شبست و چشم من و شمع اشکبارانند

شاعر : شهريار

مگر به ماتم پروانه سوگوارانند شبست و چشم من و شمع اشکبارانند
که اين ستاره شماران ستاره بارانند چه مي‌کند بدو چشم شب فراق تو ماه
در اين بهار که بر سبزه ميگسارانند مرا ز سبز خط و چشم مستش آيد ياد
چو لاله بر لب نوشين جويبارانند به رنگ لعل تو اي گل پياله‌هاي شراب
جهانيان همه سرگرم نوبهارانند بغير من که بهارم به باغ عارض تست
چو گل شکفته به دامان کوهسارانند بيا که لاله‌رخان لاله‌ها به دامنها
که بلبلان تو در هر چمن هزارانند نواي مرغ حزيني چو من چه خواهد بود
که مات عرصه‌ي حسن تو شهسوارنند پياده را چه به چوگان عشق و گوي مراد
که همچو برگ خزانت چه جان نثارانند تو چون نسيم گذرکن به عاشقان و ببين
که تشنگان همه در انتظار بارانند به کشت سوختگان آبي اي سحاب کرم
که کافران به نعيمش اميدوارانند مرا به وعده‌ي دوزخ مساز از او نوميد
که جلوه‌گاه جلالش گناهکارانند جمال رحمت او جلوه مي‌دهم به گناه
که بندگان در دوست شهريارانههند تو بندگي بگزين شهريار بر در دوست