قمار عاشقان بردي ندارد از نداران پرس

شاعر : شهريار

کس از دور فلک دستي نبرد از بدبياران پرس قمار عاشقان بردي ندارد از نداران پرس
شب بدمستي و صبح خمار از ميگساران پرس جواني‌ها رجزخواني و پيريها پشيماني است
سر ياري ندارد روزگار از داغ ياران پرس قراري نيست در دور زمانه بي‌قراران بين
شبيخون خيالت هم شب از شب زنده داران پرس تو اي چشمان به خوابي سرد و سنگين مبتلا کرده
حديث اشک و آه من برو از باد و باران پرس تو کز چشم و دل مردم گريزاني چه ميداني
عروسي در جهان افسانه بود از سوگواران پرس عروس بخت يکشب تا سحر با کس نخوابيده
برو تاريخ اين دير کهن از يادگاران پرس جهان ويران کند گر خود بناي تخت جمشيد است
خزان لاله و نسرين هم از باد بهاران پرس به هر زادن فلک آوازه‌ي مرگي دهد با ما
نشان منزل سيمرغ از شاهين شکاران پرس سلامت آنسوي قافست و آزادي در آن وادي
چراغ از اهل خلوت گير و راز از رازداران پرس به چشم مدعي جانان جمال خويش ننمايد
به تبريز آي و از نزديک حال شهرياران پرس گداي فقر را همت نداند تاخت تا شيراز