سورل و بسیاری از مورخان نشان داده اند، دست کم از زمان حکومت لویی پانزدهم شرایط مساعد برای انقلاب وجود داشت: فقط حسی از خوش بینی به اینکه خلف او اوضاع را سر و سامان بدهد، حسی که بر باقی ماندهی مشروعیت سلطنت نزد اغلب فرانسویان استوار بود، باعث به تأخیر افتادن رخدادهایی شد که سرانجام در سال ۱۷۸۹ به وقوع پیوست. با اینکه فیلوزوف‌ها (philosophe) مخالفت شان را با سست کردنی مشروعیت رژیم سابق نشان داده بودند، اما روشنگری نیرویی رادیکال در این کار بود. عامل اساسی در این امر رواج فراوان اندیشه‌های روشنگری در میان نخبگان تحصیل کرده بود. ما به فوران کتاب‌ها، روزنامه‌ها، مجله‌ها، انجمن‌های ادبی، و افزایش میزان عضویت در کتاب خانه ها بین سال های ۱۷۲۵ تا ۱۷۸۹ اشاره کردیم. این امر باعث افزایش میزان سانسور از ۴۱ مورد در سال ۱۷۲۰ به ۱۴۸ مورد در سال ۱۷۸۹ شد. در سال ۱۷۶۴، به دنبال کشمکش دیرپای میان یسوعها و پارلمان های فرانسه، این فرقه سرکوب شد؛ این واقعه (واقعه ای که نظام آموزشی فرانسه را به طور جدی مختل کرد، چرا که حدود یک چهارم مدارس یا کولژهای فرانسه را یسوعی‌ها اداره می کردند) روند فزایندهی الامذهبی، و مداراطلبی بیشتر مذهبی را شدت بخشید، که این خود عمدتا از کار فیلوزوف‌ها (philosophe) سرچشمه می گرفت. البته خود کلیسا می کوشید تا با انتشار ردیه هایی بر الامذهبی فلسفی، و قدرت بخشیدن به خادمان مؤمن برای سرکوب مخالفان، با روند جاری وقایع مقابله کند، اما نتیجه ی همه‌ی این اقدامات آن بود که فقط بحث بر سر مسائل اصلی اندیشه‌ی روشنگری دامنه‌ی بیشتری پیدا کرد.
 

[نقش انقلاب فرانسه در روشنگری]

انقلاب فرانسه به فرصتی برای روشنگران بدل شد تا سازمان انسانی عقلایی‌تر، صحیح تر و انسانی تری را پی ریزی کنند». مجمع ملی که انقلاب ۱۷۸۹ آن را بنیان گذارد، برجسته ترین روشنفکران کشور را در بر می گرفت، کسانی که آگاهانه خود را محصول روشنگری و وسیله ای برای پیروزی آن می دانستند. در سرتاسر فرانسه، افرادی که پیشینه‌ی مشابه‌ی داشتند و از همان اندیشه‌ها الهام گرفته بودند به آنها پیوستند. قانون اساسی انقلاب که مجمع ملی آن را در سال ۱۷۹۱ تدوین کرد، مستقیما بر اندیشه‌هایی بنا شده بود که نخستین بار مونتسکیو آنها را در روح القوانین بیان کرده بود به ویژه اندیشه‌های مربوط به تفکیک قوای مجریه، مقننه و قضاییه از یکدیگر.
 
خطاست اگر انقلاب فرانسه را صرفا عملی ساختن اصول فکری روشنگری بینگاریم. چنانکه مونی یه ، رهبر سلطنت طلب میانه رو زمان انقلاب ۱۷۸۹، بعدها گفت: «تأثیر آن اصول نبود که موجب انقلاب شد، بلکه برعکس، انقلاب بود که این تأثیرات را به وجود آورد».
 
انقلاب فرانسه، به مثابه یک رخداد اجتماعی - سیاسی، در آستانه ی دنیای مدرن جای دارد، دنیایی که بدون آن قابل تصور نیست؛ چراکه همین انقلاب بود که جهان بینی انسان در مورد طبیعت و سازمان جامعه را دگرگون کرد. پس اگر ما به معماران این انقلاب بنگریم، و بپرسیم که جهان بینی خود آنها از کجا آمده است، به چهره های اصلی روشنگری می رسیم: به ولتر، مونتسکیو، دیده رو، روسو، کنڈرسه، و بنجامین فرانکلین تأثیر روشنگری در انقلاب فرانسه را واضح تر از هر جای دیگر می توان در قانون مدنی، نظارت پارلمان بر اخذ مالیات، آزادی های مطبوعاتی و فردی، مدارای مذهبی، و امحای لوازم و قوانین فئودالی («امتیازات») مشاهده کرد. فیلوزوف‌ها (philosophe) بر این باور بودند که انسانها شادتر و شرافتمندانه تر خواهند زیست، اگر نهادهای اجتماعی شان را، نه توصیه و رهنمود، بلکه آن چیزهایی تعیین کنند که عقلانی و علمی شمرده می شوند».
 
