ظلمی بالاتر از این نیست که انسان گوهر وجودی خویش را آنچنان که شاید نشناسد و در نتیجه به استعدادها، خلاقیت‌ها، توانمندی ها و مهارت‌های سعادت آفرین در زندگی خویش آگاه نشود. در این صورت، چنان که گذشت، یا به افراط و فرانگری می گراید و به فلسفه و نظام تربیتی افراط آمیزی روی می آورد و یا راه تفریط می پیماید و به فلسفه و نظام تربیتی بی خاصیت و بی روح و بی محتوایی بسنده می کند. در درس حاضر بر آنیم تا به اختصار، به بیان بخشی دیگر از این جریان ها بپردازیم. در این مقام به سلسله دیگری از مکتب های مورد توجه مغرب زمین اشاره می کنیم که تفسیر نارسایشان از ماهیت و سرشت انسان، به گونه ای موجب تحقیر و تنزل او از منزلت حقیقی‌اش شده است. پاره‌ای از این مکتب ها دغدغه تعلیم و تربیت انسانی را در سر می پرورانند که او را آلوده به گناه ذاتی و سرشتی دانسته اند. برخی، از ساحت مادی و طبیعی انسان هرگز فراتر نرفته اند و او را در همین عالم خاکی و فناپذیر سیر داده اند. دستهای تمامیت و کمال خوبی را در تمامیت قدرت و زورمداری انسان جسته اند.

پاره‌ای نیز میل و گرایش انسان را معطوف به سودگرایی و منفعت طلبی و افزون خواهی دانسته اند؛ و سرانجام گروهی کمال انسان را در لذت و کامجویی او دیده اند. وجه اشتراک این پنج گروه و نظایر آنها این است که هیچ یک انسان را آن گونه که باید، نشناخته اند، بلکه با دیدگاه‌های خود منزلت وی را بارها پایین آورده و به رغم تمام ادعاهایشان به سیمای انسان یکسویه نگریسته اند و از بسیاری ویژگی های وجودی و شخصیتی او غافل مانده اند. طبیعی است چنانچه تربیت انسان به صاحبان این اندیشه ها سپرده شود، وی را جز بر اساس تصویر و گمانه زنی خود تربیت نخواهند کرد.
 
طی دو سده اخیر، در غرب، بسیاری افراد از آیین کلیسا و دین مسیحیت رویگردان شده اند. دلیل اصلی آنان این بوده که در کتاب مقدس تصویر مناسبی از انسان و سرشت و شخصیت او ارائه نشده است. این چهره زشت و نامناسب گرچه در عهد قدیم تصویر شده است، مورد پذیرش پیروان عهد جدید نیز هست. از میان این افراد می توان به صاحب نظران و نویسندگان نامداری چون ویلیام جیمز و جان دیویی" اشاره کرد. برای نمونه، جان دیویی در مقدمه کتاب مشهور خود، سرشت و رفتار انسان، به برداشت کلیسا از انسان سخت می تازد، و سپس دیدگاه طبیعت گرایان و داروینیستی ها را بر می گزیند. ویلیام جیمز نیز پیش از آن در کتاب مشهور خود، سیمای انسان کامل، ه کوشیده است با نگرشی روانشناسانه و آمیخته به رویکرد صوفیانه، تصویری متمایز با تصویر کلیسا از انسان ارائه دهد.
 
همان گونه که در کتاب مقدس در فصل مربوط به پیدایش و آفرینش جهان و انسان آمده است، انسان از آغاز پاک و پیراسته از هر آلودگی آفریده شد. اما نافرمانی آدم و حوا موجب گردید این پاکی و پیراستگی دوام نیاورد و آلودگی ناشی از آن پیامدهای جاودانهای برجای گذارد. از آن پس سرشت انسان پاک و معصوم نماند و گناه و آلودگی ناشی از آن به ذات و طبیعت فرزندان آدم و حوا سرایت کرد؛ به گونه ای که اساسا آنان با سرشتی آلوده به جهان پای می نهند و به طور طبیعی از بند بند وجودشان شر و بدی سر می زند. از آن فراتر، بنابر این دیدگاه، گناه و آلودگی هرچند از یک یا دو نفر سر زد، اما همین گناه مرگ و فنا را در پی داشت و همین مرگ و فنا به کل جهان سرایت کرد؛ چون همه آحاد انسان گناه آلود شدند. این بدین معناست که بشر با گرایشی ذاتی و موروثی به گناه، در دنیایی آلوده به گناه، متولد می شود.

از این روی، میل و خواهش طبیعی دل انسان این است که نافرمانی خداوند کند و خود را به گناه آلوده سازد. از آن فراتر، اینجاست که انسانها در پیشگاه الهی با عنوان «قانون شکنان» سرزنش شده، از جنبه قانونی «متجاوزان» معرفی می گردند. حتی اگر کسی یک بار گناه کند و قانون الهی را زیر پای گذارد این برچسب های ناروا به انسان زده می شود؛ چه، هر کسی تمام قوانین را رعایت کند و تنها در یک مورد بلغزد، گو اینکه در حق تمام حدود و قوانین جنایت و تجاوز روا داشته است.
 
کلیسا با ترویج ایده طبیعت آلوده انسان عملا این مطلب را جا انداخت که گناه کردن طبیعی انسان است و انسانها به طور ناخواسته به گناه میل پیدا میکند. کلیسا آن گاه برای جبران خسارات ناشی از این خواست قهری، راه بخشش گناهان را از طریق اعتراف و پرداخت وجوهی به کلیسا باز گذاشته با این بیان، چگونه می توان به تدوین یک فلسفه تربیتی نویدبخش یهودی - مسیحی دل خوش داشت و امیدوار بود؟ تا نقطه سیاه آلودگی طبیعی و ذاتی از صفحه وجود انسان پاک نشود انتظار یک فلسفه تربیتی سازنده و کارآمد یهودی - مسیحی بی جا خواهد بود. 
 
در واقع، برداشت متکلمین یهودی و مسیحی از انسان، حکایت از ظلم مضاعفی دارد که از جانب آنان، هم بر دین و هم بر انسان روا داشته شده است. انسانی که از ابتدا مهر آلودگی و پلیدی بر چهره او خورده است چگونه می تواند در برابر گناه اعتماد به نفس داشته باشد و دامن خویش را از گناه و آلودگی آن مبرا سازد؟ از آن گذشته، چنین انسانی همواره برای ارتکاب گناهان و زشتی ها توجیه طبیعی می یابد! 
 
منبع: درآمدی بر فلسفه تعلیم و تربیت، سیداحمد رهنمایی، صص204-196، انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی رحمة الله علیه، قم، چاپ دوم، 1388