ما در هر لحظه، در حال رفتن و حرکت به سوی خدا هستیم: إنا لله وإنا إلیه راجعون ما ملک خداییم و رو به سمت او در حال حرکتیم. مؤلف قاموس قرآن در این باره می نویسد: «لازم است آن را حال معنا کرد، نه استقبال؛ یعنی الان به سوی خدا برگردانده میشوید؛ زیرا ما هرآن در حال بازگشت به سوی خداییم، و تنها مرگ بازگشتن به سوی خدا نیست».
 
یعنی : الان در متن خلقت شما، عالم بعد از مرگ وجود دارد؛ شما الان یک وجود برزخی و وجود قیامتی را بالقوه در خود دارید، و در همه اشیا این استعداد بازگشت به سوی خداوند وجود دارد که اگر آن بازگشت نبود، اصلا این خلقت نبود یا این خلقت به این شکل نبود؛ به شکل دیگری بود. البته اصلا طور دیگر فرض ندارد و محال است. عالم هرطور که خلق می شود، سرانجام باید به خدای خودش برگردد. از همان اصلی که آمده است، باید به همان اصل بازگشت کند؛ ولی به هر حال به نظر می رسد اینکه قرآن کریم می فرماید شما خیال کرده اید ما شما را بیهوده آفریده ایم و شما به سوی ما بازگشت نمی کنید؟»، می خواهد ما را ارجاع دهد به هستی خودمان که اگر بنا بود شما بازنگردید به خدا، شما، شما نبودید، شما آفریده نشده بودید؛ در کمون شما چنین استعداد و قوهای هست. بعضی تعبیرشان این است: مقصود قرآن از این بیانات این است که میخواهد بگوید اگر پایان هستی، نیستی باشد، خلقت عبث است. پایان هستی، نیستی نیست، و این نیستها - که نیست‌های نسبی است. منتهی می شود به یک غایت ثابت و دائم که قرآن از آن تعبیر می کند به حق؛ یعنی یک امر ثابت و دائم. اگر بنا باشد هستی به سوی نیستی برود، این کار عبث و لغو است. هستی، باید به سوی هستی کامل تر، و موت نیز به سوی حیات بیشتر برود. پس در واقع قرآن می خواهد نیستی را از غایت هستی نفی کرده باشد که این طور فکر نکنید که هستیها به سوی نیستی می رود، و شما این نیست ها را نیستی واقعی تصور نکنید، بلکه چیزی نیست نمیشود و همه چیز باقی می ماند، و هر چیزی در هر مرتبه ای که رشد می کند و کمال می یابد، آن کمالش واقعا از بین نمی رود و واقعا باقی است؛ بقایی که به هیچ وجه به فنا نمی انجامد.
 
نوع نگاه انسان به زندگی، معناداری آن را نمایان می کند. بامعنا و بی معنا بودن زندگی انسان، به تصویرها و شناختهای گوناگون ما از انسان بستگی تام دارد؛ زیرا اگر در انسان شناسی به این تصویر معرفتی برسیم که او دارای هدف معقول و متناسبی نیست که در طول زندگی خود به سوی آن در حرکت باشد، یا اگر انسان را موجودی بدانیم که به جبر زیستی، اجتماعی، تاریخی و الهی محکوم است و خود نمی تواند سرنوشتش را رقم زند، در این صورت، زندگی اش، بی معنا و سراسر پوچ خواهد بود؛ ولی اگر انسان را موجودی هدف دار- هدفی معقول و متناسب با ساحت شناختی و دارای اختیار تصویر کردیم که می تواند با تلاش اختیاری خود به کمال مطلوبش برسد، زندگی وی معقول و با معنا می شود.
 
معناداری زندگی در ساحت شناختی، از آن نظر مهم است که حل مسئله در این ساحت، افزون بر اینکه زیبایی آن به شمار می آید، انگیزشها و رفتارهای متناسب با زندگی دینی را در پی دارد. در اینجا می کوشیم بحث را بیشتر از دید اندیشمندان غربی، و ترجیحا کسانی که با نگاه منتقدانه به دین مینگرند، پیگیری کنیم، و در ادامه، آن را با نمونه های اسلامی تبیین اجمالی نماییم.
 
معنای زندگی، با هدف زندگی متفاوت است. اگر کسی هدف زندگی خود را تشخیص داده باشد، خواه آن را که هدف تشخیص داده، واقعة هدف او باشد یا هدف غیرواقعی را برگزیده باشد، وقتی زندگی اش معنادار است که مجموع یا بخشی از آنچه زندگی مینامیم، در راستای آن هدف قرار گرفته باشد. بر این اساس، هرچه بیشتر مجموعه زندگی ما در راستای هدف قرار گیرد، معنادارتر می شود. پس ممکن است بخشی از زندگی که با هدف همخوانی ندارد و در راستای هدف نیست، بی معنا باشد.
 
البته «معنای زندگی گاه به معنای هدف زندگی است و بیشتر به معنای «زندگی در راستای هدف» است، نه خود هدف؛ چنان که وقتی می گوییم زندگی انسان هدف دارد، با اینکه انسان در زندگی اش هدف دارد، فرق می کند. البته برای معنای زندگی، معنای سومی نیز قابل تصور است. اینکه زندگی معنادار، زندگی ای است که در آن، هدف واقعی از زندگی معلوم شده، و همه یا بخش قابل توجهی از زندگی در راستای آن قرار گرفته باشد. در این صورت، ممکن است انسانی احساس بی معنایی در زندگی نکند، بلکه گمان کند زندگی اش خیلی هم بامعناست، ولی در واقع، بامعنا نباشد.
 
زندگی ما، با در نظر گرفتن توانمندیها و شرایطمان، و آنچه واقعیت زندگی اقتضا می کند، معنادار است. لوازم و مقتضیات هنجاری زندگی هر کس، از درون فطرت خود او، و از شرایط زمانی - مکانی خاص زندگی اش بر او اثر می گذارد. بنابراین، معنای زندگی برای هر انسان، عبارت است از داشتن تعریفی مناسب از هویت خود، و یک زندگی متناسب با همان هویت، قابلیت، شرایط و فرصتها. شاید در دوران ما که عصر علم و فناوری است و فلسفه آن فلسفه‌های طبیعت گرایانه است، عده زیادی برای پذیرفتن یک جهان بینی متافیزیکی که معناداری زندگی را ممکن می سازد، آمادگی نداشته باشند. با وجود این، معنای زندگی و فلسفه ای که زندگی بدان نیازمند است پیش فرض های اصلی گذران یک زندگی زنده و پویا هستند.
 
منبع: اسلام و زیبایی‌های زندگی: رویکردی تحلیلی و تربیتی به سبک زندگی ، دکتر داود رجبی‌نیا، صص231-237، انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی رحمة الله علیه، قم، چاپ اول، 1391