شعر حماسی و باشکوه یونانیان احتمالا از قرن‌های هشتم و هفتم پیش از میلاد به وجود آمد، برای مثال ایلیاد (Iliad) به قرن هفتم و اودیسه (Odyssey) به قرن هفتم پیش از میلاد متعلق است. این دو اولین اشعار مکتوب در اروپا بودند و با این حال کمال و بی نقصی آنها نظیر نداشت. پیش از این، هیچ رد و سابقه ای از آنها نبود، زیرا بر سنت شفاهی مبتنی بودند، اما شکل نهایی شان توسط دو شاعر نابغه و با استعداد نوشته شد. بنابراین علی رغم شباهت بسیار این دو شعر، آنها آثار دو شاعر متفاوتند: اودیسه جهان بینی ها و نگرش های بعدی را بازگو میکند و جامعه و محیط خوبی را به تصویر می کشد. درست در دوره بعد، چندین تراژدی نویس نابغه پشت سرهم در یونان ظاهر شدند، همانگونه که دو نویسنده با استعداد که برای هزاران سال بیرقیب ماندند، در آنجا پرورش یافتند. بنابراین زمانی که یونان در حوزه اندیشه زیباشناختی نخستین گامهای خود را برمی داشت، صاحب اشعار باشکوهی شده بود.

به زودی، این اشعار تبدیل به افسانه شدند، پدید آورندگانشان به زودی علائم شخصی و به طور کلی فردیتشان را از دست دادند و تا آنجا که به یونانیان مربوط است، هومر مترادف شاعر گردید. او به عنوان موجود نیمه خدا تکریم شد و شعرش همچون مکاشفه و الهام مورد توجه قرار گرفت. به شعر هومر نه تنها همچون هنر، بلکه متعالی ترین نوع حکمت نگریسته میشد، و این نگرش بر روی نخستین اندیشه‌های یونانی درباره زیبائی و شعر، تاثیر و رد خود را جا گذاشت.
 
نخستین دیدگاه‌های زیباشناختی یونانیان از ویژگی شعر هومری ناشی شد. با اینکه شعر هومر پر از اسطوره، الوهیت و قهرمانان انسانی است، با این حال نمی توان گفت که دین المپی را تحکیم و یا تثبیت نکرد، بلکه حتی میتوان گفت که آن را تا حدودی بنیان نهاد. اما در دنیای الوهی و اسطوره ای شعر هومر نظم حاکم بود و هر رخداد و شیای به روشی عقلانی و طبیعی روی داده و پدید می آمد. خدایان معجزه گر نبودند و اعمالشان بیش از آنکه ناشی از قدرتها و نیروهای فراطبیعی باشد، ناشی از طبیعت بود.

زمانی که آنها درباره زیبایی و هنر اندیشیدند وتامل کردند، دارای انواع گوناگون و متعددی از شعر و ادبیات بودند. در کنار شعر هومری، شعر حماسی هسیود را نیز داشتند که به جای ستایش قهرمانان مسلح به سلاح، ارزش کار و کوشش را می ستود. همچنین آنها غزلهای آرخیلوخوس، آناکرئون (Anacreon) سافو (Sappho) و پیندار را نیز داشتند که این غزلها در نوع خود تقریبا مثل حماسه های هومر بی نقص بودند. بی نقصی این اشعار که در خود نشانهای از ابتدایی بودن، خامی و ناپختگی ندارند، تنها با این امر قابل توضیح است که سنت طولانی ای را در پشت سر خود به ارث برده اند، به طوری که این اشعار پیش از اینکه توسط شاعران حرفه ای بیان شوند، در دهان مردم گشته و تکامل یافته اند.
 
شعر بی نقص یونانیان بر نثر آنها تقدم داشت. آنان هیچ گونه نثر ادبی ای نداشتند و حتی رساله‌های فلسفی آنها به شکل شعر بود. این شعر به همراه موسیقی رشد یافت و از همسرایی نخستین فاصله زیادی نگرفت و از آنجایی که با دین و آیین پیوند داشت، چیزی بیشتر از هنر بود. سرودها یکی از خصوصیات رژهها، مراسم قربانی و آیین ها به حساب می آمدند. حتی سرودهای فتح پیندار (epinicia) که دستاوردهای ورزشی را میستود، خصلتی نیمه دینی داشت.
 
پیوندی که شعر با آیین و دین پیدا کرده بود موجب شد که خصیص‌های عمومی، اجتماعی، همگانی و ملی پیدا کند. حتی اسپارتها (Spartans) که آن را به همراه موسیقی، آواز و پایکوبی همچون یک جزء ضروری و غیرقابل تفکیک از مراسم میدانستند و دغدغه بسیاری برای حفظ معیار هنری اش داشتند، بهترین هنرمندان را به کشور خود دعوت میکردند. بدین ترتیب حماسه هومر، با گنجاندنش در برنامه های رسمی مراسم دولتی در اسپارتان آتن و جاهای دیگر، گنجینه و ثروت مشترک یونانیان شد.
 
نیایش‌ها و شعرها بیشتر به منظور قرائت در مراسم سروده می شدند، نه برای قرائت فردی و شخصی. تمام اشعار چنین کاربردی داشتند و حتی غزل‌های اروتیک بیشتر برای خوانش در بزم ها و مهمانی ها سروده میشد نه در تنهایی افراد. این در حالی بود که اشعار آناکرئون در دربار سروده می شد، اما اشعار سافو برای بزمها به نظم در می‌آمد.
 
