سیر تحولات سیاسی و اجتماعی در بعضی دوره‌ های تاریخی آنقدر شتاب می‌ گیرد که نمی ‌توان آیندهِ آن را پیش بینی کرد و فقط گذشت زمان است که پیچیدگی های زمانه را تشریح خواهد کرد، با این حال همواره در تاریخ با شخصیت هایی برمی خوریم که از زمانه خود جلوترند و شاید به نوعی بتوان آنان را پیشتازان فکری جامعه قلمداد کرد.
 
یکی از دوره های حساس تاریخی در یک قرن گذشته، انقلاب مشروطه است که سایه‌ آن تا سال ها بعد بر تاریخ ایران سنگینی کرد و زمینه استحاله فرهنگ اسلامی-ایرانی را فراهم نمود؛ جریان مشروطه خواه در اواخر دوران قاجار توانست اقبال عمومی جامعه را متوجه خود سازد چراکه اشتباهات و خیانت های پادشاهان قاجاری کشور را در شرایطی بحرانی قرار داده بود، مردم چنین می ‌اندیشیدند که با پذیرش "مشروطه" اختیار مسائل مملکتی در دست مردم و نمایندگان آنان قرار خواهد گرفت و قوانینی در کشور وضع خواهد شد که همگان در برابر آن یکسان خواهند بود. تصوراتی که در مورد مشروطه در بین مردم شکل گرفته بود و همچنین شرایط نابسامانی که در نتیجه بی لیاقتی پادشاهان قاجاری در کشور بوجود آمده بود مردم را به سمت مشروطه متمایل می نمود.
 

وضعیت سیاسی _اجتماعی کشور در دوران قاجار

در پایان دوران قاجار وضعیت زندگی برای مردم بسیار دشوار شده بود و استقراض های بی حساب و کتاب از کشورهای اروپایی شرایطی را بوجود آورده بود که ممکن بود ایران را به یک کشور مستعمره تبدیل کند، بلایی که بعد از وقوع جنگ جهانی بر سر ایران آمد.
 
در خلال دوران قاجار جمعیت شهری دو برابر افزایش یافت، این موضوع هرچند که در کشورهای توسعه یافته به عنوان یک مزیت در فرآیند صنعتی شدن به حساب می آمد اما در ایران معضلات متعددی را بوجود آورد، جمعیت شهری مثل روستاییان نبودند که مخارج شان را خودشان تامین کنند، حکومت می بایست برای آنان شغل ایجاد کند، مسکن بسازد، زیرساخت های حمل و نقل و راه های ارتباطی را توسعه دهد، از تجار و مغازه داران مالیات اخذ کند، در خصوص مسائل بهداشتی چاره اندیشی کند، و هزاران موضوع دیگر که با توسعه شهرها می بایست مورد توجه قرار می گرفت اما پادشاهان قاجاری نه می خواستند و نه می توانستند از پس این مشکلات برآیند و همین بود که گسترش شهرنشینی ضعف حاکمیت را به شکلی برجسته تر به نمایش گذاشت.
 
حکومت قاجار در اواخر دوران خود حتی از تامین هزینه های نظامی نیز عاجز بود و این مسئله موجب شد ارتش ایران و هیمنه نظامی آن رو به نابودی برود؛ ناصرالدین شاه زمانی گفته بود «نه ارتشی دارم و نه مهماتی دارم که بخواهم در اختیار ارتش بگذارم»، تضعیف ارتش هرچند که یک امر ملی به نظر می رسید اما مستقیما بر روابط کشورهای بیگانه با ایران تاثیرگذار بود، بعبارتی ضعف نظامی ایران موجب شد کشورهای روسیه و بریتانیا به تصاحب ایران بیاندیشند و در سایه همین ضعف بود که حکومت قاجار دائما امتیازاتی را به روسیه و بریتانیا می سپرد تا بدین شکل آنان را از تصرف کامل ایرن منصرف کند.
 
در مجموع شرایط کشور موجب تشدید نارضایتی عمومی در ایران شده بود و همین مسئله زمینه ای را فراهم کرد که مردم به سمت جریانات روشنفکری گرایش یابند، این جریانات دائما از تغییر وضع موجود سخن به میان می آوردند و در شرایطی که مردم از وضع موجود کشور ناراضی بودند بدون وقفه به سمت آنان گرایش یافتند اما نمی دانستند که آینده این جنبش ها به کجا ختم خواهد شد، گویی مردم فقط می خواستند از وضع موجود نجات یابند.
 


