بیان احساسات منفی در زمان افسردگی
هدف مواجهه دوقطبی عبارت است از حساسیت زدایی مراجع نسبت به موقعیت ناراحت کننده قریب الوقوع قبل از اینکه با راحتی، دلگرمی و مهارت بیشتر به مواجهه واقعی بپردازد.
از آنجا که در ادراک بافت درونی تجاریمان بر حسب رویدادهای ادراکی آموزش ندیدهایم، آمادگی داریم با این تجارب همانندسازی کنیم. وقتی به خود میآموزیم که افکار و حسهای بدنی خود را کمتر با داوری و واکنشگری ادراک کنیم، به طور فزایندهای به همان صورتی که هستند، به نظر میرسند، به طوری که گویا اطلاعات ادراکی هستند و ما آنها را با میزانی از گسلش، بیشتر مشابه حسهای دیگری ملاحظه میکنیم که مسئول درک بو، مزه، بینایی و غیره هستند. ذهنآگاهی موجب میشود که کمتر با تجارب درونی همانندسازی کنیم، به همین دلیل اندکی فاصله بین تجربههای دردناک و خودپنداره ایجاد میشود. به این ترتیب در عین نپنداشتن آن تجربه به عنوان قسمتی از خود، آگاهی کامل نسبت به آن امکان پذیر میشود.
فقدان تجربه هشیار از تجارب بدن به همراه مفهوم فلسفی عمیق مربوط به حس خود که از طریق هنجارهای اجتماعی و تعلق فرهنگی تقویت شده است، در این سوء تفاهم پرهزینه نقش دارند. بنابراین عاقلانه است که یک سیستم درمان عاطفی اطمینان حاصل کند که الگوی فعالیتش عقاید مربوط به حس جعلی خود را تقویت نمیکند و در عین حال به اندازه ای منعطف است که اجازه نمیدهد افکار منحرف فعلی به تشدید اختلال بالینی بینجامد. این منطق که اغلب مشکلات هیجانمان هزینههایی هستند که به دلیل تسلی حس خودپنداره خود میپردازیم، باید با دقت توضیح داده شود و به واسطه اصول هم ظهوری (جفت شدن ارزشیابی و حس احشایی) اثبات شود. این کار (و نه بحث فلسفی درباره ماهیت زودگذر خود) هم به درمانجو و هم درمانگر کمک میکند که عمیقا درگیر تجربه شوند. بعد از جلسات درمانی کافی (اغلب ۴ تا ۵ هفته MiCBT) اغلب درمانجویان میتوانند ماهیت ناپایدار حس خود را درک و تجربه کنند.
به طور معمول درمانجویان در می یابند که «اگر پردازشی که به واسطه آن حسهای بدنی و افکار میآیند و میروند فراتر از کنترل من هستند، پس نمیتوانند من راستین باشند» و اگر هیچ یک از حسهای بدنی و افکارم مال من نیستند، پس کلیت وجود من شامل احساسات و جسم من به طور مداوم در حال تغییرند و کلمه من برایم معادل ناپایداری است. از این رو ذهنآگاهی فزاینده نسبت به «چیست» موجب افزایش درک «چه نیست» میشود. پیامد طبیعی این امر عبارت است از بازارزیابی شناختی هدف اصلی مرحله دوم MiCBT آموختن ممانعت از اجتناب تجربی است که مانع از پیشرفت درمانجویان به سوی اهداف یا زندگی براساس ارزشهایشان میشود. با افزایش اعتماد به خود در عین مواجهه با موقعیتهای چالش برانگیز که از سوی دیگر ممکن است تمایل به اجتناب از آنها را داشته باشند، قابل وصول است؛ این رویکرد به دقت مؤلفههای محوری مراقبه ذهنآگاهی (آگاهی تجربی و تعادل فکری) را با روشهای مواجهه شناخته شده در درمان رفتاری ترکیب میکند. به طور خاص، مواجهه دوقطبی تصویرسازی خود-رهنمون درباره موقعیتهای مورد اجتناب را با مواجهه ترکیب میکند. مواجهه دوقطبی به طور معمول در چهار جلسه پی در پی یازده دقیقهای مورد استفاده قرار میگیرد که در آخر هر تمرین مراقبه ذهنآگاهی و قبل از پرداختن به مواجهه طبیعی، تعبیه شده است.
