به عقیده رفتارگرایان، مزایای یادگیری ماشینی زیاد است: تقویت فوری داده می شود، مطالب برنامه ریزی شده به وسیله افراد ذی صلاح نوشته می شود، و یادگیری با گامهای بسیار کوچک تحقق می یابد به نحوی که شاگرد می تواند مرتکب اشتباه نشود.

یک ایراد عمده ماشین آموزش این است که هر چند می تواند در آموزش مطالب عینی بسیار خوب باشد، ولی نمی تواند مطالب تعقلی تر یا ماهیت ابداعی را تدریس کند. اسکینر در مقام دفاع، مدعی است که می توان برنامه ها را برای آموزش اندیشه‌های پیچیده طراحی کرد و نیز ماشینهایی ساخت که هر زمان کودک جواب بدیع تری عرضه نماید، تقویت را فراهم می کند.
 
مهندسی رفتار اشارات زیادی برای تعلیم و تربیت جدید دارد و در خصوص روشهای کنترل و دموکراتیک سؤالات  فلسفی بسیار مهمی مطرح کرده است. اما کاربرد فزاینده و تأثیر آشکارش، شاید آن را به صورت نیرویی حیاتی در فرایند تعلیم و تربیت در آورد. به نظر می رسد چیزی به اندازه گفتگو در مورد به کارگیری مهندسی رفتار در تعلیم و تربیت باعث خشم مربیان نشده باشد. اسکینر همواره به تعلیم و تربیت علاقه مند بوده، درباره آن مطلب نوشته، با گروه‌های آموزشی سخن گفته، و کارهای راهگشا در این زمینه انجام داده است. او در یک مصاحبه خاطرنشان ساخت که تصمیم داشته در والدن تو پیرامون تعلیم و تربیت مطالب زیادتری بنویسد ولی بخشی را که در مورد آن نوشته، گم کرده است.
 
 دیدگاههای اسکینر در مورد تعلیم و تربیت را باید به عنوان بخش مکمل دیدگاه‌های کلی او راجع به فرد و جامعه در نظر گرفت. اساسأ او معتقد است که نباید به تعلیم و تربیت صرفا با دید اطلاع رساندن به مردم نگریست، بلکه باید به آن به عنوان نیرویی که بر زندگی مردم کنترل دارد، نگاه کرد. افراد زیادی اندیشه‌های اسکینر را با آرای آلدوس هاکسلی Aldous Huxley (در کتاب دنیای قشنگ نو) و جورج اورول George Orwell (در کتاب ۱۹۸۴) مرتبط ساخته اند، و هر چند اسکینر بر این باور است که اندیشه‌هایش پیرامون شرطی سازی متفاوت و انسان دوستانه تر است، ولی منکر آن نیست که نیروهای کنترل کننده آنگونه که هاکسلی و ارول عنوان کرده اند، نیز وجود دارد. حتی اگر زندگی جدید را به دقت مشاهده کنیم، شاید باور کنیم که بسیاری از چیزهایی که هاکسلی و ارول گفته اند، از مدتها قبل وجود داشته است. برخی از اموری که در کتاب ۱۹۸۴ عنوان شده از قبیل ویدئو برای تماشای زندگی روزمره مردم، در صنعت و تعلیم و تربیت و حکومت به کار می رفته است. اسکینر چندان با کنترلهایی که طراحی یا پیشنهاد شده مخالف نیست، بلکه بیشتر با استعمال غلط آن مخالف است.
 
امروزه می توان انواع گسترده تکنیک‌های رفتاری مورد استفاده را مشاهده کرد. همه این روشها متکی به یک نظریه خاص است: ابتدا نوع رفتار مطلوب را معین می کنیم و سپس با تقویت آن از طریق پاداشهای مختلف، موجبات تکرار آن را فراهم می سازیم. در موقعیتهای کلاسی همین فرایند را می توان از طریق تشویق یا پاداشهای ملموس همچون شکلات یا ژتون به کار گرفت. برخی از مربیان استفاده از چنین پاداشهایی را به طور جدی زیر سؤال برده اند، اما استدلال مهندسان رفتار آن است که این پادشها باید بسیار کم و صرفا تا جایی اعمال گردد که شاگرد یاد بگیرد بدون پاداش ملموس خارجی به خودش پاداش بدهد. برای مثال، پاداشهای ملموسی یافت می شود که در مورد شاگردان نیازمند به آموزش و پرورش استثنایی به کار می رود تا مدتی مشخص در جای خود بمانند یا مقدار مشخصی تکلیف انجام دهند. کارل بریتر و زیگفرید انگلمن؟ تکنیک‌های رفتاری را در مورد دانش آموزان محرومی که ظاهرا از نظر توانایی یادگیری ضعیف بودند، به کار برده اند. دیگر روانشناسان چنین تکنیک‌هایی را به منظور انجام مقاصد مختلف از آموزش نظافت گرفته تا خلبانی مورد استفاده قرار داده اند. اما مطلب اساسی در مورد هر یک از این تکنیک‌ها، آن است که هر پاداشی به کار گرفته شود باید نظام دار و فوری باشد. اسکینر و دیگران بر این باورند که مشکل اصلی قسمت اعظم تعلیم و تربیت کنونی، فقدان مسلم تقویت فوری است.
 