جایگاه علما در جریان انقلاب مشروطه

علما و مراجع دینی سالها قبل از انقلابِ مشروطه دارای پایگاه اجتماعی بودند و همواره حمایت توده های مردم را همراه داشتند، نقش سیاسی و اجتماعی علما در دوران قاجار و بدنبال پذیرش معاهداتی همچون قرارداد گلستان و ترکمنچای رنگ و بوی جدی تری به خود گرفت، تلاش های افرادی همچون سیدجمال الدین اسدآبادی نیز در ارتقای جایگاه سیاسی و اجتماعی علما نقش مهمی داشت.
 
با این حال "انقلاب مشروطه" نقطه ای بود که انشقاق علمای دینی را موجب شد به گونه ای که شیخ فضل الله نوری با فتوایی که علمای دیگر صادر کرده بودند به دار آویخته شد حال آنکه شیخ فضل الله بیش از دیگران بر حفظ جایگاه دین در اداره جامعه تاکید داشت و خطرات مشروطه را قبل از دیگران پیش بینی کرده بود.
 

علمای مشروطه خواه

به طور کلی می توان گفت که همه علما موافق مشروطه بودند چراکه به این طریق قدرت و اختیارات پادشاهان قاجاری محدود می شد و تصویب قوانین سیاسی بر مبنای آرای عمومی می توانست در بهبود وضعیت نابسامان آن زمان موثر باشد. مهم ترین اختلافی که در جریان انقلاب مشروطه در بین علما شکل گرفت "ماهیت مشروطه خواهی" بود، عده ای از علما معتقد بودند که جنبش مشروطه خواهی به صرف اینکه در مقابل حکومت قاجار بایستد و قوانینی را در راستای نحوه اداره کشور وضع نماید می تواند کشور را از منجلابی که حاکمان قاجاری بوجود آوده اند نجات دهد، علمای مشروطه خواه اصراری بر دینی بودن یا نبودن خواسته های جنبش مشروطه نداشتند، به اعتقاد آنان شرایط کشور هنوز پذیرای تاسیس یک حکومت شرعی یا وضع قوانینی بر مبنای شرع نبود، از سوی دیگر جنبش مشروطه خواه شعارهایی را حول موضوعاتی از قبیل عدالت طلبی، آزادی خواهی، رفع ظلم و ستم، احقاق حقوق عامه مردم و ... مطرح می کرد که با خواسته ی علمای دینی همخوانی داشت لذا اکثر علمای برجسته که در معادلات سیاسی حضور داشتند با جریان مشروطه خواهی همراه شدند، این همراهی تا آنجا پیش رفت که حتی مخالفین جریان مشروطه را محارب با حکم خدا و امام زمان (عج) عنوان کردند.
 
علمای مشروطه خواه به این موضوع پی برده بودند که حکومت قاجار زمینه انحطاط و نابودی کشور را رقم زده و مملکت در شرایط نگران کننده ای قرار دارد و از سویی به این ضرورت نیز واقف بودند که با اجرای مشروطه می توان تا حدودی خودکامگی و ظلم پادشاهان قاجار را کنترل کرد اما تصور نمی کردند که حاکم شدن قوانین مشروطه بدون در نظر گرفتن حدود شرعی چه تبعاتی را به دنبال خواهد داشت. علمایی همچون آیت الله بهبهانی و آخوند خراسانی در زمره این گروه بودند.
 


علمای مدافع مشروطه مشروعه

گروه دوم از علما مشروطه را به این معنا که پادشاهان قاجار را محدود به رعایت قوانینِ وضع شده توسط نمایندگان مردم نماید قبول داشتند اما معتقد بودند که قوانین کشوری می بایست بر مبنای معارف دینی باشد به عبارتی آنان با مشروطه مخالف نبودند بلکه خواستار مشروطهِ مشروعه بودند؛ هرچند که این گروه از علما سعی کردند با نامه نگاری به دیگر علما منظور خود را به آنان بفهمانند اما ظاهرا در این زمینه موفق نبوده اند و اکثر علما با دیدگاه آنان مخالفت می کنند، شاید این مخالفت ناشی از اتهامات دروغی باشد که جریان روشنفکریِ غرب گرا علیه شخصیت هایی همچون شیخ فضل الله نوری مطرح کرده بود.
 
