نوروز روز خرمي بيعدد بود

شاعر : منوچهري

روز طواف ساقي خورشيد خد بود نوروز روز خرمي بيعدد بود
مفرش کنون ز گوهر و مسند زند بود مجلس به باغ بايد بردن، که باغ را
چون صدهزار همزه که بر طرف مد بود آن برگهاي شاسپرم بين و شاخ او
کاندر ميان حلقه‌ي زرين وتد بود نرگس بسان حلقه‌ي زنجير زر نگر
دل عنبرين بود، چو عقيقين جسد بود اندر ميان لاله، دلي هست عنبرين
بس رشد والدي که لطيفش ولد بود آن خاک هست والد و گل باشدش ولد
خنديدن و گريستن و جزر و مد بود ابر گهرفشان را هر روز بيست بار
گاهيش وصل و صلح و گهي جنگ و صد بود خورشيد چون نبرده حبيبي که باحبيب
پرده زبرجدين و عقيقين رمد بود چشم خجسته را مژه زرد و ميان سياه
زلف آن نکو بود که به پيچ و عقد بود سنبل بسان زلفي با پيچ و با عقد
چون دست راد احمد عبدالصمد بود بادام چون شياني بارد به روز باد