لوئیس هاپ‌واکر، نام مستعار نویسنده‌ای است که خوش دارد گمنام بماند. وی زمانی که لاادری مذهب بود، می گفت: دین، به ویژه ادیان خداباورانه (یهودیت، مسیحیت و اسلام)، معنای خاصی به زندگی می بخشد که در جهان بینی های غیردینی وجود ندارد. این نویسنده در مقاله ای با نام «دین به زندگی معنا می بخشد»، پس از نقل اندیشه های ملحدانه و سکولار، در پایان مقاله اش تصریح می کند: «دین، هدفی برای زندگی کردن به ما می بخشد و مبنایی برای اخلاق به دست ما میدهد که آن قدر ارزشمند است که نباید آن را با بی اعتنایی از دست بدهیم. این میراثی است که ما میتوانیم از آن برای برپایی تمدنی بهتر استفاده کنیم و میراثی است که اگر از آن غفلت ورزیم، ضررش متوجه خود ما میشود».
 
معناداری در زندگی دینی: جوزف رونزو Joseph Runzo در مقاله «عشق زمینی و معنا در زندگی و دین»، معنا را حاصل ارتباط چیزی با دیگر چیزهای بیرون از خود می داند. بر همین اساس، زندگی ما را نیز از راه ارتباطمان با دیگر انسانهاء معنادار تعریف، و تصریح می کند که معنای غایی فقط در صورتی به بار می نشیند که با امری بیرون از ما و دارای ارزش نامحدود پیوند داشته باشد. وی با نگاهی کلی نگر درباره تصور دین‌های جهانی می نویسد: «زندگی دینی تا آنجا معنادار است که ارتباطی زنده با امر متعال وجود داشته باشد؛ زیرا زندگی دینی باعث می شود که فرد، با ارزش غایی ارتباط برقرار کند. زندگی دینی به اصطلاح یک پل ارتباطی» برای پیوند با ارزش غایی فراهم می آورد».
 
این اندیشمند انگلیسی، در زمینه دیدگاه اخلاقی مسئله می افزاید «متدین بودن، تا اندازه ای به معنای اخلاقی بودن است، در حالی که اخلاقی بودن برای متدین بودن کافی نیست؛ چون زندگی اخلاقی یک مؤلفه است که به زندگی دینی معنا و ارزش میبخشد»، و آن گاه با تمرکز بر آرای جیمز کلن برگر در باب اتخاذ دیدگاه دینی، معنا را مقوله ارتباط می شمارد؛ یعنی نتیجه اتصال ما با چیزها یا اشخاص دیگر را معناداری میداند و تأکید می کند که ارتباطهای روح - روح ما، فقط به نحو بیرونی معنادار نیستند، بلکه به نحو درونی ارزشمندند؛ زیرا ما را با اشخاص دیگر و با امر متعالی مرتبط می سازند.
 
رونزو برای بیان تعریف ارتباطی معنا در حوزه دین به تبیین زیبایی بوبر توجه می کند که گفت: «به محض اینکه ما با یک تو تماس می گیریم، با نسیمی از حیات سرمدی تماس گرفته ایم. خطوط ارتباطی در آن توی جاودانه به هم می رسند».
 
خدا؛ معنای زندگی: انسان، موجودی هدفمند است، و زندگی او در صورتی معنادار می شود که در ساحت معرفتی، هدف واقعی اش را بشناسد و به دنبال آن برود. تنها موجودی که همیشه و همه جا با انسان است، خداست. خدا، موجودی است که هر کمال مفروضی را به طور کامل و بدون کمترین نقص دارد. او عالم على الاطلاق و به همه چیز داناست. خدا قادر مطلق است و بر همه چیز تواناست. او هیچ نقص و محدودیتی ندارد، جسم نیست و مکانی را اشغال نمی کند، ولی در همه جا هست؛ در همه مکانها حضور دارد، و درعین حال، محدود به مکان نیست، یعنی فرامکان است. موجود فرامکانی است که در همه مکان ها حضور دارد، ولی در آن مکانها محدود نیست. او فرازمانی است؛ یعنی در همه زمانها حضور دارد، ولی زمانمند و بسته به زمان نیست. به عبارتی، فرازمان است، ولی غیرزمانی نیست؛ یعنی در عالم غیرزمانی حضور ندارد و در هر زمانی از عالم هست. از این رو، کجا می توان بود که او نباشد یا تحت سیطرة او قرار نداشته باشد، ولا یمکن الفرار من حکومتک.
 
او کامل مطلق است؛ یعنی تمام وجودها به او بسته هستند، و هر جمالی جلوه ای از کمال و جمال اوست. در این صورت، چگونه ممکن است لحظه‌ای ارتباط فرد با خدا وجود نداشته باشد؟ بنابراین، زندگی انسان جز از راه ارتباط با خدا و جلب رضایت او معنا نمی یابد، و تنها، تحقق هدف خدا از سوی انسان می تواند سرچشمه معنای زندگی او باشد. اگر کسی این راه را نپیماید، در واقع، زندگی او پوچ و بی معناست، اگرچه خود از آن احساس رضایت کند. هرکس بیشتر به صاحب کمال و جمال مطلق نزدیک شود، زیبایی‌های زندگی اش نمودارتر می شود.
 
بعد اساسی و پرارزش زندگی نیز، همان معنای آن است. این، تنها معنا و مفهوم زندگی است که انسان‌های بزرگ را واداشته تا امنیت و آسایش خود را فدای دیگران و هدفهای والایشان کنند.
 
معنای مشخص زندگی برای هر فرد: معنای زندگی با توجه به افراد، روزها و ساعتها تغییر می کند. معنای زندگی به طور کلی و عام مهم نیست، بلکه معنا، وظیفه و رسالت هر فرد در هر لحظه مشخص و معلوم، مهم است. او در انجام این وظیفه و رسالت جانشین ندارد، و زندگی نیز برگشت پذیر نیست؛ پس وظیفه هر فرد، و فرصت وی نیز برای انجام آن یکتاست. به عبارتی، گره زندگی هر فرد، تنها به وسیله خود او باز می شود و فقط او می تواند زندگی را معنا کند و به پرسش های زندگی خویش پاسخ گوید.

البته معنای غایی، به ناچار، ماورای قدرت محدود فهم بشر است. آنچه از انسان خواسته شده، این نیست که بنابر نظر فیلسوفان اگزیستانسیالیست، روزگار بی معنا را تحمل کند، بلکه باید ناتوانی خود را در فهمیدن بی قیدوشرط روزگار بپذیرد؛ زیرا معنا از منطق عمیق تر است.
 
زجر، میرندگی، پریشانی و مرگ، گویی معنا را از زندگی می گیرند. از سویی گذران بودن زندگی از معنای آن نمی کاهد، بلکه مسئولیت ما را می نمایاند. انسان فقط زیست نمی کند، بلکه دم به دم می اندیشد، تصمیم می گیرد و اختیار می کند که زیست او چگونه باشد و لحظه ای بعد چه شود. در این راستا، دست کم به دو تحول که به معناداری تنه میزند، اشاره می کنیم.
 
منبع: اسلام و زیبایی‌های زندگی: رویکردی تحلیلی و تربیتی به سبک زندگی ، دکتر داود رجبی‌نیا، صص 245-241، انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی رحمة الله علیه، قم، چاپ اول، 1391