زیبایی عمدتا به حس بینایی معطوف است. اما برای حس شنوایی نیز زیبایی وجود دارد، مثل ترکیب خاصی از واژه ها و همه انواع موسیقی، زیرا ملودی ها و کادانس ها زیبا هستند؛ آدم هایی که خودشان را از قلمرو احساس بالاتر می کشند در اداره زندگی، در اعمال، در موقعیت ها، در معارف و سرانجام در فضیلت زیبایی را می‌یابند و ادراک می‌کنند. زیبایی فخیم و والایی نیز می‌تواند وجود داشته باشد که در این بحث ما معلوم خواهد شد. آن چیست که به فرم‌های مادی ظرافت می بخشد و گوش‌ها را به زیبایی اصوات متوجه می سازد و راز زیبایی چیست که در همه چیزهایی که از روح منشأ می گیرند وجود دارد؟
 
آیا اصلی وجود دارد که همه زیبایی شان را از آن می گیرند، یا افراد گوناگون زیبایی خاص خودشان را دارند؟ سرانجام، این اصل، خواه یک اصل باشد و خواه چندین اصل، ماهیتش چیست؟ در نظر داشته باشید که برخی چیزها، برای مثال اشکال مادی نه به واسطه چیزی درونی و ذاتی، بلکه به واسطه چیزی مرتبط زیبا هستند، در حالی که برخی دیگر زیبایی شان فی نفسه است، برای مثال فضیلت. گاهی یک بدن، زمانی زیبا به نظر می رسد و زمانی نه؛ به طوری که رابطه خوبی میان بدن و زیبایی وجود دارد.
 
اصل کارکردگرایی (زیبایی به هدفداری و تناسب بستگی دارد)، که سقراط آن را تأیید و تصدیق می‌کرد، بعدها در یک صورت بندی محتاطانه تری به عنوان اصل بجایی (یکی از وجوه زیبایی به عنوان تناسب) دوباره ظاهر شد.
 
در مباحثات مربوط به ارزش هنر، سه اصل وجود داشت که در برابر همدیگر قرار داشتند: اصل اپیکوری (زیبایی بی فایده است)، اصل اخلاقگرای افلاطونی و رواقی (اگر زیبایی ارزشی دارد، ارزشی اخلاقی است)، و اصل استقلال زیبایی (ارزش زیبایی در خودش قرار دارد. این اصل سوم، در زیباشناسی ارسطو و تعدادی از نویسندگان یونانی گرا وجود دارد.
 
اصول مشابهی وجود داشتند که در نظریه هنر دوران باستان تا حدی مطرح شدند. در اینجا نیز اصل اندازه غالب بود، با اصل تقارن و خوش ریتمی به شدت مخالفت می‌شد و استقلال هنر با اخلاق گرایی مقابله می کرد. اما صرف نظر از این اصول، نظریه هنر چندین اصل مخصوص به خود داشت. مباحثات مربوط به خاستگاه هنر از اصل الهام که در آراء شاعران قدیم و بعد در آراء دموکریتوس و افلاطون و به غالب ترین وجهی در اندیشه های نویسندگان یونانی گرا پدید آمده بود، بهره می برد. در مباحثات مربوط به کارکرد هنر، اصل گرگیاس (آثار هنری خیال های محضی هستند که هیچ ارتباطی به واقعیت ندارند)، بعدها در برابر اصل بسیار تأثیرگذار تقلید از واقعیت توسط هنر، تسلیم شد. جنبه دیگر رابطه هنر با واقعیت در اصل سقراط (هنرمند با گزینش عناصری از طبیعت، گل هایی را می آفریند که بسیار کامل تر از آن‌هایی هستند که در طبیعت وجود دارند) نهفته بود.
 
