پیرمرد مایهدار
متن زیبا و طنزگونه زیر درباره وقف و اثرات دنیوی و اخروی آن است. اگر چه این متن به زبان طنز است اما به زیبایی ثواب و فضیلت وقف را بیان کرده است. چه قدر خوب است که انسان تا زمانی که زنده است، مال و اموال خویش را وقف کند. با هم این متن زیبا را می خوانیم.
تمام مردم بخارا و بلخ و قندهار و سمرقند، پیرمرد ثروتمند را میشناختند و بر اموال او آگه بودند. یکی میگفت: «پاساژ شترمارکت، که بورس شترهای شاسیبلند است و فقط شترسواران لاکچری از آن خرید میکنند، تعلّق به پیرمرد دارد.» دیگری میگفت: «آن کافهی بالای شهر، که در آن شیر گاو حاوی درصدی طلا سرو میشود، از آن پیرمرد است.» یکی دیگر امّا خبری میداد که انگشتها از تعجّب به دهان گزیده میشد. او میگفت: «اینها که چیزی نیست. سامانه کرایه تاکسی شتر اینترنتی «اُشتُر» نیز از برای پیرمرد است و گویا در ۲۷ ژانویه میخواهد سهام آن را در بورس جهانی عرضه کند.»
خلاصه پیرمرد بسیار غنی و توانمند بود؛ امّا دیری نپایید که اجل به پیرمرد مهلت نداد و تمام جاه و جلال و جمال و جبروت پیرمرد ماند و خودش با سرعت ۴ مِگ به دیار باقی شتافت.
روایات مختلفی نیز دربارهی نحوهی مرگ پیرمرد وجود دارد که معتبرترین آن این است که وی هزاران سکّهی تمامبهار آزادی خریده بود و همان طور که روی مبل سلطنتیاش لم داده بود و میخواست موهیتو سر بکشد، ناگهان زیرنویس شبکه خبر را خواند که نوشته بود قیمت سکّه به شدّت کاهش یافت. در آن لحظه، پیرمرد به جای موهیتو، ریق رحمت را سرکشید و تمام مال و ثروت خویش را گذاشت و رفت.
تاریخنگاران آوردهاند چون پیرمرد وارث و بازماندهای نداشت، تمام مال و اموال و املاکش خرج امور خیریّه شد. پس مردم بسیار برایش دعا کردند و گفتند که بیشک او از بهشتیان است و جایش در طبقات فوقانی بهشت خواهد بود.
امّا چند شبی از مرگ پیرمرد نگذشته بود که اتّفاق عجیبی رخ داد. یکی از دوستان پیرمرد، که گویا چند درصدی هم از سهام باشگاه دیپورتیوولکرونیا را با پیرمرد شریک بود، نیمههای شب در رختخواب دراز کشیده بود و در اینستاگرام روی عکسها دوبار کلیک میکرد، به امید ایجاد تغییر در عکس که ناگهان پیامی برایش آمد. دایرکت را باز کرد و در کمال تعجّب دید که پیرمرد پیام داده و نوشته: «لامصب! چقدر سرت توی اینستاگرامه؟ دو دیقه بگیر بخواب میخوام بیام به خوابت. حرف مهمّی دارم. قبل از خواب هم دوسه بار دیگه بزن روی اون عکس آخریه ببینم تغییر میکنه یا نه.»
خلاصه مرد به محض رؤیت پیام، سر بر بالین گذاشت و خسبید. در خواب، پیرمرد را غمگین و محزون در گوشهای از بیابانی خشک و بیآب و علف دید. علّت را جویا شد. پیرمرد آهی کشید و گفت: «ای کاش تنها قدری از آن مال و مکنت را در زمان حیاتم میبخشیدم که اگر ارزنی از مالم را با دستان خودم وقف میکردم و در اختیار مردم قرار میدادم، جایگاهم امروز بهتر و زیبندهتر بود!» پیرمرد در آخر چشم غرّهای رفت و گفت: «لامصب! مگه نگفتم دوسه بار دیگه روی اون عکس آخریه بزن؟»
منبع: مجله باران
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}