در دياري که در او نيست کسي يار کسي

شاعر : شهريار

کاش يارب که نيفتد به کسي کار کسي در دياري که در او نيست کسي يار کسي
نپسنديد دل زار من آزار کسي هر کس آزار من زار پسنديد ولي
هر که چون ماه برافروخت شب تار کسي آخرش محنت جانکاه به چاه اندازد
هر که با قيمت جان بود خريدار کسي سودش اين بس که بهيچش بفروشند چو من
تا نکوشيد پي‌گرمي بازار کسي سود بازار محبت همه آه سرد است
کس مبادا چو من زار گرفتار کسي غير آزار نديدم چو گرفتارم ديد
بارالها که عزيزي نشود خوار کسي تا شدم خوار تو رشگم به عزيزان آيد
به هوس هر دو سه روزيست هوادار کسي آن که خاطر هوس عشق و وفا دارد از او
شکر ايزد که نبوديم به پا خار کسي گر کسي را نفکنديم به سر سايه چو گل
به که بر سر فتدم سايه‌ي ديوار کسي شهريارا سر من زير پي کاخ ستم
نظرات کاربران راجع به اين شعر