تحقیقات جورج ادوارد مور در مورد فلسفه تحلیلی و تعلیم و تربیت ابتدا در زبان محاوره بود، زیرا به نظر او دلایل پذیرش این گزاره ها بهتر از دلایل پذیرش گزاره‌های فلسفی است. اول این که، زبان محاوره با فهم عرفی، زندگی روزمره سروکار دارد. عبارتها و گزاره های آن درباره موضوعاتی که عموما با آن مواجهیم، یعنی واقعیت‌ها و تجربیات زندگی است. زبان محاوره و فهم عرفی، با واقعیت سروکار دارند و بیش از چند قرن چنین بوده و در برابر آزمونهای زمان مقاومت کرده اند. مور تلاش می کرد واژه های رایجی مانند «خوب»، «دانستن» و «واقعی» را تحلیل کند. همه ما وقتی این واژه ها را در زبان محاوره و متعارف بکار می گیریم، می دانیم چه معنایی دارند. به زبان ساده، می توان گفت که به عقیدۂ مور ما قبل از آن که واژه «خوب» را به کار ببریم، مفهومی از آن در ذهن خود داریم، اما شناخت معنی (اطلاع از مفهوم و تحلیل معنی دو چیز متفاوتند. تحلیل معنی به ما در روشن شدن خواص معنی یا شاید بتوان گفت در «صلاحیت انطباق» آن کمک می کند.
 
این مطلب، ارزش کار فلسفی مور را نشان می دهد: چگونه غالبا به علت خلط مفاهیم، به انواع مشکلات و مسائل گرفتار می شویم. بسیاری از مسائل دنیای جدید، اگر نگوییم بیشتر آنها، ناشی از بدفهمی و اشتباه در مورد مواضع مسلکی، عقاید سیاسی و مانند آن است که همه آنها به شدت به واژه ها و مفاهیم کلیدی بستگی دارد. سعی مور بر آن بود که مفاهیم واژه های کلیدی را تحلیل کند تا ماهیت خلط آنها آشکار شود. در نیتجه، بسیار درگیر مفاهیم اخلاقی گردید و در یکی از مهم ترین کتابهایش به نام اصول اخلاق به تحلیل معانی مختلفی که از کاربرد واژۀ خوب در ذهن داریم، پرداخت.
 
حال این مطلب را در پرتو اشاره فوق در مورد اشتباهات عقیدتی و سیاسی، بیشتر می شکافیم. شاید بتوان پذیرفت که بیشتر نظریه های سیاسی جدی و مهم، دیدگاهها یا مفاهیمی را درباره آنچه خوب است، شامل می شود. اما غالبا آنچه را یک نظریه خوب می داند با دیدگاه نظریه دیگر کاملا متفاوت است. مثلا ملاحظات اقتصادی را در نظریه های سیاسی در نظر بگیرید. نظریه مارکسیستی بر آن است که نتیجه مالکیت اشتراکی ابزار تولید نیل به اهداف یا کالاهای مطلوب است. در دیگر نظریه های سیاسی از این عقیده جانبداری می شود که مالکیت خصوصی یکی از بهترین خوبها است. در موارد دیگر، یک نظریه سیاسی ممکن است متضمن تضادهای درونی و حتی تناقضهایی درباره خیر باشد. می توان گفت که بسیاری از نزاعهای بشر در جهان امروز از چنین سردرگمی هایی درباره مفاهیم مختلف واژه خوب یا خیر ناشی می شود.
 
با این که مثال‌های پیشین به هیچ وجه شیوه پیچیده ای را که مور در تحلیلهای خود به کار میگرفت نشان نمی دهد، اما ماهیت مسأله ای را که او حل کرد، به روشنی تشریح می کند. به نظر مور غالبا خود فیلسوفان در ایجاد اشتباه و سردرگمی، مقصر بوده اند، زیرا سعی کرده اند مفهومی را با زحمت از فهم عرفی و زبان محاوره ای به دست آوردند و معنایی دور و انتزاعی از آن بسازند. می توان گفت که به نظر مور، فهم عرفی تشخیص می دهد که «کفش کجای پا را می زند»، در حالی که نظریه های انتزاعی چنین نیست. او فیلسوفان را سرزنش می کرد که با دور کردن زبان از کاربرد عام و محاوره ای، از آن به درستی استفاده نمی کنند. اما مور تنها در پی مفهوم نبود، بلکه طالب تحلیل آن بود. رویکرد شاخص او تحلیل مفهوم (یا معنایی) مفروض در پرتو مفاهیم مشابه آن، و بیان دقیق تمایز یکی از دیگری بود. نفوذ مور در اثر ظهور رویکرد تحلیلی رسمی تر راسل و سپس تحت تأثیر پوزیتیویسم منطقی فروکش کرد، اما در این اواخر مردم به اصول کار مور بازگشته اند.
 
