زندگی‌نامه سید علی‌محمد باب

سید علی‌محمد شیرازی، شخصیت اصلی در ماجرای بابیت و آغازگر داستانی است که هر سطرش رنج­نامه‌ای برای ایران و اسلام است.

وی در سال 1235 هـ .ق در شیراز به دنیا آمد. در کودکی پدر را از دست داد و از آن پس، مادر و دایی­اش، سید علی سرپرستی او را بر عهده گرفتند. با رسیدن به سن مکتب، او را به مکتب­خانه قهوه اولیاء فرستادند که امروزه بیت‌العباس نامیده می‌شود. معلم مکتب­خانه، شیخ محمد عابد به او خواندن، نوشتن و سیاه‌مشق آموخت. سید علی­محمد، شاگرد درس‌خوانی نبود و بارها در مکتب‌خانه تنبیه شد، به‌گونه‌ای که خاطره آن کتک‌ها تا پایان عمر، او را می‌آزرد.

شیخ عابد، از مریدان و دوستداران شیخ احمد احسائی و سید کاظم رشتی بود1 و از همان دوران، سید علی‌­محمد را با نام رهبران شیخیه آشنا کرد. سید علی­محمد در پانزده سالگی همراه عمویش برای تجارت راهی بوشهر شد و پنج سال در این شهر ماند.
 
الف) رفتارهای مرتاضانه
وی در تابستان­های بوشهر و در گرم­ترین ساعات شبانه ­روز، به پشت‌بام می‌رفت و رو به‌سوی آفتاب به گفتن ذکر و ورد مشغول می­ شد. بدیهی است این رفتار برخلاف عقل و فطرت بشری بود. از این­رو، مدافعان او می‌کوشیدند این رفتار باب را پنهان کنند، ولی داستان‌هایی که دراین‌باره در برخی منابع آمده، انکارنشدنی است.

نبیل زرندی، تاریخ­نگار بهایی، با وجود تلاش فراوان برای پنهان ‌ساختن رسوایی­های رهبران خود در کتاب­هایش، نتوانسته است این قصه را به تیغ سانسور بسپارد و در مورد آن چنین آورده است:

حضرت باب غالب اوقات در بوشهر به تجارت مشغول بودند و با آنکه هوا در نهایت درجه حرارت بود، هنگام روز چند ساعت بالای پشت‌بام منزل تشریف می‌بردند و به نماز مشغول بودند. آفتاب در نهایت حرارت می‌تابید، ولکن هیکل مبارک قلباً به محبوب واقعی متوجه و بدون آنکه اهمیتی به شدت گرما بدهند، به مناجات و نماز مشغول بودند.

دنیا و هرچه در آن موجود بود، همه را فراموش فرموده، از هنگام فجر تا طلوع آفتاب و از ظهر تا عصر به عبادت می­پرداختند. … حضرت باب در هنگام طلوع آفتاب به قرص شمس نظر می­فرمودند و مانند عاشقی به معشوق خود به او توجه کرده، با لسان قلب با نیّر اعظم به راز و نیاز می‌پرداختند، گویی نیّر اعظم را واسطه می­ساختند. … مردم نادان و غافل چنان می‌پنداشتند که آن حضرت آفتاب‌پرست هستند و نیّر اعظم را ستایش می­کنند، با آنکه توجه به شمس ظاهر، رمز از توجه حضرتش به شمس جمال محبوب مستور بود.2
 
ب) سفر به کربلا
سیدعلی‌محمد در نوزده سالگی برای ادامه تحصیل به کربلا رفت و در جلسه درس سید کاظم رشتی شرکت کرد.3 در مدتی که نزد سید کاظم رشتی شاگردی می‏کرد، با مسائل عرفانی و تفسیر و تأویل آیات و احادیث و مسائل فقهی به روش شیخیه آشنا شد و از عقاید شیخ احسائی آگاهی یافت.4 همچنین از درس ملا صادق خراسانی که او نیز مذهب شیخی داشت، بهره گرفت و بعضی از کتاب­های ادبی رایج آن دوران را نزد وی خواند.5
 
