فلوطین دو قطعه سنگ را با هم مقایسه کرد، یکی در حالت طبیعی و دیگری در حالت شکل گرفته توسط هنرمند. در حالت دوم سنگ این شکل را نداشته است، این هنرمند بوده است که در ذهن خود دارای آن شکل بوده است و آن را به سنگ منتقل کرده است. شکل سنگ از طبیعت تقلید نشده است، بلکه از مثال موجود در ذهن هنرمند ناشی شده است. زیبایی شکل درونی آنقدر به سنگ منتقل شده است که سنگ پذیرای هنر گشته است.
 
بنابراین، هنر به سبب مثال موجود در ذهن هنرمند است که به وجود می آید. با این حال، فلوطین مثال را از پیشینیان یونانی و رومی خود به گونه ای متفاوت می شناخت. به عقیده افلاطون مثال جاودانی و غیر قابل تغییر بود، در حالی که فلوطین آن را مثال موجود در ذهن هنرمند می دانست. به عقیده سیسرو مثال موجود در ذهن هنرمند یک پدیده روان شناسانه بود، در حالی که به عقیده فلوطین مثال پدیده ای متافیزیکی و بازتابی از الگوی برین بود.
 
به عقیده فلوطین هنرمند را می توان از یک لحاظ آفریننده اثر دانست و از لحاظی دیگر ندانست. او تا آنجایی که بازتولید «شکل درونی» ذهنش را انجام می‌دهد، خلاق و سازنده دانسته می‌شود نه زمانی که واقعیت را بازتولید می‌کند. با این حال، شکل درونی نیز آفریده او نیست بلکه بازتاب یک الگوی ابدی است.
 
فلوطین یک بی همتایی را در اثر هنرمندی که به روشی مخصوص به خود اشیاء را تفسیر می کند، تشخیص داد. از طرف دیگر، در راستای دیدگاه سنتی، او این اثر را تا حدودی غیرارادی می دانست. فلوطین معتقد بود که هنرمند به واسطه مهارت، موفقیت حاصل می‌کند و تنها زمانی فکر می‌کند که به مشکل برخورده باشد.
 
فلوطین هنر را میان این جهان و جهان دیگر قرار داد. از این جهان است زیرا اشیاء واقعی و فرم‌های محسوس را باز می نمایاند؛ از آن جهان است زیرا ناشی از ذهن هنرمند است.  فلوطین می‌گفت، آثار یک نقاش معمولا به خاطر تقارن و نظم گیرایش نظرها را جلب می کند، اما گاهی نیز ناظر را شوکه می نماید زیرا وجود یک الگوی ابدی و دور را در ورای خود اثر یادآور می‌شود.
 

[هنر دانش است]

هنر دانش است. دانش علمی، متشکل از تصدیقات است و مبتنی بر مشاهده و خردورزی. اما دو نوع دانش وجود دارد: یا منوط به مشاهده است و یا منوط به تصاویر؛ که یا از طریق خردورزی و یا از طریق دریافت مستقیم بدان می رسیم. دانش فیگوراتیو (figurative) و بی واسطه نوعی از هنر است؛ «خرد و فرزانگی خدایان و بهشتیان در گزاره ها وجود ندارد بلکه در تصاویر زیبا متجلی می شود». از طریق این تصاویر زیبا انسان‌ها میتوانند به مشاهده عقلانی جهان نائل شوند و نظم موجود در آن را بپذیرند و بدین طریق جهان برای ذهن انسان آشکار و روشن میگردد.
 
