فلوطین معتقد بود که زیبایی برخی از اشیاء می‌تواند به تقارن وابسته باشد، به عبارت دیگر به ارتباط و نسبت ها، اما این ها صرفا تجلی بیرونی زیبایی هستند و نه ذات آن. ذات و خاستگاه زیبایی تقارن نیست بلکه چیزی است که خود را در تقارن نمایان می سازد یا آنگونه که فلوطین می‌گوید تقارن را «آشکار می سازد». زیبایی به وحدت و یکپارچگی بستگی دارد و او تصور می‌کرد که هیچ وحدتی در ماده وجود ندارد. بنابراین ماده نمی‌تواند خاستگاه زیبایی باشد. در نتیجه، خاستگاه زیبایی تنها روح است. این نظریه که خاستگاه زیبایی را روح میداند با نظریه قدیمی فلوطین که خاستگاه زیبایی را تقارن می‌دانست، جابه جا شد. همان گونه که می گوید، زیبایی نهایتأ نه از فرم نه از رنگ و نه از بزرگی بلکه از روح ناشی شده است. برای یک فیلسوف برین باور مثل فلوطین تصور اینکه یک روح بتواند تنها از روحی دیگر لذت ببرد، طبیعی بود. اگر ما از پدیده های محسوس مانند رنگ‌ها و شکل ها لذت می بریم بدین علت است که روح خود را در آن‌ها به نمایش میگذارد. تحلیل زیبایی محسوس اثبات می کند که آن صرفأ حسی نیست، بلکه عناصر عقلانی را نیز در برمی گیرد.
 
مفهوم رایج زیبایی در میان یونانیان، زیبایی حسی و زیبایی عقلانی را در بر می گرفت. افلاطون تنها به زیبایی عقلانی تمایل داشت، و زیباشناسان دوران یونانی گرایی به زیبایی حسی. اما موضع فلوطین در قبال این مسئله از موضع افلاطون و زیباشناسان دوران یونانی گرا متفاوت بود. او در زیبایی نشانه ای از جهان محسوس مییافت که با این همه از جهان عقلانی پرده برمی داشت. بدن ها زیبا هستند، اما آن‌ها به خاطر روح است که این گونه اند. به عبارت دیگر، جهان محسوسات زیبا است اما این زیبایی به خاطر نمونه اعلای زیبایی (archetypon) است. باز به عبارت دیگر، فرم‌های بیرونی زیبا هستند، اما خاستگاه زیبایی شان فرم درونیشان (to endon eidos) می باشد. اگر یک ساختمان از ذهن یک معمار ناشی نمی‌شد، شکلی زیبا پیدا نمی‌کرد. فرض زیباشناسی نوافلاطونی این بود که شکل خارجی، تقارن و هارمونی، زیبایی را دارند، اما این یک زیبایی به عاریت گرفته شده است که در آن فرم درونی، روحانی، عقلانی و ایدئال سهیم اند.
 
پیدا کردن یک تضاد مشخص در مفهوم فلوطینی زیبایی آسان است: از یک طرف به انگارهای روحی «فرم درونی» و از طرف دیگر به انگارهای ایدئال «نمونه» اشاره می‌کند. اما فلوطین به طور کاملا آگاهانه میان این دو تمایزی قائل نشد. او مفهوم زیبایی را مبنی بر اینکه موجب تحسین می شود، حفظ کرد، اما مفهوم جدیدی از زیبایی را به عنوان چیزی که روح را در ماده آشکار می سازد، مطرح ساخت.
 

زیباشناسی یونانی گرا

علی رغم این تضاد، ویژگی مفهوم نوافلاطونی روشن است. اولا اعتقاد بر این بود که زیبایی نه تنها در تقارن و به عبارت دیگر نه تنها در ترکیب و چینش اجزاء، بلکه در خود اجزاء نیز وجود دارد. ثانیا، حتی اگر زیبایی در تقارن وجود داشته باشد، تقارن خاستگاه زیبایی نیست، بلکه فقط تجلی بیرونی آن است. ماده به خودی خود زیبا نیست، بلکه زیبایی اش از روحی ناشی می شود که خود را در ماده می نمایاند و به تنهایی دارای وحدت، عقل و فرم است.
 