ج) بازگشت به شیراز
سید علی‌محمد در سال 1257هـ .ق به شیراز بازگشت و همچنان اندیشه‌های گوناگون را بررسی می­کرد. با مرگ سید کاظم رشتی و اختلاف شاگردان وی برای به دست آوردن مقام جانشینی او، سید علی‌محمد با شعار بابیت، مدعی جانشینی خاصه امام دوازدهم شیعه شد و هجده تن از شاگردان سید کاظم که همگی شیخی‌مذهب بودند (بعدها سید علی‌محمد آنها را حروف حی نامید) در مدت پنج ماه پیرامونش را گرفتند.6

نخستین کسی که به او پیوست، ملا حسین بشرویه­ای بود که باب، وی را به «اول من آمن» و «باب الباب» ملقب ساخت. وی برای اثبات ادعای خود، تفسیری را که بر سوره‌ یوسف نوشته بود، به ملا حسین داد. این تفسیر با ادعای بابیت او و رسیدن به این مقام از سوی شخص حجت‌ بن ‌الحسن المهدی آغاز شده است:

الله قد قَدَّرَ أنْ یخرجَ ذلک الکتاب فی تفسیر أحسنِ القصص من عند محمّد بن الحسن بن‌علیّ بن محمّد بن علیّ بن موسی بن جعفر بن محمّد بن علیّ بن الحسین بن علیّ بن أبی‌طالبٍ، علی‌عَبْدِهِ، لیکونَ الحجّه الله من عند الذّکر علی العالمین بلیغاً.7

همانا خدا مقدّر کرده که این کتاب، از نزد محمد، پسر حسن، پسر علی، پسر محمد، پسر علی، پسر موسی، پسر جعفر، پسر محمد، پسر علی، پسر حسین، پسر علی، پسر ابی‌طالب، بر بنده‌اش برون آید تا از سوی ذکر (سید علی‌محمد) حجت بالغه خدا بر جهانیان باشد.

سید علی‌محمد شیرازی در سفری به قصد مکه که از بوشهر می‌گذشت،8 دستور داد در یکی از مساجد این شهر عبارت «اشهد ان علیا قبل نبیل باب بقیه‌الله»؛‌ یعنی «همانا شهادت می­دهم که علی قبل­ نبیل (علی­محمد)، 9 باب بقیه‌الله است» را در اذان داخل کنند.
 
د) نخستین توبه
داستان اذان جدید در بوشهر به گوش حسین خان، حاکم شیراز رسید و سوارانی برای دستگیری باب به بوشهر فرستاد.10 باب تنها راه نجات از این گرفتاری را در انکار ادعاهای خود یافت. او خیلی زودتر از آنچه تصور می‌شد، خود را باخت و بدون هیچ مقاومتی حاضر شد در مسجد وکیل شیراز ادعا‌های خود را در حضور مردم انکار کند. نبیل زرندی عین عبارت‌های باب را چنین آورده است:

…حضرت باب روی به جمعیت کرده، فرمودند: لعنت خدا بر کسی که مرا وکیل امام غایب بداند. لعنت خدا بر کسی که مرا باب امام بداند. لعنت خدا بر کسی که مرا منکر نبوت حضرت رسول بداند. لعنت خدا بر کسی که مرا منکر انبیای الهی بداند. لعنت خدا بر کسی که مرا منکر امامت امیر مؤمنان و سایر ائمّه اطهار بداند.11

پس از آن، شش ماه در خانه پدری خود، زیر نظر بود.
 
ه‍ ) سفر به اصفهان
در این دوران، ملا حسین بشرویه، منوچهرخان معتمدالدوله، حاکم اصفهان را تشویق کرد که باب را نزد خود فراخواند.12 از طرفی، شیراز در این زمان به بیماری وبا، آلوده و کنترل شهر از دست حسین‌خان خارج شده بود. بنابراین، باب با استفاده از این فرصت به اصفهان رفت و مدتی را در خانه منوچهرخان معتمد­الدوله (گرجی) سپری کرد.

