در هوای دعای عرفه
دلم آرام و قرار ندارد. بالای جَبَلُ‌الرحمه ایستاده‌ام. نه... من یک حاجی نیستم و از راه مکّه به این‌جا نیامده‌ام؛ به این کوه کوچکی که میان صحرای عرفات، مثل نگینی زیبا بر انگشتری خوش‌رنگ می‌درخشد. من سوار بال نسیم شده‌ام و به این‌جا آمده‌ام. برایم خیلی عجیب است! راهی زیاد را پرواز کرده‌ام. از فراز دشت‌ها و کوه‌های بسیاری گذاشته‌ام. سرزمین‌هایی که گاه سبز و پردرخت بوده‌اند و گاه خشک و سوزان؛ امّا روزهنگام است و در این‌جا، جز من کسی نیست. به پاها و دست‌هایم نگاه می‌کنم و می‌گویم: خودت هستی؟! تو چگونه این همه راه را به این‌جا آمدی، آن هم درست چند روز مانده به روز عرفه؟!

چند قدمی روی سنگ‌ها حرکت می‌کنم. دستم را سایه‌بان چشم‌هایم قرار می‌دهم. بیابان‌های این دور و اطراف، پر از خیمه‌های سفید است؛ امّا حاجی‌ها هنوز از مکّه به عرفات نیامده‌اند.

ناگهان صدای زنگ کاروانی، مرا به خود می‌آورد. به سمت دیگر بیابان سر می‌چرخانم. کاروانی کوچک دارد به جبلُ‌الرحمه نزدیک می‌شود. تعجب می‌کنم و می‌گویم: آن اسب‌ها و شترها... آن‌ها که هستند؟!

پاهایم انگار به زمین میخکوب شده‌اند. صدای زنگ کاروان، دلم را می‌لرزاند. چه سوزناک و پُرآه است. کاروان کنار کوه می‌ایستد. مردها و زن‌ها و کودکان از مَرکب‌های‌شان پایین می‌آیند. آن‌ها انگار گروهی ستاره‌ی پرنور هستند که میان‌شان، یک خورشید و یک ماه می‌درخشند.

خورشید جلوتر از بقیّه به سمت کوه می‌آید، ماه پشت سرش. بانویی صدا می‌زند: «حسین‌جان! صبر کن ما هم بیاییم.»

ای وای آن خورشید درخشان امام حسین(ع) است و آن ماه، قمربنی‌هاشم و این بانو، زینب! من... من... زبانم بند می‌آید. امام حسین(ع) و همراهان به عرفات آمده‌اند. حالا هم قرار است امام(ع) برای آن‌ها دعای عرفه بخواند. من چه خوش‌بختم که میهمان این کاروان هستم. صدای مهربان امام(ع) مثل نسیمی، برمی‌خیزد. با خود می‌گویم: «خدایا! کمکم کن تا آخرِ دعا کنار این کاروان باشم...»

آه... پلک‌هایم باز و بسته می‌شود. به خودم می‌آیم. کتاب دعایم از دانه‌دانه‌ی اشک‌هایم خیس شده... من در اتاقم هستم. هر چه بوده خیال بوده... نسیم، پرده‌ی اتاقم را می‌لرزاند. به نوشته‌های کتاب دعایم خیره می‌شوم. امشب شب عرفه است. جمله‌های زیبای امام(ع) در دعای عرفه، چقدر زیبا به میهمانی دلم آمده‌اند:

سپاس خدای را که فرزندی نگرفته تا از او ارث برند و برای او در فرمانروایی‌اش شریک نبوده تا با او در آنچه پدید آورده، مخالفت کند...

خدایا...! با پرهیزکاری مرا خوش‌بخت گردان و به نافرمانی‌ات بدبختم مکن...

تویی که عطا کردی، تویی که نعمت دادی، تویی که نیکی کردی...

 پی نوشت:
1. کوهی کوچک در شمال شرقی عرفات.
2. اسم منطقه‌ی وسیعی است با مساحت حدود 18 کیلومترمربع، در شرق مکّه کمی متمایل به جنوب، میان راه طائف به مکّه. حاجی‌ها در روز نهم ذی‌حجّه از ظهر تا مغرب شرعی، در این منطقه حضور دارند و اعمال شرعی خود را انجام می‌دهند.
3. اسب، شتر و... .
4. دعایی طولانی که پس از نماز ظهر و عصر تا غروب خوانده می‌شود. این دعا را امام حسین(ع) در صحرای عرفات، کنار همراهانش خوانده است.


منبع: مجله باران