شیخ فضل الله نوری به این وسعت نگاه رسیده بود که قوانین مشروطه می باید بر مبنای حدود شرعی و با در نظر گرفتن معارف دینی وضع شود و الّا اگر قرار است هرچه در کشورهای غربی اجرا شده است را ما نیز به اجرا درآوریم پس تفاوت یک جامعه دینی و یک جامعه غیردینی در چیست و اصلا دین در کجای منظومه زندگی ما قرار خواهد گرفت؟ شیخ فضل الله می دانست که "مشروطه منهای دین" اگرچه در ظاهر با دین در تضاد نباشد اما از آنجا که خاستگاهش از ایدئولوژی های غیردینی نشات گرفته است بدون شک در جریان امور، با دین به اختلاف خواهد خورد و چنانچه علمای دینی ماهیت مشروطه را پذیرفته باشند در چالشی که علیه دین شکل می گیرد حرفی برای دفاع از دین نخواهند داشت.
 
شیخ فضل الله اختلافاتی را مابین اندیشه مشروطه و احکام دینی می دید؛ قانون در مفهوم جدید توسط انسان وضع می شود و کاملا نسبی است اما قانون در دیدگاه شرعی از جانب خداوند و پیامبر مشخص می گردد. قانون گذاری در شیوه جدید بر حسب اکثریت آرا انجام می شود اما این شیوه با آنچه تحت عنوان اجتهاد و رجوع به متون دینی مطرح است انطباق ندارد. ماهیت و حدود عدل در معارف دینی و فرهنگ اسلامی با آنچه در الگوهای غربی گفته می شود متفاوت است. جامعه غربی "آزادی" را بدون چارچوب معنا می کند حال آنکه در معارف دینی محدودیت هایی همچون حکم ارتداد درخصوص افرادی که تغییر دین خود را علنی می کنند یا روابط زن و مرد وجود دارد. دادگستری در مفهوم جدید با آنچه در محاکم شرعی جریان داشته است متفاوت است. نظام مالیاتی به شیوه جدید با قوانینی همچون "احکام خمس و زکات" در یک راستا نیست و صدها ایراد دیگر که در صورت پذیرش مشروطه می توانست جامعه دینی را به چالش بکشد، شیخ فضل الله هرچند که در ابتدای امر از انقلاب مشروطه استقبال کرد اما بعد از تاملی که در این امور داشت مخالفت خود را علنا اعلام کرد و خواهان آن شد که مشروطه در چارچوب قوانین شرعی به اجرا درآید بعبارتی شیخ به دنبال "مشروطهِ مشروعه" بود اما جریان روشنفکری که می دانستند پذیرش "شرع" برای آنان محدودیت بوجود خواهد آورد با خواسته ی شیخ مخالفت کردند و در کمال وقاحت چنین ادعا کردند که مخالفت شیخ فضل الله با مشروطه بخاطر تعلق خاطر ایشان به حکومت سلطنتی است، آنان وانمود کردند که شیخ سرسپرده دربار قاجار است حال آنکه شیخ فضل الله از ابتدا با حکومت قاجار و خیانت های حاکمان عصر خود مخالف بود.
 
 

در نهایت با اتهاماتی که جریان روشنفکری علیه شیخ فضل الله نوری در جامعه مطرح کردند این تصور در بین مردم شکل گرفت که شیخ فضل الله با حکم چند تن از مراجع تقلید نجف از جمله ملا محمد کاظم خراسانی، حاج میرزا حسین حاج میرزا خلیل و ملا عبدالله مازندرانی مخالفت کرده و به دفاع از سلطنت قاجار برخاسته است، با همین فضاسازی دروغین بود که در روز ۱۱ مرداد ۱۲۸۸ شمسی شیخ فضل الله نوری در میدان توپخانه تهران به دار آویخته شد و طولی نکشید که سیدعبدالله بهبهانی نیز بدست همان افراد ترور شد و مدتی بعد آخوند خراسانی هم در نجف به طرز مشکوکی مسموم شد.