اصل «تقدم وجود بر ماهیت» را در اندیشه وجود گرایی این گونه می توان تفسیر کرد که وجود گرایان به سرشت و هویت اساسی انسان علاقه و توجه چندانی ندارند. در نگاه آنان تفاوت انسان با حیوان و دیگر موجودات از جوهر و سرشت آنها سر نمی زند، بلکه به وجود آنها باز می گردد. به عبارتی، شرافت، انسانیت و کرامت انسانی و امتیاز آدمی بر دیگر موجودات همه به وجود خود او برمی گردد و در وجود وی ریشه دارد و اینها همه در گرو آن اند که انسان چگونه و با چه کیفیتی از وجود خود بهره برداری کند و خویشتن را بسازد. در این موارد و موارد مشابه نباید و نمی توان برای هویت و سرشت انسانی سهمی قایل شد. بدین ترتیب، ذات و جوهر انسان هر چه باشد مهم نیست؛ زیرا در ارزشیابی انسان نقشی برای آن در نظر نمی گیرند. ارزش انسان از هنگامی محک می خورد که پای به عرصه وجود گذارد. در این صورت، به قدر همت و مسئولیتی که دارد می کوشد با اختیار و آزادی خویش به کمال خویشتن تحقق بخشد و خود را شکوفا سازد. پیش از وجود، و در مقام جوهر و ذات، تفاوتی میان انسان و یک حیوان و یک پاره سنگ و دیگر موجودات نیست. این در حالی است که اصل «تقدم وجود بر ماهیت» در فلسفه صدرایی هیچ گاه و به هیچ صورت، به انکار ذات و جوهر انسان و اهمیت نقش سرشت انسانی در متمایز ساختن انسان از دیگر موجودات نمی انجامد. سرشت انسانی در اندیشه و نگاه صدرایی حقیقتی است که به تدبیر ربوبی آفریدگار متعال انسان تعیین شده است و انسانها موظف اند بر اساس این نقشه و طرح از پیش تعین یافته، برای رسیدن به کمال نهایی بکوشند.
 
از مقایسه اجمالی فوق که بگذریم، در نظر برخی صاحب نظران غربی، همچون والتر کافمن، وجود گرایی اساسا یک فلسفه نیست، بلکه برچسبی است بر پیشانی شماری از حرکت ها و جنبش های کاملا متمایز با یکدیگر که تنها وجه اشتراکشان مبارزه و معارضه با فلسفه کلاسیک سنتی است.
 
ورای اندیشه و اصولی که هر یک از صاحب نظران مکتب وجود گرایی تنظیم و ارائه کرده اند، به اصولی می شود اشاره داد که مورد پذیرش عموم صاحب نظران است. پیش از هر چیز لازم است درباره واژگان تعیین کننده ای چون هستی، انسان، آزادی، خودآفرینی، خودتعالی بخشی، اعتبار وجودی و وجود معتبر، استقلال وجودی و وجود مستقل اندیشید تا بهتر و بیشتر بتوان به اصول مورد توجه و قبول تمام دیدگاه‌های برگرفته از وجود گرایی پی برد. چنانچه خواسته باشیم این اصول را به اجمال بیان کنیم، لازم است برای هر یک از آنها اهمیت و جایگاه ویژه ای در تفکر و اندیشه های فلسفی - تربیتی وجود گرایان در نظر گیریم. بدون توجه به آن جایگاه، چه بسا اصول مزبور از اصل بودن خود دست بشویند. این اصول عبارت اند از:
 
١. هستی اساسا در رابطه با انسان و با توجه به وجود و معنا و مفهوم می یابد. از مجموع آرای وجودگرایان به دست می آید که آنان کوشیده اند برای انسان ارزشی متعادل با ارزش وجود در نظر بگیرند؛ تا جایی که در عوض محک زدن انسان به وجود، وجود را به انسان محک می زنند؛
 
٢. انسان موجودی آزاد است و مهم ترین بعد وجودی او آزادی است. شاید نتوان در نظر وجود گرایان هیچ اصلی را به پایۀ آزادی حیاتی و با اهمیت دانست. اساسا انسان هست یافته است تا آزاد باشد و آزاد است تا به هر صورتی خواست از خویشتن خودی بسازد، آزاد از انواع جبرهای درونی، محیطی، تاریخی و فلسفی و... ؛
 
٣. انسان موجودی مستقل است و استقلال وجودی کامل دارد. از دیدگاه وجودگرایی، استقلال پشتوانه مسئولیت پذیری انسان است؛ گرچه این استقلال به بها و منزله نادیده انگاشتن وجود ربطی انسان به خدا و جدایی او از خدا باشد؛
 
٤. انسان موجودی «خودآفرین» و به تعبیری موجودی «خودتعالی بخش» است. اصرار به خود آفرینی و خودتعالی بخشی در اندیشه وجود گرایی تا حدی است که حتی آن دسته از وجود گرایان که دین باورند و به خداوند ایمان دارند، انسان را تنها در قبال خودش مسئول و متعهد می دانند و تعالی و کمال او را به خود او واگذاشته، بدون اینکه وی به عاملی ورای خودش متعهد باشد؛
 
5. انسان همچنان که دارای «وجود معتبر» است، گرفتار «وجود نامعتبر» نیز می شود. وجودگرایی در تلاش است تا خود را محک و معیار اعتبار وجودی انسان وانمود کند؛ با این بیان که وجود فرد در عین فردیت یافتگی با جمع گره می خورد تا از نامتعادل بودن رهایی یابد. از این روی، «وجود معتبر» با فردزدگی یا جمع زدگی تهدید می شود. هم درون گرایی بیش از حد و هم برون گرایی افراطی انسان را از «شخص شدن» محروم می سازد.
 
بر این اساس، انسان در مکتب وجود گرایی کمترین دینی به عناصر و عوامل برون وجودی خود ندارد و وامدار هیچ یک از آن عوامل، خواه انسانی و خواه غیرانسانی نیست. انسان با تکیه بر هستی و آزادی خود و با برخورداری از حق مسئولیت و انتخاب فردی، خویشتن را می سازد. این انسان تشویق می شود تا خود را بریده از گذشته و تنها با محوریت وجود و اوصاف و آثار وجودی خویش به کمال برساند. هستی شناسی وجود گرایی ایجاب می کند انسان در مسیر کمال خود آن چیزی باشد که می تواند باشد. در این صورت، چنانچه کمترین تعلقی به گذشته و حال داشته باشد، آن را صرف رسیدن به آینده می کند. بدین ترتیب، نگاه اصلی و استقلالی انسان به آینده معطوف می شود و حرکت استکمالی او مبتنی بر درک و آگاهی او از نیستی و ناداری اوست که باید در این مسیر به هستی و دارایی بینجامد تا به تدریج به هستیداران و در نهایت به هستی دار بزرگ بپیوندد. اما این هستیداران کیان اند و این هستی دار بزرگ چیست و کیست و راه رسیدن به آن کدام است؟ از دیدگاهی تا دیدگاه دیگر در میان وجود گرایان پاسخ های متفاوتی به این پرسش کلیدی داده شده است که در درس بعدی به آن خواهیم پرداخت. گرچه ایشان کوشیده اند تا نیستی را از پوچی و پوچگرایی جدا سازند، از کلام برخی از آنان به دست می آید که زندگی انسان هرچند نه در آغاز، اما در پایان به پوچی می گراید و بیهوده و بی معناه می نماید.
 
منبع: درآمدی بر فلسفه تعلیم و تربیت، سیداحمد رهنمایی، صص 111-108، انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی رحمة الله علیه، قم، چاپ دوم، 1388