چه شد که بار دگر ياد آشنا کردي

شاعر : شهريار

چه شد که شيوه‌ي بيگانگي رها کردي چه شد که بار دگر ياد آشنا کردي
چه شد که بر سر مهر آمدي وفا کردي به قهر رفتن و جور و جفا شعار تو بود
توئي که مهر و وفا ديدي و جفا کردي منم که جورو جفا ديدم و وفا کردم
خوش آمدي و گل آوردي و صفا کردي بيا که با همه نامهربانيت اي ماه
نپرسد از تو که اين ماجرا چرا کردي بيا که چشم تو تا شرم و ناز دارد کس
هر آنچه اي ختني خط من خطا کردي منت به يک نگه آهوانه مي‌بخشم
بيا که کار جهان بر مراد ما کردي اگر چه کار جهان بر مراد ما نشود
چو آمدي همه آن دردها دوا کردي هزار درد فرستاديم به جان ليکن
بيا که پادشه ملک دل گدا کردي کليد گنج غزلهاي شهريار توئي