این‌جا که منم نامش زمین است، زیبا و دیدنی و عجیب؛ امّا دور از تو و گاه تاریک، دل‌گیر و ملال‌انگیز...

آن‌جا که تویی نامش آسمان است، بیکران است، روشن است، آبی‌ست.

این‌جا که منم تنهایی‌ست، اندوه است، حسرت است، بی‌قراری‌ست.

آن‌جا که تویی زیبایی‌ست، شکوه است، سخاوت است، بیکرانگی‌ست.

این‌جا که منم گاه انگار صحراست، بی آب و آبادی، بی سایه و نسیم، لبریز از عطش.

آن‌جا که تویی دریاست، نه! اقیانوس است، سرشاری‌ست، پرباری‌ست، رحمت جاری‌ست.

اگر تو نباشی، اگر دست‌های بهارآورت نباشند، من تا ابد این‌جا خواهم ماند، پرواز را فراموش خواهم کرد. این‌جا زمینگیر خواهم شد.

بی‌کرانه‌ترین، مهربانی بی‌پایان! مرا بخوان به آن‌جا که تویی.

بخوان به آوای زلال حی علی الصلاه... حی علی الفلاح... تو بگو! تو بخوان! تو بگو بشتاب به سویم تا دیوانه‌وار در لحظه‌های باشکوه اذان به سویت بشتابم.

این‌جا که منم.... نه! من دیگر نیستم. آن‌جا که تویی مرا هم ببر.

ببر به جاودانگی... به بی‌کرانگی.


منبع: مجله باران