متناسب با این باور، فرض دیگری هم وجود داشت و آن اینکه انسان حقوق غیر قابل واگذاری ای نظیر آزادی بی حد و حصر دسترسی به اطلاعات، آزادی بیان، عدم بازداشت خودسرانه، و آزادی در فعالیت های اقتصادی دارد. این حقوق در مجموع انگیزه های انقلاب را برای نهادینه سازی هرچه بیشتر برابری اجتماعی، سیاسی و اقتصادی در دولت، و مقابله با نابرابری های طبیعی انسانها که شالودهی مجموعه ی پیچیده ی قوانین، مالیات ها و دولت محلی رژیم سابق بود، رقم زدند. حتی در ابتدای کار، آرمان برابری آرمان محدودی بود و آن قدر که شاید و باید رادیکال نبود. خواست انقلابیون ۱۷۸۹ - ۱۷۹۱ آن بود که جامعه‌ی فرانسه به روی افراد تحصیل کرده و فرهیخته که برخی از مصرف کنندگان اندیشه‌های روشنگری بودند و در آن زمان از قدرت و تأثیرگذاری برکنار مانده بودند، گشوده شود. آنها به انحاء مختلف طالب جامعه ای مانند انگلستان بودند، جایی که نوعی دموکراسی محدود وجود داشت.
 
انقلاب پس از سال ۱۷۹۲ دگرگونی‌هایی به خود دید و آشکارا پا به مرحله ی دوم گذاشت و به لحاظ شکلی گرایش راسخ تری به جمهوری و اندیشه‌های روسو نشان داد. جمهوری فرانسه در مرزها درگیر جنگ با چندین دولت مطلقه یا پادشاهی بود (اتریش، پروس، هلند، اسپانیا و بریتانیا)، و در داخل کشور در حال کشمکش با کسانی بود که با جهت گیری های فزاینده و متضاد دموکراتیک و تمامیت خواه نهادهای آن مخالف بودند. جمهوری به تدریج از اصول پایه ی مورد نظر فیلوزوف‌ها (philosophe) دور می شد، و نزدیکی بیشتر با اندیشه‌های ژان ژاک روسو پیدا می‌کرد که جمهوری را «شهر آرمانی» می دانست و جامعه را ابزاری برای تقویت اخلاق نزد اعضا می انگاشت. از نظر بسیاری از افراد در خارج از فرانسه، اعدام لویی شانزدهم در ۱۷۹۳ و برقراری فضای ترور و وحشت علیه بسیاری از کسانی که خود از حامیان اصلی انقلاب ۱۷۸۹ بودند، شاهدی بود بر این مدعا که روشنگری یک هیولا آفریده است. بسیاری از روشنفکران اروپایی، از جمله کانت، از خشونت این انقلاب، و ناسیونالیسم ستیزه جویانهی فرانسه منزجر بودند.
 
بخش پایانی تاریخ انقلاب، و تبدیل آن به شکل تازه‌ای از حکومت مطلقه در زمان ناپلئون به تسریع جدایی آن از آرمان های روشنگری یاری رساند. فقط آنچه کارآیی ملی را افزایش می داد (مثل تجارت داخلی آزادانه، و آموزش فنی) باقی ماند. آزادی های پایه، مانند آزادی مطبوعات و عدم بازداشت خودسرانه، به حال تعلیق در آمدند. روشنگری در مقام نیرویی برای پیشرفت و تغییر فکری عملا به پایان راه رسیده بود. معهذا، اصول فکری ای که روشنگری در میان نخبگان و فرهیختگان رواج داد هم چنان باقی ماند، و شالودهی تفکرات نوینی را در مورد جامعه‌ی پس از انقلاب پی ریخت.
 
منبع: درآمدی بر فهم جامعه‌ی مدرن، کتاب یکم: صورت‌بندی‌های مدرنیته، استوارت هال و برم گیبن، مترجمان: محمود متحد، عباس مخبر، حسن مرتضوی، مهران مهاجر و محمد نبوی، صص81-79، نشر آگه، تهران، چاپ چهارم، 1397