منوچهرخان مردی مرموز بود. وی در اصل مسیحی‌تبار و از بازماندگان امیران گرجستان بود که آقا محمد خان قاجار او را همراه با پانزده هزار نفر از گرجستان و ارمنستان، در تفلیس، پایتخت قفقاز در شانزدهم ربیع‌الاول 1190 هـ .ق اسیر کرده بود. وی توانست با نزدیکی به دربار، محبت شاه را به خود و برادرش جلب کند، تا آنجا که در اواخر سلطنت فتح‌علی شاه قاجار به استانداری اصفهان منصوب شد.13

نکته مهم دیگر درباره منوچهرخان این است که او با وجود تظاهر به مسلمانی، در حقیقت، به اسلام بی‌اعتقاد بود. نبیل زرندی در تاریخ خود به نقل از منوچهرخان می‌نویسد:

…من تاکنون دیانت اسلام را قلباً معتقد نبودم و اقرار و اعتراف جازم به صحت اسلام نداشتم. بیانات این جوان (اشاره به باب) مرا قلباً به دیانت اسلام وادار کرد و این جوان (اشاره به باب) حقیقت اسلام را به من نشان داد.14

وی باب را در بهترین اتاق از عمارت خورشید جای داد و خود، کارهای مربوط به وی را بر عهده داشت.15 بعد از مرگ منوچهرخان، برادرش، گرگین‌خان که بهاییان او را «گرگین پرکین» می­خواندند به جای منوچهر بر کرسی حکومت تکیه زد. وی در اولین فرصت باب را برای مجازات به پایتخت فرستاد، ولی باب هرگز به تهران نرسید؛ زیرا اجازه ورود به او ندادند، بلکه از راه­های کوهستانی به قلعه ماکو تبعید شد. گویا باب در قلعه ماکو آرامش نسبی داشت؛ زیرا در آنجا با خاطر آسوده کتاب بیان را (البته ناقص) نوشت16 و در آن، اسلام و قرآن را منسوخ اعلام کرد. 
 
و) ادعا‌های باب
سید علی‌محمد شیرازی در طول زندگانی خود ادعاهای بسیاری کرده است. در نخستین ادعا، خود را نماینده و جانشین خاص امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف معرفی کرد و بعد از آن در آغاز کتاب بیان، خود را حجت الهی عصر خواند که در واقع اعلام مهدویت بود:

در هر زمان خداوند جلّ و عزّ، کتاب و حجتی از برای خلق مقدر فرموده و می‏فرماید و در سنه هزار و دویست و هفتاد از بعثت17رسول‌الله، کتاب را بیان، و حجت را ذات حروف سبع (علی­محمد که دارای هفت حرف است) قرار داد.18

سپس در کتاب دلائل سبعه که بعد از کتاب بیان در قلعه ماکو نوشت، ادعای رسالت و مظهریت کرد. وی دراین­‌باره چنین آورده است:

و نظر کن در فضل حضرت منتظَر که چقدر رحمت خود را در حقّ مسلمین واسع فرموده تا آنکه آنها را نجات دهد. مقامی که اول خلق است و مظهر «انّنی انا‌الله» چگونه خود را به اسم بابیت قائم آل محمّد صلی الله علیه و آله ظاهر فرموده و به احکام قرآن در کتاب اول حکم فرمود تا آنکه مردم مضطرب نشوند از کتاب جدید و امر جدید و مشاهده کنند که این مشابه است با خود ایشان لعلّ محتجب نشوند و از آنچه از برای آن خلق شده‌اند غافل نمانند.19

آخرین منزل باب، قلعه چهریق در نزدیکی ارومیه بود که در صفر 1264هـ .ق به آنجا منتقل شد. 
 
ز) محاکمه و مناظره باب در مجلس ولی‌عهد
در آخرین روزهای سلطنت محمد شاه، سید علی‌محمد باب را از قلعه چهریق به تبریز بردند و مجلسی با حضور ناصرالدین میرزا (که در آن وقت، ولی‌عهد بود) و چند تن از عالمان برای محاکمه یا مناظره با باب تشکیل دادند؛ زیرا وی مدعی دریافت وحی و اعجاز شده بود. از وی سؤال شد: از معجزه و کرامت چه داری؟

گفت: اعجاز من این است که برای عصای خود آیه نازل می‏کنم و خواندن این فقره را آغاز کرد: «بسم‌الله الرحمن الرحیم، سبحان الله القدوس السبوح الذی خلق السموات و الارض کما خلق هذه العصا آیه من آیاته!» و اعراب کلمات را به قاعده نحو غلط خواند؛ زیرا تاء را در «السموات» مفتوح قرائت کرد و چون گفتند: مکسور بخوان، ضاد را در «الأرض» مکسور خواند!

