نالم از دست تو اي ناله که تاثير نکردي

شاعر : شهريار

گر چه او کرد دل از سنگ تو تقصير نکردي نالم از دست تو اي ناله که تاثير نکردي
که شدي کور و تماشاي رخش سير نکردي شرمسار توام اي ديده ازين گريه‌ي خونين
وعده هم گر به قيامت بنهي دير نکردي اي اجل گر سر آن زلف درازم به کف افتد
که تو فرمان قضا بودي و تغيير نکردي واي از دست تو اي شيوه‌ي عاشق‌کش جانان
که تو در حلقه‌ي زنجير جنون گير نکردي مشکل از گير تو جان در برم اي ناصح عاقل
برو اي عقل که کاري تو به تدبير نکردي عشق همدست به تقدير شد و کار مرا ساخت
الحق انصاف توان داد که تصوير نکردي خوشتر از نقش نگارين من اي کلک تصور
که دگر پرسش حال پدر پير نکردي چه غروريست در اين سلطنت اي يوسف مصري
به خدا ملک دلي‌نيست که تسخير نکردي شهريارا تو به شمشير قلم در همه آفاق