اصطلاح ناگویی رشدی را می‌توان از بدو شروع مطالعات آسیب شناسی زبان در کتاب ها و نوشته های این رشته یافت. استفاده از این اصطلاح در دوره سال های ۱۹۵۰ تا ۱۹۷۰ بخوبی مشهود است. پس از این دوره، این اصطلاح بصورت گسترده ای برای تبیین شرایط کودکان دارای هوش بهنجار که در رشد زبان گفتار مشکل دارند به کار گرفته شد. آخرین اثری که در انگلستان به نام ناگویایی رشدی منتشر شد کتاب وایک Wyke در سال ۱۹۷۸ بود. این کتاب حاوی  اطلاعات ارزشمند و مناسبی برای تمامی آن‌هایی بود که با اختلال‌های رشد زبان سروکار دارند. چایات Chiat و هاریسون Harison (۱۹۸۷) برای بحث درباره اختلالی که در مقاله خود به آن پرداختند مناسبترین اصطلاح را، زبان پریشی dyslexia یافتند. استارک Stark و تالال Tallal برای تبیین شرایط آزمونی های خود نیز به تکرار، از این اصطلاح بهره گرفتند (مک کولی Mc Cauley ۱۹۸۸). فاصله گرفتن و استفاده نکردن از این اصطلاح به مفهوم کلی آن، بخشی از بازنگری در این تفکر غالب در زمینه آسیب شناسی بالینی اختلال‌های زبان است که آن را به دو شاخه زبان دریافت و زبان بیان تقسیم میکند.
 
تفکر دو مقولگی زبان نیز در جای خود از مطالعاتی ناشی می‌شود که درباره ناگویایی اکتسابی در بزرگسالان صورت گرفته است. اصطلاح شناسی مبتنی بر مدل زبان دریافت - بیان، هنگامی که آسیب شناسان گفتار و زبان در انگلستان ، شروع به نشر یافته‌های خود کردند بسیار رایج بود. مجموعه آثار منتشر شدۀ آنان، به انتشارات پراکنده معدود متخصصان عصب شناس، و متخصصان بیماری‌های کودکان که به اختلال‌های زبان و گفتار علاقمند بودند، به مقدار چشمگیری افزود. در میان آثار این متخصصان، اثر مورلی Morley (۱۹۷۳ و ۱۹۶۰) کام متمایز بود. وی چند مطالعه موردی درباره ناگویایی رشدی انجام داد و با ارائه شواهدی نشان داد که چگونه این اختلال می‌تواند با تاخیر در گفتار متفاوت باشد. وی مواردی از ابتلا به ناگویایی دریافتی (با و بدون ناشنوایی) و ناگویایی بیانی هر دو را شرح داد. ناگویایی بیانی در مواردی با یا بدون ابتلا به فلج مغزی نشان داده شد. ناگویایی رشدی در تمامی موارد ابتلا با اختلال عصبی مرتبط است. اما در توضیح و تبیین آن از تاخیر بلوغ عصب شناختی فرایندهای مرکزی درگیر، سخن به میان می آید. گریفیث Griffiths (۱۹۷۲ و ۱۹۶۴) درباره مواردی از ناگویایی رشدی توضیح می دهد و بحث میکند که از سوابق و پرونده‌های مدرسه جان هورنیمان John Horniman گرفته شده است. این مرکز همچون مدرسه مشابه دیگر، یعنی مورهاوس Moor House تا حد زیادی تحت تأثیر معیارهای تشخیصی خود قرار داشت که توسط مدیر درمانی مرکز یعنی ووستر - دراوت ارائه شده بود. نام ووستر- دراوت با اختلال نبود ادراک شنیداری مادرزادی که نخستین بار خود آن را شناسایی کرد پیوندی نزدیک دارد (ووستر- دراوت و آلن، ۱۹۳۰). این مساله با گفته های اخیر را پین Rapin درباره ناگویایی شنیداری - کلامی (اختلال شدید زبان دریافت) رابطه روشنی دارد. ناتوانی برخی کودکان در تشخیص معنی آواهای گفتاری که در هر دو اصطلاح دیده می‌شود، همواره در کتاب ها و نوشته های اختلال‌های شنیداری و زبانی به چشم می‌خورد. برخی متخصصان دهه ۱۹۶۰ و از جمله آنان معلمان، درمانگران و عصب شناسان متوجه تاثیر و نفوذ ووستر-دراوت در این زمینه شدند. ولی یکی از متخصان متعددی بود که در آن زمان بر ماهیت نمادین اختلال ناگویایی، در ناگویایی زبان دریافت تاکید داشت.
 
