جشن رونمایی
کوچهها تاریکاند و خانهها تاریکتر، کوهها خاموشاند و درّهها خاموشتر، آسمان نقاب سیاه بر چهره انداخته است! اما کمکم سپیده بر صفحهی سیاه آسمان رنگ سپید میپاشد. باز روزی نو آغاز میشود و قسم به روز هنگامی که زمین را روشن میکند.
کوچهها تاریکاند و خانهها تاریکتر
کوهها خاموشاند و درّهها خاموشتر
رودهای آبی و سبزههای سبز و خاکهای قهوهای همرنگ شدهاند، سیاهِ سیاه!
دریای فیروزهای و سنگهای رنگارنگ ساحل همرنگ شدهاند، کبود و کِدِر!
آسمان هم که گویا طاقت تاریک دیدن دریا را ندارد، نقاب سیاه بر چهره انداخته است!
چشمه فقط آواز آرامَش به گوش میرسد. چهرهاش ناپیدا و چشمهایش خاموش است!
به جز مرغ شباهنگ که برای اهالی جنگل لالایی میخواند، بقیّهی پرندگان رام و آرام گوشهی آشیانه نشستهاند تا روز از راه برسد و باز بازی و آواز و پرواز!
لحظهها پشت سر هم میروند و کمکم سپیده بر صفحهی سیاه آسمان رنگ سپید میپاشد.
باز روزی نو آغاز میشود. روزی پر از روشنی و هیجان، مثل نوروز!
پنجرهها باز میشوند و کوچهها لبخند میزنند.
پرندهها میخوانند و گلها شکفته میشوند.
کوهها و دامنهها لباس روشن میپوشند.
روز، شاداب و خندان پردهی سیاه شب را کنار میزند
و جشن هر روزهی رونمایی از زمین آغاز میشود!
منبع: مجله باران
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}