باز شد روزني از گلشن شيراز به من

شاعر : شهريار

ميکشد نرگس و نارنج سري باز به من باز شد روزني از گلشن شيراز به من
جاي آن را که چنان سرو کند ناز به من سروناز ارم از دور به من کرد سلام
کو فروتابد از آن کوه سرافراز به من افق طالع من طلعت باباکوهي است
بار زد قافله‌ي شکر اهواز به من باني کلک فريدون به قطار از شيراز
که هم از خواجه گشوده است در راز به من با سر نامه گشودم در گنجينه‌ي راز
گر چه پروانه دهد رخصت پرواز به من شمعي از شيخ شکفته است شبستان افروز
عشوه‌ها مي‌دهد از پرده شهناز به من شور عشقي که نهفته است در اين ساز غزل
گو هم‌آواز چمن کم دهد آواز به من دل به کنج قفس از حسرت پروازم سوخت
شرح اين قصه‌ي جانسوز دهد ساز به من شهريارا به غزل عشق نگنجد بگذار