ايرجا سر بدرآور که امير آمده است

شاعر : شهريار

چه اميري که به عشق تو اسير آمده است ايرجا سر بدرآور که امير آمده است
نوشداروست ولي حيف که دير آمده است چون فرستاده‌ي سيمرغ به سهراب دلير
چون غزالي به سر کشته‌ي شير آمده است گوئي از چشم نظرباز تو بي‌پروانيست
غنچه‌ي شوخ پر از شکر و شير آمده است خيز غوغاي بهارست که پروانه شويم
دگر از صحبت اين دلشده سير آمده است روح من نيز به دنبال تو گيرد پرواز
که مريدانه به پابوسي پير آمده است سر برآور ز دل خاک و ببين نسل جوان
که دل از چشم سيه عذرپذير آمده است دير اگر آمده شير آمده عذرش بپذير
آدمي را نه گريز و نه گزير آمده است گنه از دور زمان است که از چنبر او
اشکريزان به نواي بم و زير آمده است گوش کن ناله‌ي اين ني که چو لالاي نسيم
که چو مرغان بهشتي به صفير آمده است طبع من بلبل گلزار صفا بود و صفي
شهرياري که درين شيوه شهير آمده است مکتب عشق به شاگرد قديمت بسپار