و تربیت، مذهبی بودن آن است.» اسپنسر در مقاله «ارزنده ترین دانش کدام است؟» ابراز عقیده کرد که دانش آموختن زمینه تربیت عقلانی و اخلاقی را فراهم می کند. زیرا کسب علم به استحکام رأی، از خودگذشتگی و شجاعت نیازمند است. به نظر لاک، منش خوب آن است که در فراگیری عقلانی سرآمد باشد. به نظر می رسد، عقیدۂ لاک در مورد تربیت منش اساسا متوجه اشراف انگلیس در زمان خود اوست که الگوی دیگران به حساب می آمدند. به نظر هربارت تربیت اخلاقی را در علم می توان یافت و اسپنسر نیز با این نظریه موافق بود.
 
بنابراین، نسبت به یک موضوع، رهیافتهای متفاوتی را ملاحظه می کنیم. رآلیستها توافق دارند که تعلیم و تربیت باید بر مسائل اساسی و عملی مبتنی باشد، اما در رهیافت های فردی نسبت به این امور اختلاف دارند. در عین حال، علی رغم این رهیافتهای فردی، عنصر نهفته مشترکی وجود دارد و آن این است که اساسی و عملی بودن محتوای تعلیم و تربیت به عنصری ورای این دو می انجامد که ارسطویی بودن آن پرواضح است؛ این عنصر از ماده به صورت و از نقصان به کمال رسیدن است. رالیست‌ها از این جهت که تعلیم و تربیت را فرایند رشد قدرت عقلانی تا رسیدن به کمال و برای کسب زندگی شایسته می دانند، ارسطویی فکر می کنند.
 
منبع: مبانی فلسفی تعلیم وتربیت، هوارد آ. اوزمن و ساموئل ام. کراور،مترجمان: غلامرضا متقی فر، هادی حسین خانی، عبدالرضا ضرابی، محمدصادق موسوی نسب و هادی رزاقی، صص117-114، انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی رحمة الله علیه، قم، چاپ دوم، 1387