آسمان گو ندهد کام چه خواهد بودن

شاعر : شهريار

يا حريفي نشود رام چه خواهد بودن آسمان گو ندهد کام چه خواهد بودن
گو نماند ز من اين نام چه خواهد بودن حاصل از کشمکش زندگي اي دل نامي است
آفتابي به لب بام چه خواهد بودن آفتابي بود اين عمر ولي بر لب بام
من گرفتم که بهنگام چه خواهد بودن نابهنگام زند نوبت صبح شب وصل
نه تو باشي و نه ايام چه خواهد بودن چند کوشي که به فرمان تو باشد ايام
خوشتر از زلف دلارام چه خواهد بودن گر دلي داري و پابند تعلق خواهي
«خوشتر از فکر مي و جام چه خواهد بودن» شهرياريم و گداي در آن خواجه که گفت