گرین Green (۱۹۶۴) به برخی ابهامات ذاتی موجود در اصطلاح ناگویایی، در به کارگیری آن در موارد رشدی اشاره دارد. بدین ترتیب، بسیاری از آسیب شناسان زبان و گفتار دریافتند که بین اختلال‌های رشد زبان و دشواری های اکتسابی زبان در دوران بزرگسالی برای استفاده از اصطلاح ناگویایی شباهت کافی وجود دارد. این دیدگاه موافق نظر متخصصان عصب شناس نبود. بنابراین برخی از پژوهشگران استفاده از اصطلاح ناگویایی را در دوران کودکی به اختلال‌های اکتسابی محدود کردند. از سوی دیگر گرین می گوید نباید از این اصطلاح برای تاخیر در گفتار و زبان که از ۵ یا ۶ سالگی فراتر می رود استفاده کرد. با این حال، وی بعد متذکر می‌شود که راهی وجود ندارد تا بدانیم کدام تاخیر تا آن زمان از بین می رود و کدام باقی می‌ماند. بدین ترتیب، می‌توان نتیجه گرفت که اصطلاح ناگویایی تا رسیدن کودک به ۶ سالگی، یعنی هنگامی که تاخیرهای زبانی با ویژگی های مشخص و بارز، و نیز تداوم عوارض ضعیف تر آن در آینده خودنمایی می کند، قابل استفاده نیست. گرین (۱۹۶۹) در همین مقاله، به ماهیت ناکامی مطالعه‌هایی اشاره دارد که در مورد ناگویایی انجام گرفته است. وی بر این باور است که بسیاری از آن‌ها از سوگیری‌های متخصصانی متاثر است که این مطالعه‌ها را انجام داده اند. به باور او نمایندگان تخصص های مختلف در این مطالعه‌ها در پی یافتن نشانه‌هایی هستند که از دید آن‌ها اهمیت دارد نه چیز دیگر.
 
نمونه بارز در این مورد، مطالعه یک متخصص عصب شناس است که در حالت نبود نشانه روشن و جدی عصب شناختی، تاخیرهای زبانی را جدی نمی گیرد. از آن جا که حرفه پزشکی مسئوولیت اصلی ارجاع کودکان به مراکز درمانی و آموزشی را برعهده دارد، این نگرش سبب یاس و نومیدی فراوانی در میان دیگر متخصصان چون معلمان، درمانگران، و حتی والدین شده است. گرچه کتاب ها و نوشته های پزشکی میان ناگویایی رشدی و تاخیرهای گفتاری زودگذر تمایز قائل شده‌اند، در این آثار شباهتی میان مبتلایان به ناگویایی رشدی و معدود کودکانی که نشانه های روشن و کافی آسیب‌های عصبی برای متقاعد کردن متخصصان عصب شناس از خود بروز می‌دهند دیده نمی‌شود. بدین ترتیب به نظر می‌آید اصطلاح ناگویایی رشدی سبب بروز اختلاف نظرهایی در میان متخصصان شده، بدون آن که به درمان آن کمکی کرده باشد. از این رو شگفت آور نیست که دست اندرکاران این رشته از به کارگیری این اصطلاح خوشنود نباشند. گرین معتقد است بسیاری از آگاهان این رشته ترجیح میدهند اصطلاحی را به کار گیرند که در برگیرنده گستره تاخیرهای گفتاری باشد و نیز بتواند حالت های جدی و دراز مدت ناگویایی رشدی را پوشش دهد. بدین ترتیب اصطلاح اختلال رشد زبان جایگزین ناگویایی رشدی شد.
 
منبع: اختلال‌های رشد زبان (ویرایش دوّم)، کاترین آدمز، بتی بایرز براون و مارگات ادواردز، ترجمه: دکتر محمدتقی منشی طوسی، دانشگاه امام رضا (علیه السلام)، صص30-28، مؤسسه چاپ و انتشارات آستان قدس رضوی، مشهد، 1385