امیر اصلان خان که در مجلس حضور داشت، گفت: «اگر این قبیل فقرات از جمله آیات شمرده شود، من هم می‏توانم تلفیق کنم و گفت: «الحمد‌لله الذی خلق العصا کما خلق الصباح و المسا!»20
 
ح) توبه­ نامه کتبی
پس از آشکار شدن ناتوانی سید علی‌محمد در اثبات ادعای خود، وی را تنبیه کردند و او برای دومین بار به‌طور رسمی از ادعاهای خویش دوری جست و اظهار پشیمانی کرد.

او این‌بار به صورت کتبی و خطاب به ولی‌عهد، توبه­نامه رسمی نوشت. میرزا ابوالفضائل گلپایگانی، بزرگ­ترین مبلّغ بهایی در کتاب کشف‌الغطاء عین توبه­ نامه باب را آورده است:

«فداک روحی، الحمد لله کما هو أهله و مستحقه» که ظهورات فضل و رحمت خود را در هر حال بر کافه عباد خود شامل گردانیده. «فحمداً له ثم حمداً» که مثل آن حضرت را ینبوع رأفت و رحمت خود فرموده که به ظهور عطوفتش عفو از بندگان و ستر بر مجرمان و ترحم به داعیان فرموده. «أشهدالله و من عنده» که این بنده ضعیف را قصدی نیست که خلاف رضای خداوند عالم و اهل ولایت او باشد. اگرچه بنفسه، وجودم ذنب صرف است، ولی چون قلبم موقن به توحید خداوند جل ذکره و به نبوت رسول او و ولایت اهل ولایت اوست و لسانم مقر بر «کل ما نزل من عند الله است»، امید رحمت او را دارم و مطلقاً خلاف رضای حق را نخواسته ‏ام و اگر کلماتی که خلاف رضای او بود از قلم جاری شده، غرضم عصیان نبوده و در هر حال مستغفر و تائبم حضرت او را. و این بنده را مطلق علمی نیست که منوط به ادعای باشد و «استغفرالله ربی و اتوب الیه من أن ینسب علی أمری» (و استغفار و توبه می­کنم از امری که به من نسبت داده شده است).

و بعضی مناجات و کلمات که از لسان جاری شده، دلیل بر هیچ امری نیست و مدعی نیابت خاصه حضرت حجه‌الله علیه السلام را محض ادعا مبطل است و این بنده را چنین ادعایی نبوده و نه ادعای دیگر. مستدعی از الطاف حضرت شاهنشاهی و آن حضرت چنان است که این دعاگو را به الطاف و عنایات سلطانی و رأفت و رحمت خود، سرفراز فرمایند و السلام.21
 
ط) اعدام
نوشتن توبه ­نامه، پایان ماجرا نبود. باب تا روزی که زنده بود، بر مقام­های دروغین خود می­افزود و از سوی دیگر، طرفدارانش نیز با حمایت بیگانگان‌ ـ که در جای خود درباره آنها بحث خواهد شد ـ آشوب­هایی در گوشه و کنار مملکت به راه انداختند که تحمل آن برای دولتمردان ممکن نبود.

شوق ریاست و روان بیمار سید علی‌محمد باب، او را تا آنجا کشاند که دیگر راهی برای بازگشت از آن منجلاب برایش باقی نماند و با وجود فتوای علما به احتمال خبط دماغ (نداشتن تعادل روانی) و نارضایتی از اعدام وی، میرزا تقی‌‌خان امیرکبیر ناچار دستور اعدام را صادر کرد و سرانجام به دستور صدر اعظم مقتدر و میهن‌دوست ایران، برای جلوگیری از ادامه آشوب‌هایی که پیروان و دوستداران باب به پا کردند، سید علی­محمد باب در روز بیست و هشتم شعبان 1266 هـ .ق مطابق اول تموز در میدان صاحب الزمان تبریز به دار آویخته و تیرباران شد.22

