هر چند نوشته‌های زیادی درباره بنیادگرایی دیویی در زمینه‌های سیاست، فلسفه تعلیم و تربیت و غیره وجود دارد، اما وی همچنین به عنوان کسی که تعلیم و تربیت را روشی تکاملی می نگرد که نقطه مقابل روش انقلابی است، شناخته می شود. دیویی این تغییرات رخ داده در کالبد جامعه را همان گونه که وجود داشته، یا ایجاد خواهد شد، به جای تغییرات جهشی اساسی که به عقیده بسیاری از طرفداران بازسازی ضرورت دارد، پیش بینی می کرد. در حالی که بعضی از عملگرایان از اندیشه رویارویی با مسائل موجود جامعه حمایت می کنند، بسیاری معتقدند که هر چند این امر ممکن است فرایند مناسبی برای حل برخی مشکلات باشد، ولی اغلب لازم است از محدودیتهای کلی نظام ارزشی معاصر خارج شویم تا به مسائل و مشکلات بدون مقاومتهای سنتی نگاه کنیم. نویسندگان آرمانگرا خاطرنشان کرده اند، و احتمالا بهتر از هر کس دیگر فهمیده اند، که بسیاری از مشکلات بزرگ جامعه بدون ایجاد تغییر در ساختار خود جامعه حل شدنی نیست.
 
بسیاری از آرمانگرایان و طرفداران بازسازی (و با کمال انصاف خود دیویی) عقیده دارند که برخی از چیزهایی که بد می پنداریم، در حقیقت بخشی از نظامهایی است که به آنها وفا داریم و نمی توانیم امیدوار باشیم که چنین بدی‌هایی را بدون تغییر دادن این نظامها ریشه کن کنیم. بسیاری از ما وقتی می شنویم سقراط «خرمگس آتن»، مواجه شدن با مرگ را به جای مخالفت با قوانین آن روز آتن انتخاب کرد، مبهوت می شویم. بعضی از طرفداران بازسازی عمل گرایان را متهم می کنند که ظاهرا تسلیم شدن سقراط را پذیرفته اند؛ پراگماتیستها از تغییر دفاع می‌کنند، اما نه به بهای بیزاری جستن از کسانی که به تدریج نیازمند پذیرش حرکت منظم و مرتبط از طریق ایجاد مؤسسه دمکراتیک باشند. برای مثال، به نظر می رسید دیویی تا حدودی نسبت به پیشرفت تعلیم و تربیت، سریع تر از پیشرفتی که خود جامعه می توانست داشته باشد، بی توجه بود. طرفداران بازسازی خاطرنشان می کنند که افراد جدید ممکن نیست لذت چنین تأخیری را چشیده باشند. بنابراین، در حالی که نظریه بازسازی ریشه های خود را در نظامهای فلسفی و فلاسفه گذشته حفظ کرده، اما تلاش می کند در مسیرهای بنیادی تر از اسلافش، با قدرت پیش برود.
 
فلسفه بازسازی: بازسازی طبق معانی کهن و سنتی فلسفه، دقیقا یک فلسفه نیست؛ به عبارت دیگر، نظریه بازسازی به دنبال مطالعات منطقی یا شناختی - تفصیلی نیست. آن گونه که قبلا بیان شد، نظریه بازسازی بیشتر یک کالبد فرهنگی و اجتماعی صرف است. نمایندگان عمده آن به آن اندازه که از فعالان اجتماعی و آموزشی هستند، در زمینه فلسفه از تبحر برخوردار نیستند. آنها بر موقعیتهای فرهنگی و اجتماعی و این که چگونه‌این شرایط را می توان به گونه‌ای مطلوب تر برای دخالت و شرکت کامل انسان ایجاد کرد، متمرکز شده اند.
 
جورج اس. کونتز و تئودور براولد؟ از کسانی هستند که نمایندگان چشمگیر این دیدگاه محسوب می شوند. از میان این دو، براملد به نقش قدیمی فلسفه نزدیک تر شده، مطالب قابل توجهی درباره ماهیت فلسفی نظریه بازسازی نوشته است. کونتز از جمله دانشمندان فعال تربیتی بود که علایق وسیعی داشت و در عین حال که فاقد دانش فلسفی نبود، اما نوشته‌ها و فعالیتهای حرفه ای اش بیشتر با عملگرایی اجتماعی ارتباط داشت.
 