این شعر همگانی و آئینی بیش از اینکه بیانگر عواطف شخصی باشد، بیانگر نیروها و احساسات عمومی بود. در کشمکشها و منازعات اجتماعی به عنوان یک ابزار به کار گرفته می شد و برخی از شاعران بر خلاف دیگران که دفاع از سنت و گذشته را برمی گزیدند، ذوق و قریحه خود را در جهت خدمت به دموکراسی به کار می گرفتند. برای مثال در حالی که تئوگنیس (Theognis) اعتراض و نارضایتی اشراف زادگانی را منعکس میکرد که مقام و جایگاه خود را از دست داده بودند، مرثیه های سولون (Solon) اساسأ بیانگر سیاست، اشعار هسیود بیانگر اعتراض بر علیه بی عدالتی اجتماعی و غزلهای آلکایوس (Alcaeus) تقبیح کننده درباریان بود. ویژگی رسمی، تشریفاتی و عمومی این اشعار و از طرف دیگر پرداختن به مشکلات اجتماعی، موجب شد که شعر آن روزگار جاذبه خاصی در میان شهروندان پیدا کند.
 
بر این اساس، شعر یونان باستان هم به مسائل معاصر پایبند بود و هم با گذشته پیوند داشت. این پیوندها به خاطر میراث سنت شفاهی که تاریخی دراز دارد، به وجود آمده بود. میراث به جای مانده از گذشته شامل اسطوره‌هایی میشد که عنصری اساسی در شعر بودند. ویژگی‌های باستانی اسطوره‌ای و به لحاظ زمانی دور، موجب شکافی میان شعر و مردم می شد. این امر مخاطب را از اشتغالات ذهنی عادی و پیش پاافتاده به قلمرو ایده آل ها می کشاند. در ایلیاد و اودیسه، به خاطر زبانی که تصنعی بود و یا دست کم در یونانی کلاسیک دیگر مورد استفاده قرار نمی گرفت، دوری و بعد زمانی بیشتری وجود داشت. این دوری و بعد زمانی شکوه و تاثیرگذاری این اشعار را می افزود.
 

[زیباشناسان شعر یونان باستان]

شعر یونانیان که باستانی، متکی به سنت مردمی، امروزین و بزمی، بی نقص، پر از ظرافت‌های هنری و بهره‌مند از شکوه گذشته و همگانی بود، برای مورخین زیباشناسی سندی را ارائه میدهد که بیانگر فهم هنری دوره ای است که افکار و ایده هایش را به وضوح بیان میکند. مساله فوق نشان میدهد که این دوره، دوره شعر محض و هنر برای هنر نبود. بلکه برعکس، دوره ای بود که شعر با دین و آیین ارتباط داشت و فعالیتی اجتماعی و عمومی دانسته میشد که می توانست در خدمت نیازهای اجتماعی، سیاسی و روزمره باشد و در عین حال از جهان به دور بوده و انسان‌ها را از جایگاهی بالاتر و مناسب مورد خطاب قرار دهد.
 
شعر دوره باستان را به عنوان یک الگو اتخاذ کردند، الگویی که به هنگام تنظیم و طرح نخستین ایده‌ها و تعاریف هنر و زیبایی، به طور جدی مورد ملاحظه قرار گرفت. با وجود این، آنها از این الگو تنها تا حدودی استفاده کردند یعنی به ویژگیهای کم اهمیت و سطحی آن توجه نمودند و ویژگیهای بنیادین و اساسی اش را نادیده گرفتند. این مساله در اظهارنظرها و تاملاتی نیز که درباره شعر بود، صادق است، زیرا آنها هنوز از بیان واضح تمام آنچه که در شعر گفتند، عاجز بودند. به نظر میرسد که انگار در دوران باستان شاعر خوب بودن از زیباشناس خوب بودن آسان تر بوده است.
 
پلوتارک میگوید: «زمانی بود ... که اشعار، سروده‌ها و آوازها ابزار مشترک بیان بودند». تاکیتوس (Tacitus) و وارو (Varro) نیز اینچنین می اندیشیدند. بنابراین تلقی قدما درباره ریشه‌ها و مبانی شعر، موسیقی و رقص اینگونه بود: آنها را به عنوان فرم‌های مثالی، ازلی و طبیعی ای میدانستند که انسان‌ها با آنها احساساتشان را بیان میکنند. اما دوره و زمانی پیش آمد که کارکرد و جایگاهشان دگرگون شد. پلوتارک چنین ادامه می دهد: بعدها، زمانی که زندگی، سرنوشت و ماهیت انسان تغییر کرده اشیاء زائد و غیرضروری نادیده گرفته شد. انسان‌ها تزئینات و جواهرات طلایی را از موهایشان کندند، جامه های ارغوانی نرم را دور انداختند، موها و طره‌های بلندشان را بریدند و کفش‌های پاشنه بلندشان را درآوردند، زیرا حقأ به سادگی و کشف شکوه و درخشندگی در اشیاء ساده، خوگرفتند. همچنین زبان نیز فرمشان را با نثری که میان حقیقت و اسطوره تمایز قائل می‌شد، تغییر داد.
 
منبع: تاریخ زیباشناسی، جلد اول، ووادیسواف تاتارکیوچ، ترجمه: سید جواد فندرسکی، صص57-53، نشر علم، تهران، چاپ أول، 1392