بنا بر نوشته عبدالحسین آواره در کتاب کواکب الدریه، سلیمان‌خان افشار جنازه باب را از خندق دزدید و نخست آن را به کارخانه حریربافی حاج احمد میلانی بابی برد. سپس از آنجا به تهران و حدود شصت سال بعد به حیفا در اسرائیل انتقال یافت و در محل مخصوصی به نام «مقام اعلی» دفن شد. عبدالحسین نوایی در بررسی این نوشته و ادعای بابیان می­نویسد:

وقتی که انسان با مراجعه به کتب ایشان جزئیات امر را مطالعه کند، فکر می‌کند که از جسدی مشبک و پاره ­پاره بعد از این چند سال چه می‌ماند و از آن گذشته، جسد مومیایی نشده چطور نمی‌پوسد و بوی نمی‌گیرد، در صورتی که جسد انسانی پس از یک روز متعفن می‌شود، به‌حدی‌که از تحمل آدمی خارج می‌گردد.

هرگز بدین مطالب، عقل سلیم تسلیم نمی‌شود و آنچه نقل شد، صرفاً برای نشان دادن کلیه عقاید مختلف است، والّا طبیعی‌ترین مطلب همان است که در طی سه روز افتادن در خندق، جانوران چیزی از آن باقی نگذاشته‌اند.23

استخوان‌های سید علی‌محمد باب که بهاییان آن را «رمس اطهر» یا «عرش حضرت اعلی» می­نامند، پس از شصت سال نگه‌داری پنهانی در محل­های گوناگون، سرانجام در سال ۱۹۰۹ میلادی در زمان ریاست عبدالبهاء بر این فرقه، در این محل به خاک سپرده شد و امروز مهم‌ترین مکان زیارتی بهاییان است و برای دستگاه رهبری بهاییت، اهمیتی فوق‌العاده دارد.

پی نوشت :
1. مطالع الانوار، ص 60.
2. همان، صص63 و 64.
3. اسرار الآثار خصوصی، ج 1، صص 192و 193.
4. تاریخ ظهور الحق، ج 3، ص 97.
5. اسرار الآثار، ج 4، ص 370.
6. محاکمه و بررسی باب و بها، ج3، ص164.
7. بیان، نسخه‌ خطی، ص 3.
8. درباره سفر مکه باب که آیا انجام شد یا خیر، میان پژوهشگران اختلاف است. نظر به انجام نشدن سفر به مکه صحیح‌تر به نظر می­رسد. (روزبهانی)
9. نبیل و محمد به حساب ابجد عدد واحد هستند.
10. مطالع الانوار، ص 126.
11. همان، ص 132.
12. هما ناطق، راه‌یابی فرهنگی، لندن، نشر پیام، 1988 م.، ص 64.
13. بهرام افراسیابی، تاریخ جامع بهاییت (نوماسونی)، مهر فام، 1382، چ 10، صص 112 و 113 (با اندکی تصرف).
14. مطالع الانوار (تاریخ نبیل زرندی)، ص 174.
15. همان، ص 180.
16. میرزا احمد یزدانی، نظر اجمالی در دیانت بهایی، تهران، لجنه ملی نشریات امری، 1326، چ2، ص 13.
17. مقصود وی سال 1260 هـ .ق است.
18. سید علی­محمد باب، أحسن القصص، نسخه خطی، تهران، ص 1.
19. دلائل سبعه، ص 29، منتشره از سوی بابیه ازلی، بی‌تا، بی‌جا، (موجود در سایت).
20. تاریخ ظهور الحق، ج 3.
21. میرزا ابوالفضل و سیدمهدی گلپایگانی، کشف الغطاء، صص 204 و 205.
22. ابوالقاسم افنان، چهار رساله تاریخی درباره قرة‌العین، ص 42.
23. فتنه باب، اعتضادالسلطنه، به سعی و توضیحات؛ عبدالحسین نوایی، تهران، انتشارات بابک، 1351، ص 146؛ سید محمدباقر نجفی، بهاییان، به نقل از: فتنه باب، ص 146.


منبع: سایت وعده صادق