ادراک یونانیان از هنر به گونه ای بود که نخست مفهوم کاتارسیس را خلق کردند که «اصلی أرفه ای» (Orphic doctrine) بود و اعلام می‌کرد تأثیرات هنر عبارتست از ترکیه و خوشحالی انسان‌ها. آن‌ها معیار هنر خوب را در خیال، تقلید و آرمان گرایی ثمربخش جستجو می کردند. اما اصل orthotes و به عبارت دیگر درستی یا تضمین کمالات یک اثر هنری به واسطه سازگاری اش با اصول و قواعد کلی، ژرف ترین و ماندگارترین اصول بود. شناخت ما از این اصل عمدتا مربوط به افلاطون است. همین اصل در موسیقی نیز تحت عنوان نوموس (nomos) و در هنرهای تجسمی با نام قانون (canon) مطرح شد. هر دوی این اصل ها عقیده ای را بیان می‌کرد مبنی بر اینکه هر موضوع و تم هنری ای یک قانون و قاعده کلی و کاملا الزامی دارد.
 
در پایان، اگر کسی بپرسد که کدام یک از مفاهیم زیباشناختی مهم دوران قدیم، مهم ترین، در عین حال یونانی ترین و متفاوت ترین مفهوم نسبت به مفاهیم رایج امروزین است، ما مفاهیم تقارن، تقلید، کاتارسیس را ذکر خواهیم کرد. مفهوم تقارن فهم قدما را از زیبایی نشان می‌داد، مفهوم میمسیس فهم آن‌ها را از هنر و مفهوم کاتارسیس اندیشه آن‌ها را درباره تأثیرات زیبایی و هنر بر انسان مجسم می ساخت.
 

مزایا و کمبودها

وجود تفاوت در زیباشناسی دوران قدیم نباید کسی را شگفت زده سازد. زیرا مسائل بسیار پیچیده تر از راه حل های ارائه شده و کلی بودند. آنچه که نسبتا شگفت انگیز است تداوم و استمرار اصول مهم می باشد. برخی از آن‌ها در واقع نه به واسطه زیباشناسی بلکه به واسطه باورهای دینی، عوامل اجتماعی و نظریه های فلسفی دیکته می‌شد. زیباشناسی یونان orthotes را تحت تأثیر هنر کلاسیک ارج می نهاد؛ اما زمانی که آن‌ها فانتزی را تحسین می کردند، تحت تأثیر هنر باروک بودند. زیباشناسی، مکاشفه الوهی در هنر را تحت تأثیر دین تصدیق می‌کرد. هنرهای تجسمی به خاطر خصلت ویژه نظام اجتماعی یونان تقبیح می شد. اگر شک گرایی یا ایدئالیسم رشد و گسترش یافت به خاطر دلیل زیباشناختی درونی و ذاتی نبوده است، بلکه به خاطر تأثیر مکاتب و گرایشات خاص فلسفی بود.
 
اگر اندیشه های منفی و محدود کننده در زیباشناسی دوران قدیم به وجود آمده بود، ناشی از دیدگاه‌های زیباشناختی خارجی بود. همین مسئله در مورد تفسیر اخلاق گرایانه افلاطون، نقدهای اپیکوریان مبتنی بر اصول سودباوری صرف و عناصر عرفانی در زیباشناسی دوران قدیم متأخر نیز صادق بود. با وجود این در همه این موارد، عناصر منفی توسط عناصر مثبت تعدیل می‌شد: یعنی در اندیشه های افلاطون با شهود زیباشناختی و اندیشه های جدید بیشمارش در رابطه با زیبایی و هنر، در آراء اپیکوریان با تحلیل دقیق شعر و موسیقی و در فلوطین با نقدش بر نظریه سنتی هنر. نظریه «وحدت» اثر هنری و نظریه «تقلید» از واقعیت، حتی در همین دوران اخیر نیز جزو برجسته ترین نظریه ها هستند. و این مسئله هر روز گفته می‌شود که از میراث به جای مانده از دوران قدیم بهره کافی برده نشده است و هنوز باید از دستاوردهای آن استفاده شود.
 
منبع: تاریخ زیباشناسی، جلد اول، ووادیسواف تاتارکیوچ، ترجمه: سید جواد فندرسکی، صص713-705، نشر علم، تهران، چاپ أول، 1392