تنها یک روح می‌تواند روح دیگر را بفهمد؛ بنابراین تنها یک روح می‌تواند زیبایی را ادراک کند. «تنها روحی که زیبا شده است، می‌تواند زیبایی را ببیند»، بنابراین «آن زیبایی را در نگاه اول درک می‌کند». چشم‌ها قبل از اینکه بتوانند در زیبایی تأمل کنند، بایستی به شیئی که نگریسته می شود، شبیه شوند. چشم بدون اینکه شبیه خورشید شود هرگز نخواهد توانست خورشید را ببیند. بنابراین، هر انسانی اگر بخواهد خوبی و زیبایی را ببیند، بایستی الوهی و زیبا شود.
 
زیباشناسی فلوطین روح باور بود (spiritualistic) اما بشر مدارانه نبود. نیروهای روحانی و خلاق در طبیعت بیشتر از انسان وجود دارد. تنها یک هنرمند که در هنرش به مهارت کامل دست یافته است، می‌تواند مثل طبیعت دست به آفرینش زند. زیبایی در طبیعت مثل هنر خاستگاهی مشابه دارد:
 
طبیعت زیباست زیرا یک مثال (Idea) در درون آن می درخشد؛ هنر نیز به همین گونه زیباست، زیرا هنرمند آن را به مثال اعطا کرده است. اما طبیعت از هنر زیبایی بیشتری را داراست: «یک موجود زنده حتی زمانی که زشت است زیباتر از یک مجسمه زیباست». علیرغم دگرگونی هایی که فلوطین در زیباشناسی به وجود آورد، باور قدیمی در میان یونانیان، مبنی بر تفوق و برتری طبیعت بر هنر به قوت خود باقی ماند، گرچه توجیه این مسئله متفاوت بود.
 

زیبایی و هنر

موضع کلی فلوطین درباره هنر، نتایج گسترده و مهمی برای نظریه هنر او به بار آورد:
 
الف. زمانی که هنر، جهان محسوسات را باز می نمایاند، موضوعش پر از کاستی ها و نقایص است: با این حال، هنر می‌تواند موضوعی متفاوت داشته باشد. مجسمه یا معبدی که هنرمند ساخته است می‌تواند آینه ای در برابر روح باشد؛ و تنها در این صورت است که ارزش واقعی دارد. فلوطین می‌گفت که این مسئله در مورد پر ارزش ترین مجسمه ها و معابد صادق است. اگرچه فلوطین علاقه خاصی به نقاشی و مجسمه سازی داشت، اما با این همه موسیقی را در جایگاهی بالاتر قرار داد. علت مسئله این بود که او می‌دید، موسیقی اشیاء جسمانی را الگوی خود قرار نمی دهد و تنها به هارمونی و ریتم می‌پردازد.
 
ب. در آراء فلوطین دیدگاهی درباره کارکرد هنر به وجود آمد. تا آن زمان اکثریت یونانیان و رومی ها فکر می‌کردند که کارکرد هنرهای تجسمی و ادبی کارکردی بازنمودی است. نظریه تقلیدی در فلسفه روح باور فلوطین رد شد، او نوشت: «هنر صرفأ از عناصر مرئی تقلید نمی‌کند بلکه به قوانین طبیعت نزدیک می شود؛ هنر خودش را در دسترس قرار می دهد، زیرا جایی که نقصی وجود دارد آن را جبران می‌کند؛ این گونه عمل می‌کند زیرا فی ذاته دارای زیبایی است».
 
ج. فلوطین نوشت که فیدیاس مجسمه زئوس را بر اساس آنچه که دیده بود نساخت، بلکه بر اساس آنچه که بایستی به نظر می رسید و می خواست خودش را بر ما نشان دهد، ساخت.
 
منبع: تاریخ زیباشناسی، جلد اول، ووادیسواف تاتارکیوچ، ترجمه: سید جواد فندرسکی، صص671-668، نشر علم، تهران، چاپ أول، 1392