شباب عمر عجب با شتاب مي گذرد

شاعر : شهريار

بدين شتاب خدايا شباب مي گذرد شباب عمر عجب با شتاب مي گذرد
شتاب کن که جهان با شتاب مي‌گذرد شباب و شاهد و گل مغتنم بود ساقي
نشسته‌ام لب جوئي و آب مي‌گذرد به چشم خود گذر عمر خويش مي بينم
که ابر از جلو آفتاب مي گذرد به روي ماه نياري حديث زلف به سياه
که دور جام جهان خراب مي گذرد خراب گردش آن چشم جاودان مستم
که خود جواني و اين آب و تاب مي گذرد به آب و تاب جواني چگونه غره شدي
چو گندمي است که از آسياب مي‌گذرد به زير سنگ لحد، استخوان پيکر ما
که روزگار چو تير شهاب مي‌گذرد کمان چرخ فلک، شهريار در کف کيست؟