جورج اس. کونتز (۱۸۸۹- ۱۹۷۴ م): کونتز از یک محیط روستایی زندگی را آغاز کرد و اغلب دوران زندگی بزرگسالی خویش را در برخی دانشگاهها و محافل بزرگ فکری آمریکا گذراند. او مسافرتهای زیادی انجام داد و به مطالعات بسیاری در خارج به ویژه اتحاد جماهیر شوروی، پرداخت. او با جان دیویی از نزدیک آشنا بود و به طور گسترده ای تحت تأثیر جنبه عملگرایی اجتماعی آن فیلسوف قرار گرفته بود.
 
اثر بزرگ کونتز در زمینه بازسازی کتاب خواندنی کوچک اما جامعی است به نام آیا مدارس شهامت ایجاد یک نظم اجتماعی را دارند؟ وی ابتدا به عنوان سه سخنرانی عمومی در برابر گروهی از مربیان کشور موضوع اصلی کتاب را مطرح نمود. این کتاب مربیان آمریکایی را به شدت تکان داد. کونتز در سال ۱۹۳۰ از اتحاد جماهیر شوری بازگشت؛ جایی که او مطالعات مفصلی در زمینه مبارزات آن کشور انجام داده بود. وقتی مشاهده کرد که ایالات متحده در آشفتگی و انحطاط اجتماعی ناشی از بحران اقتصادی فرو رفته (شرایطی که کونتز غیر موجه و غیرضروری می دانست)، تلاش کرد تا مربیان را نسبت به موقعیت حساس آنان در بازسازی فرهنگی و اجتماعی آگاه نماید. پیام اصلی کونتز این بود که هر چند تعلیم و تربیت در طول تاریخ به عنوان ابزاری برای آشنا کردن مردم به آداب و رسوم فرهنگی مورد استفاده واقع شده، شرایط فرهنگی و اجتماعی با پیشرفت علوم جدید، تکنولوژی و صنعت به قدری تغییر کرده که تعلیم و تربیت باید همانند نیرویی مثبت برای ایجاد الگوهای فرهنگی جدید و محو شرارت‌های اجتماعی، مورد استفاده قرار گیرد. او تلویحا خاطرنشان کرد که مربیان باید پیگیریهایی را که در جهت تغییرات اجتماعی صورت پذیرفته، تبیین نمایند و فعالانه به تکمیل آن بپردازند.

کونتز اظهار می داشت که مربیان باید از نقش بی دردسر خود به عنوان حامیان وضع موجود دست بکشند و وظایف مشکل تر اصلاحات اجتماعی را بر عهده بگیرند. به علاوه، او به بیان برخی از ناخوشنودیهای مرتبط با جریان پیشرفت را پرداخت و اظهار داشت که مشخصه این نوع تعلیم و تربیت، «لایه بالایی طبقه متوسط که افراد لیبرال هستند می باشد. به نظر او «اگر تعلیم و تربیت پیشرفت گرا بخواهد حقیقتا مترقی باشد، باید خود را از نفوذ این طبقه آزاد کند، منصفانه و با جرأت با هر موضوع اجتماعی مواجه شود، با زندگی با تمام واقعیتهای سخت آن دست به گریبان شود، یک رابطه پویا و سازمان یافته با جامعه ایجاد کند، درباره سرنوشت انسان یک نظریه واقع گرا و جامع تدوین کند، و بسیار کمتر از امروز از تحمیل و تلقین در هراس باشد.
 
منبع: مبانی فلسفی تعلیم وتربیت، هوارد آ. اوزمن و ساموئل ام. کراور،مترجمان: غلامرضا متقی فر، هادی حسین خانی، عبدالرضا ضرابی، محمدصادق موسوی نسب و هادی رزاقی، صص278-276، انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی رحمة الله علیه، قم، چاپ دوم، 1387