بررسی و پژوهش دیرینه یونانی درباره «قدرت تاثیرگذاری موسیقی» (Ethos)، عنصری اساسی در کل نظریه موسیقی، یعنی هم در تفسیر فیثاغورثی و هم در تفسیر آریستوکسنوسی، است. همچنان که این پژوهش جزئی‌تر و تخصصی‌تر می‌شد، پا را از حد یک نظریه کلی درباره قدرت تأثیرگذاری موسیقی فراتر می‌گذاشت و جنبه‌های مختلف این تأثیر را نشان می‌داد و به ویژه تأثیرات مثبت و منفی آن را با همدیگر مقایسه می‌کرد. موسیقی هر یک از اقوام یونانی دارای سبک خاصی بود: موسیقی شرقی یعنی موسیقی فروگی (Phrygian) و لیدی (Lidian) که جای پایی را در یونان پیدا کرده بود، از موسیقی اصیل یونانی، به ویژه دریسی بسیار متفاوت بود.
 
در نظر یونانیان بیشترین تضاد در میان موسیقی خشک و خشن درسی و موسیقی پر شور و تأثیرگذار فروگیایی وجود داشت. سبک آن‌ها با همدیگر متفاوت بود. یکی بم بود (hipata) دیگری زیر (neta). یکی ساز کیتارا را به کار گرفت و دیگری فلوت. آن دو همراه با آیین‌های متفاوتی بودند، دریسی در آیین آپولو و فروگیایی در آیین دیونوسیوس، کیبلی (Cybele) و برگزاری مراسم تدفین و مرگ به کار گرفته می‌شد. یکی بومی و دیگری غیربومی بود. موسیقی فروگی از آنچه که یونانیان بدان آشنا بودند، بسیار متفاوت بود و ورود این موسیقی بدان جا، آنان را شوکه کرد و احتمالا این موسیقی موجب تکامل نظری‌های کلی درباره قدرت تاثیرگذاری موسیقی شد. یونانیان موسیقی سنتی خود را نیرودهنده و آرام بخش و موسیقی جدید بیگانه را برانگیزاننده، مهیج و جنون آمیز می‌دانستند. سنت گرایان و به ویژه افلاطون، قدرت تاثیرگذاری مثبت را به اولی و منفی را به دومی نسبت می‌دادند. آن‌ها سبک فروگی را تقبیح، و سبک دریسی را تأیید می‌کردند.
 
در فاصله میان این دو حد افراط و تفریط، یونانیان تعدادی سبک بینابینی را نیز باز شناختند: سبک حماسی آئولوسی (Aeolian) که به خاطر نزدیکی و شباهت به سبک دریسی آن را شبه دریسی می‌نامیدند، سبک تغزلی آیونی که به خاطر شباهتش به سبک فروگی، شبه فروگی نامیده می‌شد، سبک لیدی، سبک لیدی مختلط، شبه لیدی و سبک‌های دیگر. نظریه پردازان یونانی در تلاش برای ساده کردن این تنوع و تعدد، سه سبک موسیقایی را از هم متمایز کردند، دو تا از آن‌ها در حد افراط و تفریط بودند و سبک سوم که سبکی بینابینی بود، تمام سبک‌های دیگر را در بر می‌گرفت.
 
فیلسوفان برای این تعداد از سبک‌ها تفسیری اخلاقی و روان شناختی پیدا کردند. از این منظر ارسطو سه نوع سبک را متمایز کرد: اخلاقی، کاربردی و پرشور. او معتقد بود که سبک‌های اخلاقی یا با برخوردار کردن انسان از ثبات اخلاقی همان گونه که موسیقی دریسی با خشک و خشن بودنش این کار را انجام می‌دهد و یا با تخریب آن (همانگونه که موسیقی لیدیایی مختلط با ایجاد احساس افسوس خوردن و موسیقی آیونی با جذابیت سست کننده‌اش موجب آن می‌شود) بر خوی و عادت کلی انسان تأثیر می‌گذارند. سبک‌های کاربردی در انسان اعمال ارادی خاصی را بر می‌انگیزانند، در حالی که موسیقی‌های پرشور، به ویژه موسیقی‌های فروگی، انسان را از حالت طبیعی به در آورده و به سرمستی می‌رسانند و موجب آرامش حسی می‌گردند.
 
این تقسیم سه گانه سبک‌ها، گرچه با ترکیب‌ها و عناوین مختلف، ولی یادآور تقسیم بندی‌های دوره یونانی گرایی بود. آریستیدس کوئینتیلیان سه نوع موسیقی را تشخیص داد:

۱. موسیقی «روح انگیز» (diastaltic ethos) که ویژگی آن شکوه، مردانگی و شجاعت بود؛

۲. در مقابل، موسیقی «افسرده کننده» (systaltic ethos) قرار دارد که عاری از مردانگی است و موجب  برانگیختن احساسات عاشقانه و غم انگیز می‌شود؛

۳. موسیقی «آرامش بخش» (hesycastic ethos) که ویژگی‌اش ثبات درونی است. در شعر، نوع اول از این تاثیرات اخلاقی یعنی روح انگیزی برای تراژدی، نوع دوم یعنی افسرده کننده بودن برای مرثیه خوانی و نوع سوم یعنی آرامش بخشی برای سرودهای مذهبی و سرودهای سپاس، مناسب بودند.
 