هدف مواجهه دوقطبی عبارت است از حساسیت زدایی مراجع نسبت به موقعیت ناراحت کننده قریب الوقوع قبل از اینکه با راحتی، دلگرمی و مهارت بیشتر به مواجهه واقعی بپردازد. این روش مواجهه تدریجی استاندارد را برای هر موقعیت الزامی نمیکند. به این ترتیب زمان زیادی را صرفه جویی میکند، در حالی که به بسیاری از مباحث میپردازد؛ : سیستمهای درمانی که به طور مستقیم بر تجربه حسی تکیه ندارند، هم به لحاظ بعدی و هم به لحاظ وجهی نامتجانس اند. تجانس بعدی هنگامی میسر است که روش درمان به طور مستقیم به تجربه واقعی درمانجو بپردازد. برای مثال کوشش برای منطقی بودن بعد شناختی برای کاهش واکنشگری هیجانی (بعد هیجانی / حسی تنی) از ابزاری استفاده میکند که با مشکل نامتجانس است و بدین ترتیب پیچیدگی های غیرضروری در مداخله ایجاد میشود. به همین صورت روشهای نامتجانس، از وجوه مغزی نامتجانسی استفاده میکنند.
در مورد شناخت درمانگری استاندارد، از درمانجوی هیجانی انتظار می رود مهارتهای تحلیلی پیچیده ای را به کار گیرد که در مناطق چپ و میانی پیشانی پیش پیشانی مغز تولید شدهاند، در حالی که عمده منابع ذهن در گذرگاه های هیجانی بین نواحی پیش پیشانی راست و ناحیه زیر قشری (لیمبیک) به کار گرفته میشوند. بر عکس، روشهای مبتنی بر ذهنآگاهی هم به لحاظ بعدی و هم وجهی متجانس اند؛ در تمرین ذهنآگاهی بازارزشیابی شناختی به عنوان پیامد بینش تجربی روی میدهد. در MiCBT هم از روشهای پرسشی سقراطی از بالا به پایین و هم از روشهای تجربی از پایین به بالا بازارزیابی عقاید غیر مفید استفاده میشود؛ بازارزیابی کردن معنای خود به وسیله تجربه، پذیرش تجربی و انعطاف پذیری را ارتقا میدهد. انسانها حالات هیجانیشان را برای خود نگه نمیدارند. فرقی نمیکند که احساس شادی، غم یا خشم کنیم، به هرحال تجربه ما به سختی مخفی میشود. به طور معمول اجازه میدهیم هیجاناتمان به دیگران انتقال یابد و آنها را متأثر کند. در مرحله سوم MiCBT این اتصال اجتناب ناپذیر با دیگران، به همراه ظرافت و پیامد بالقوه تعاملات ناشیانه گوشزد میشود. توانایی هدایت مرکز توجه به درون و برعهده گرفتن مسئولیت تجربه که طی مرحله دوم کسب شده است، حالا به سوی دنیای بیرون گسترش می یابد. مرحله سوم گسترش جامع مراحل قبلی است. در حالی که در دو مرحله قبل مستلزم غلبه خود مشاهده گری بودند، مراحل سوم و چهارم مستلزم تمرکززدایی توجه از خود و عطف آنها به دیگران است. با ترسیم یک نظریه مهم درباره چگونگی همانندسازی با طبقات یا گروه های اجتماعی کار خود را آغاز میکنیم .
منبع: شناخت رفتار درمانگری یکپارچه شده باذهن آگاهی، برنو ای کایون، مترجمان: دکتر محمد خدایاریفرد، کوروش محمدی حاصل و مریم دیدهدار، صص137-133، مؤسسه انتشارات دانشگاه تهران، تهران، چاپ اول، 1393
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}