یونانیان باستان هدف از شعر را آموزش و ارتقاء شخصیت می‌دانستند. «آن‌ها شعر را علمی می‌دانستند که مقدمه فلسفه است»، همان‌گونه که استرابو گزارش می‌دهد. این مسئله در قرن‌های مربوط به دوره یونانی گرایی تغییر کرد. در این دوره شعر هم باید لذت فراهم می‌آورد و هم باید عواطف و احساسات را بر می‌انگیخت. کارکرد و وظیفه نخست قدیمی بود و کارکرد دوم جدیدتر که البته توسط ارسطو مطرح شد و بعدها بر کارکرد اول برتری یافت. هوراس نوشت: «برای شعر کافی نیست که زیبا باشد، بلکه باید جذابیت داشته و روح انسان را رهنمون شود»
 
این ایده و اندیشه یعنی هدایت روح با شعر قبلا توسط إراتوستس (Eratosthenes) بیان شده بود. طبیعی است که وقتی شعر جذابیت دارد و زیباست، هدایت نیز می‌کند: اما این هدایت ارواح ( vogayayta , Psychagogia ) چیزی کاملا متفاوت از آموزش‌های آن‌هاست. در دوره باستان متأخر، این پرسش که آیا شعر را بایستی آموزش داد یا نه، بسیار مورد مباحثه و مناقشه قرار گرفت. پرسش از ارتقاء و تعالی رفتار انسان نیز همین گونه بود. شعر هنر واژه‌ها بود. اما تاریخ، فلسفه و خطابه نیز این چنین بودند. حال تفاوت‌های میان آن‌ها و شعر شامل چه چیزهایی می‌شد؟
 
قدما بر اساس این پیش فرض که هر فعالیتی از انسان بایستی به خاطر حقیقت باشد و این را در مورد شعر و تاریخ نیز به کار می‌گرفتند، ابتدا تمایل داشتند که شعر را با تاریخ پیوند دهند، اما بعدها در ارتباط میان این دو تفاوتی را متوجه شدند. نخست، آن‌ها قاعده‌ای را در قرن اول پیش از میلاد برای این تفاوت مطرح کردند و سپس تعدادی از نویسندگان آن را بازگو نمودند. این قاعده، تاریخ درست، نادرست و افسانه را از هم متمایز می‌کرد که به ترتیب به زبان لاتین argumentum , historia و fabula نامیده می‌شدند. این قاعده دارای مفاد زیر بود: «داستان افسانه‌ای است شامل رویدادهایی که نه حقیقی‌اند و نه محتمل، مثل داستان‌هایی که توسط تراژدی‌ها نقل می‌شوند. روایت تاریخی قرائتی است از قهرمانی‌ها و دلاوری‌هایی که در واقعیت رخ داده‌اند، اما به مرور زمان از مجموعه داده‌های دوران ما حذف شده‌اند. روایت واقع گرایانه رویدادهایی موهوم را نقل می‌کند که اتفاق افتاده‌اند، مثل صحنه‌هایی از کمدی‌ها».
 
شعر شامل دو مقوله از مقولات سه گانه بالا است: یعنی داستان افسانه‌ای و تاریخ نادرست. موضوع مورد نخست، غیر ممکن و موضوع مورد دوم تحقق پذیر، اما در هر دو مورد، موضوع داستان ساختگی و یک قصه (ficta res) است. بنابراین تفاوت میان شعر و تاریخ می‌تواند بدین نحو بیان شود: یکی با داستان سروکار دارد، و دیگری با واقعیت. تاریخ در خدمت واقعیت است، در حالی که شعر تنها می‌تواند در خدمت لذت باشد، زیرا نمی‌تواند واقعیت را بیان کند. مسئله فوق سیسرو را به این نتیجه رهنمون ساخت که تاریخ مستقیما معطوف به واقعیت، و شعر تقریبا به طور انحصاری معطوف به لذت است، لذا قوانین حاکم بر تاریخ و شعر بایستی ضرورتا متفاوت باشند.
 

شعر و فلسفه

قدما رابطه میان فلسفه و شعر را از رابطه میان شعر و تاریخ پیچیده‌تر می‌دیدند. زیرا آن‌ها فلسفه را هم ارز با تمام علم و دانش می‌دانستند، البته به غیر از تاریخ تاریخ در نظر آنان یک وقایعنامه بود نه علم. در دوران گذشته شعر همان وظیفه علم را داشت: وظیفه‌ای که منظور از آن کسب دانش درباره خدایان و انسان‌ها بود. پیش از اینکه فلسفه گسترش یابد، انسان‌ها شعر را برای تبیین زندگی و جهان به کار می‌بردند. با ظهور و پیدایش فلسفه این پرسش پیش آمد که آیا شعر دانشی را درباره جهان فراهم آورد و یا می توانست فراهم آورد. با وجود این، در دوره یونانی گرایی، دشمنی میان شعر و فلسفه کاهش یافت.
 
حال دو دیدگاه مخالف، طرفدارانی پیدا کرده بود. یکی از آن دو شعر و دانش را به هم نزدیک می‌کرد و دیگری از هم دور. از یک سو، اپیکوریان شعر را به خاطر اینکه اشیاء و پدیده‌ها را به روشی متفاوت از علم می‌نمایاند، تقبیح می‌کردند. به همین ترتیب، شکگرایان معتقد بودند که در کل اگر بتوان فلسفه‌ای را در شعر یافت، آن فلسفه، فلسفه‌ای بد است. از سوی دیگر، پوسیدونیوس رواقی شعر را در جایگاهی برابر با فلسفه قرار داد. با این جمله که شعر «اشیاء و پدیده‌های الوهی و انسانی را باز می‌نمایاند».
 
این فرمول را نویسندگان متعددی نظیر سیسرو، سنکا، استرابو، پلوتارک و ماکسیموس تیروسی (صور) بازگو می‌کردند. آن‌ها شعر و فلسفه را به عنوان دو جنبه از شناخت می‌دانستند. گرچه شعر کمتر تکامل یافته بود، با وجود این، به همراه فلسفه «هنری هارمونیک» را پایه گذاری کردند. شعر متکی بر فرم منظوم بود، اما به عقیده استرابو، فقط وسیله جذب توده‌ها بوده است. بنابراین از جنبه‌های دیگر، شعر و فلسفه یکی شدند.
 
ویژگی اندیشه قدیم، تقابل شعر با تاریخ و پیوند آن با فلسفه بود. آن‌ها فکر می‌کردند که تاریخ با عوامل خاص و فلسفه با قوانین عام سروکار دارد. یونانیان این آخری را به شعر نزدیک می‌دانستند. آن‌ها برای تبیین شعر، دو اندیشه بسیار متفاوت را مطرح کرده بودند: یکی اینکه شعر داستان‌ها را می آفریند و دیگری اینکه در پی حقیقت است. وقتی که شعر در تقابل با تاریخ قرار می‌گرفت، بر جنبه داستانی شعر، و وقتی به فلسفه تشبیه می‌شد بر عناصر شناختی‌اش تأکید می‌شد.
 
منبع: تاریخ زیباشناسی، جلد اول، ووادیسواف تاتارکیوچ، ترجمه: سید جواد فندرسکی، صص492-489، نشر علم، تهران، چاپ أول، 1392