تحلیل «اخلاقی» که منحصر بفردترین ویژگی در نظریه یونانی موسیقی است، به شکل یک نظریه متافیزیکی و رمزآلود در میان فیثاغورثیان ایجاد و تنظیم شد. بعد، یعنی از زمان دامون و افلاطون به بعد، نتایجی اخلاقی،  تربیتی و سیاسی به همراه داشت، که مستلزم به کارگیری سبک‌های خاص و محدود کردن سبک‌های دیگر بود. سرانجام ارسطو و شاگردانش آن را به قدری دگرگون ساختند که تبدیل به پدیدار شناسی تأثیرات موسیقی شد. ادعاهای آن تقلیل یافت، در حالی که ارزش علمی‌اش رو به فزونی نهاد.
 
علی رغم شأن والایی که یونانیان برای نظریه‌های متافیزیکی و اخلاقی موسیقی قائل بودند، اما این نظریه‌ها منتقدین خاص خودشان را نیز داشت. حتى تفسیر پدیدارشناختی «اتوس» (قدرت تاثیرگذاری موسیقی) موجب اعتراضاتی نیز شد، زیرا تفسیر مذکور این مسئله را که اتوس جدا از رویکرد مخاطب، در سبک وجود دارد، مسلم می‌انگاشت و برای اصوات قدرتی معین و مشخص را قائل بود. البته اندیشمندان محتاط‌تری نیز بودند که چنین قدرتی را در موسیقی انکار می‌کردند و معتقد بودند که تمام ویژگی‌های سبک‌ها یعنی تعالی سبک دریسی، شور و هیجان سبک فروگی و غم انگیزی سبک لیدی در درون خود سبک‌ها قرار ندارند، بلکه این خود انسان است که در یک روند طولانی تغییر، چنین ویژگی‌هایی را به وجود می‌آورد.
 

گرایش فایده گرایی: فیلودموس (Philodemus)

 این نوع نقد، به زودی در دوره روشنگری قرن پنجم مطرح شد. سوفسطائیان و اتمیست‌ها نمی‌توانستند نظریه «اتوس» را بپذیرند. آن‌ها در عوض نظریه کاملا متفاوتی را مطرح کردند مبنی براینکه موسیقی صرفأ یک ترکیب خوشایند از اصوات و ریتم هاست و دارای قدرت ترغیب کننده و اخلاقی نیست. اولین تردیدها درباره قدرت ترغیب کنندگی موسیقی در یک قطعه سالم و باقی مانده، معروف به هیبه پاپیروس (Hibeh papyrus) دیده شده است. مناقشه میان این دو گرایش، که می‌توانیم آن دو را گرایش اخلاقی و فایده گرا بنامیم، در نظریه موسیقی دوران یونانی گرایی به شدیدترین مشاجرات تبدیل شد. در این دوره شکاکان و اپیکوریان به عنوان سخنگویان جنبش فایده گرایی، عمل می‌کردند. درباره این موضوع، در اثر عالمانه به دست ما رسیده است: یکی توسط فیلودموس اپیکوری و دیگری توسط سکستوس امپریکوس شکاک نوشته شده است که قبلا در مورد آن دو بحث کردیم. دیدگاه‌های آن دو و به ویژه فیلودموس که از سنت متافیزیکی اخلاقی یونانی در نظریه موسیقی، متفاوت بود، می‌تواند به عنوان ویژگی مکتب های خاصی از اندیشه قلمداد شود. فیلودموس حمله‌ای جنجالی را آغاز کرد:

۱. بر علیه این ادعا مبنی بر اینکه ارتباطی ویژه میان موسیقی و روح وجود دارد. او صریحا اعلام کرد که تأثیر موسیقی بر روح از تأثیر هنر آشپزی بر روح متفاوت نیست؛

۲. بر علیه ارتباط موسیقی با الوهیت، زیرا حالت های سرمستی و جذبه‌ای که از گوش دادن به موسیقی ناشی می‌شد، به راحتی قابل توضیح بود؛

۳. بر علیه تأثیرات اخلاقی و ذاتی موسیقی و توانایی آن بر تثبیت یا تضعیف خوبی و فضیلت؛

۴. بر علیه توانایی موسیقی برای بیان یا بازنمایی هر چیزی و به ویژه هر شخصیتی.
 
منبع: تاریخ زیباشناسی، جلد اول، ووادیسواف تاتارکیوچ، ترجمه: سید جواد فندرسکی، صص462-458، نشر علم، تهران، چاپ أول، 1392