هنرهای مختلف اهداف گوناگونی دارند: برخی از آن‌ها واقعیت را باز می نمایانند و برخی دیگر برای انسان‌ها سودمندند. با وجود این، برای هنرهایی نظیر هنرهای تجسمی، موسیقی و شعر، اینها کمترین اهداف به شمار می آیند، زیرا کارکرد و وظیفه اصلی آن‌ها بهره گیری از اشیاء و آفرینش زیبایی است. از این رو نظریه فلوطین بر این مساله دلالت دارد که پیوندی میان هنر و زیبایی وجود دارد. نظریه فلوطین بیشتر از هر نظریه زیباشناسانه پیش از خود، زیبایی را اولین کارکرد هنر و مهمترین ارزش و معیار هنر می داند. این مسئله «دستاورد جاودانی فلوطین» نامیده شده است. امروزه چنین تفسیری از هنر، کاملا طبیعی به نظر می رسد، اما تاریخ زیباشناسی به ما می آموزد که در جهان باستان، آن را انسان های اندکی قبول می‌کردند. و مسئله تعجب برانگیز و قابل ذکر اینکه، این تفسیر را یک مابعدالطبیعه شناس و روح باور بیان می‌کند نه یک زیباشناس مروج فرمالیسم
 
 فلوطین خطوط کلی دو نوع تقسیم بندی از هنر را ترسیم کرد. تقسیم بندی اول بر اساس اینکه آیا هنرمندان ابزار خود را به کار می گیرند یا از نیروهای طبیعت بهره می برند، هنر را به دو نوع تقسیم می‌کرد. تقسیم بندی دوم هنر را بر اساس نزدیکی به جهان روحانی «برین» تقسیم می نمود. در این تقسیم بندی پنج نوع هنر از هم متمایز شد. آن‌هایی که

۱. اشیایی فیزیکی را تولید می‌کنند، مانند معماری

۲. طبیعت را بهبود می بخشند مانند پزشکی: هیچ کدام از این دو هنر ارتباطی به جهان روحانی یا به عبارتی آن جهان ندارند؛

۳. هنرهای تقلیدی عمومأ فاقد این پیوندند، اما مثل مورد موسیقی در صورتی که مثلا بر ریتم یا هارمونی تکیه کنند می توانند دارای این ارتباط و پیوند باشند؛ این ارتباط به احتمال زیاد در هنرهایی یافت می‌شود که :

۴. زیبایی را در فعالیت‌های انسان وارد می‌کنند مانند خطابه یا سیاست و به ویژه در آن‌هایی که :

۵. به طور اخص به موضوعات عقلانی می پردازند، مثل هندسه.
 
گرچه فلوطین بر جهان ماورا تکیه داشت، اما اندیشه های او از مشاهده هایش تشکیل شده بود. تقسیم بندی هنر توسط او نیز همین گونه بود، یعنی با وجود اینکه از دیدگاهی برین ناشی شده بود، اما در بین تقسیمات شناخته شده در جهان باستان، مفصل ترین تقسیم بندی ها بود.
 
فلسفه فلوطین مبتنی بر مفهوم مطلق (absolute) و مفهوم فیضان (emanation) بود. مطلق همچون نور ساطع می شود و تمام فرم‌های موجود در واقعیت از آن فیض می گیرند؛ ابتدا جهان مثل، سپس جهان ارواح و سرانجام جهان ماده. این جهان هر چقدر که از مطلق دور می شود، ناقص تر می گردد؛ اما حتی جهان ماده نیز که دورترین این سه جهان است، فیضی است که از مطلق صادر شده است؛ و زیبایی اش بازتابی از مطلق می باشد.
 
انسانی که در این جهان ناقص زندگی می کند، می خواهد که به جهان‌های برین که از آنجا آمده است بازگردد. یکی از راه هایی که انسان را به این جهان‌های برین سوق می‌دهد، هنر است. به همین خاطر فلوطین زیبایی و هنر را درست در کانون فلسفه قرار داده و آن‌ها را عنصر اساسی نظام فلسفی خویش می سازد.
 
منبع: تاریخ زیباشناسی، جلد اول، ووادیسواف تاتارکیوچ، ترجمه: سید جواد فندرسکی، صص675-671، نشر علم، تهران، چاپ أول، 1392