برتراند راسل (۱۸۷۲ - ۱۹۷۰ م): در حالی که مور فلسفه تحلیلی را تحلیل مفاهیم زبان محاوره ای و فهم عرفی می دانست، راسل نوعی تحلیل منطقی رسمی تر تدوین کرد که شبیه علوم دقیقه و مستلزم اصطلاحات دقیق بود. در کتاب اصول ریاضیات که راسل و آلفرد نورث وایتهد؟ نگاشته اند، ریاضیات به یک زبان منطقی تنزل یافته است. به عقیده راسل ریاضیات به ما نوعی روشنایی و منطق می دهد که در کاربردهای معمولی زبان یافت نمی شود، و چون زبان جزء مهمی از زندگی ماست، نیازمند آنیم که بکوشیم آن را دقیق و واضح گردانیم. ارسطو منطق کلاسیک را با استفاده اصولی از روش قیاسی یعنی منطق طبقات، توسعه داد. اما منطق راسل با روابط قضایا با هم سروکار دارد: «اگر باران می بارد، پس خیابانها خیس است». جملات «اگر باران می بارد» و «خیابانها خیس است» هر دو گزاره هایی را نشان می دهد که رابطه ای معین یا به قول راسل «دلالتهای» معین دارند. در کتاب اصول ریاضیات سعی شده معلوم گردد که ریاضیات در واقع بخشی از منطق است. به علاوه، راسل عقیده داشت که زبان یک ساختار اساسی منطقی شبیه ریاضیات دارد. بنابراین، امیدوار بود که از منطق ریاضی بتوان برای مجهز کردن فلسفه به ابزاری در جهت وضوح بخشی دقیق مفاهیم زبان استفاده کرد.
 
راسل بین آنچه «جملات تجزیه ناپذیر» و «جملات تجزیه پذیر» می نامید، تمایز قایل شد. یک جمله تجزیه ناپذیر، جمله ای است که هیچ یک از اجزای آن، جمله نیستند. بنابراین، «ماری انسان است»، یک جمله تجزیه ناپذیر است ولی جمله «ماری و بتی به خرید می روند»، یک جمله تجزیه پذیر است، زیرا جمله ای مرکب از دو قسمت است که هر کدام به خودی خود جمله اند: «ماری به خرید می رود»، «بتی به خرید می رود». جمله‌های تجزیه پذیر از جمله‌های تجزیه ناپذیر به کمک واژه های رابط مانند «و» «یا» و «اگر» ساخته می شود. به نظر راسل می توان جمله‌های تجزیه پذیر را به مجموعه ای از جمله‌های تجزیه ناپذیر و رابطهای منطقی آن تجزیه کرد. از این رو، مفهوم جمله تجزیه پذیر را می توان با تقطیع آن به جملات تجزیه ناپذیر تشکیل دهنده اش، توضیح داد. به این مطلب، بیشتر با اصطلاح «تجزیه ناپذیری منطقی» راسل اشاره می شود.
 
وقتی یک جمله تجزیه ناپذیر درست باشد، نهاد نشان دهنده شیء یا موضوعی خاص است و گزاره به برخی ویژگیهای این شیء با موضوع مربوط می شود. وقتی نشان می دهیم که جمله‌های تجزیه ناپذیر به چنین موضوعات و ویژگی‌هایی مربوط است، می دانیم که جهان از واقعیات ساخته شده و همه این واقعیات طبیعت تجزیه ناپذیر دارند و می توان آنها را با جمله‌های تجزیه ناپذیر توصیف کرد. به عقیده راسل هیچ واقعیت تجزیه پذیری در طبیعت وجود ندارد، زیرا رابطه های «و»، «یا»، «اگر... آنگاه»، فقط نشانه های زبانی است که برای انواع ترکیب های جملات تجزیه ناپذیر به کار می رود. جمله‌های تجزیه ناپذیر فقط «نحوی» هستند. هیچ حقیقت عامی مانند «همه انسان‌ها فانی اند» نیز وجود ندارد، زیرا می توان آن را به جمله‌های تجزیه ناپذیری مانند «ماری فانی است»، «بتی فانی است» و غیره، تجزیه کرد.
ادامه دارد..
 
منبع: مبانی فلسفی تعلیم وتربیت، هوارد آ. اوزمن و ساموئل ام. کراور،مترجمان: غلامرضا متقی فر، هادی حسین خانی، عبدالرضا ضرابی، محمدصادق موسوی نسب و هادی رزاقی، صص442-439، انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی رحمة الله علیه، قم، چاپ دوم، 1387