در سال‌های اخیر از مدل‌های ماشینی و منفعل اصلاح رفتار، به سمت مدلی که بر مدیریت خویشتن و نقش فعال شرکت کنندگان در شکل دادن رفتارشان تأکید دارد، تغییر جهت حاصل شده است. در مدلهای قبلی واتسون و اسکینر از رویکرد «شخص به مثابه ماشین» استفاده می شد و در آن دستکاری محیط، عامل اساسی بود. امروزه توجه بسیاری از رفتارگرایان به کنش و واکنش محیط و موجود زنده معطوف شده و به موجب آن فاعل در نحوه عمل خود نقش دارد. این مشارکت تا حدودی با آموزش مردم برای آن که بهتر مشکلات خود را حل کرده و تحلیلگر شرایط خود باشند، می تواند انجام شود.
 
این نکته نشان می دهد که اکنون بسیاری از رفتارگرایان متوجه «فرایندهایی در سر» شده‌اند که عبارت است از نظامهای اعتقاد مردم، تفکر و کنترل خود. افراد را می توان به مطالعه رفتار خودشان، به کشف عناصر خطر، و به برداشتن قدمهایی به منظور جلوگیری از بروز فعالیتهای منفی یا لااقل کاستن تأثیر آنها ترغیب کرد. این رویکرد می تواند به خوبی یکی از اندیشه‌های لاک را در ارتباط با ذهن به عنوان گیرندهای منفعل، در برابر اندیشه کانت که ذهن را عاملی فعال در دگرگونی اندیشه‌ها می دانست، به خاطر آورد. از این رو، اکنون بسیاری از رفتارگرایان این پرسش فلسفی را که چگونه فکر کنیم و چگونه تفکرات به نوبه خود رفتار ما را شکل می دهد، مطالعه می کنند.
 
این رویکرد اخیر به اصلاح رفتار با تأکید بر «شخص» درونی مشخص می گردد. «نظریه شناختی» صفات انسانی مردم را مورد تأکید قرار داده می گوید که انسان می تواند از طریق فکر کردن، خلاقیت و نیروی اراده زندگی خود را تغییر دهد. احساسات و رفتارهای ویرانگر و آشفته معلول باورهای مردم درباره خودشان است. شخصی از لحاظ روحی سالم است که دارای استنباط صحیح از اشیا بوده، هوشمندانه بتواند بر اساس چنین استنباطهایی عمل کند.
 
مبلغان رویکرد شناختی اصرار دارند که این روش «انسانگرا» تر است، چرا که به فرد نه به عنوان یک مکانیسم منفعل که می تواند تحت نفوذ محیط قرار گیرد، بلکه به عنوان موجودی فکور، صاحب اراده و دارای عواطف می نگرد. فرد می تواند با قدرت تفکر خودش، حیات خویش را شکل دهد و از این رو تحت کنترل قدرت آسمانی، سائقهای ناهشیار، یا شیاطین در نمی آید. افراد می توانند سرنوشت خود را شکل داده و از طریق توانایی خویش، خود را ترقی دهند. با استفاده از این قدرت، انسان‌ها به بهترین وجه آنچه را که برازنده انسان است، نشان می دهند.
 
منبع: مبانی فلسفی تعلیم وتربیت، هوارد آ. اوزمن و ساموئل ام. کراور،مترجمان: غلامرضا متقی فر، هادی حسین خانی، عبدالرضا ضرابی، محمدصادق موسوی نسب و هادی رزاقی، صص355-353، انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی رحمة الله علیه، قم، چاپ دوم، 1387