یک لیوان سفالی چطور آتشفشان خوش حالی شما را روشن می‌کند؟

مگر آدم‌ها چطور به هم ثابت می‌کنند که برای شان اهمیّت داری و برایت اهمیّت دارند؟ مگر همین کافی نیست که به حس‌ها و علایق هم توجّه کنند و بدانند آدم‌های مهمّ زندگی‌شان با چه چیز خوش حال می‌شوند، بعد از روی این شناخت به تولید «مادّه‌ی خوش حالی» و بَنگ‌بَنگ روشن شدن فشفه‌های رنگی در دل و روح دیگران کمک کنند، آن هم بی‌مناسبت، آن هم بی‌مقدّمه، آن هم بی‌توقّع؟!

صبح یک‌شنبه است و یک لیوان سفالی جدید با نقش‌های برجسته‌ی گوزن و گربه و درخت، غرور، هیجان و دوستی‌ام را تشدید کرده؛ چون دوستم می‌دانسته که با چه چیز می‌تواند من را تا اوج ابرها ببرد. او استاد روشن کردن آتشفشان خوش حالی من است و می‌داند با چه چیزهای کوچک و بزرگی خوش حال می‌شوم.

لیوان سفالی‌ام که یک دسته‌ی گربه‌ای دارد، هدیه‌ی سفر دو روزه است به خرّم‌آباد. خودش می‌گوید وقت قدم زدن در خیابان و تماشای دست فروش‌های خرّم‌آباد یادم کرده و با خودش شرط بسته این لیوان گربه‌ای می‌تواند یک لبخند درست و حسابی روی صورتم بیاورد. حق با او بوده. لبخند کش آمده از داشتن این لیوان دست‌ساز کج و کوله می‌تواند ساعت‌ها و روزها روی صورتم ادامه داشته باشد و حسّ غرورم از یاد شدن در دل یک دوست کم رنگ نشود.

لیوان گربه‌ای‌ام را دوست دارم. لیوانی که امید یک هنرمند است تا فروخته شود و درآمدی حاصل کند، آن هم گوشه‌ی خیابان در شهری دور، خرّم‌آباد و حالا که نشانه‌ی بزرگی شده برای من، نشانه‌ی دوستی و مهری که در زندگی‌ام جریان دارد.

لیوان را که پیش رویم گرفت و گفت: «برای تو است که بفهمی یادت بودم!» هفت سالگی و چند سال پیش و پس از آن برایم تداعی شد که ساعت‌های زیادی را صرف تماشای ویترین شیشه‌ای زیر طاقچه‌ی خانه‌ی مامان‌بزرگ می‌کردم، ویترینی از ظروفی با اشکال و جنس‌های مختلف. یک دسته از ظروف ویترین هم به سرویس این لیوان‌های گربه‌ای اختصاص داشت. شش لیوان گربه‌ای و یک پارچ بزرگ که نه شایسته‌ی ما بود نه مهمان‌های ویژه. فقط سال‌های سال نقش پررنگی را در جذّابیّت و پر کردن فضای خالی ویترین به عهده داشتند.

لیوان گربه‌ای عزیزم، که انگار از دل سالیان دراز به من رسیده و انگار نه انگار در یک صبح معمولی در عصر تکنولوژی به من هدیه داده شده، لحظات رنگ‌باخته در ذهن و زمان را برایم آورده و یادآور این است که برای خوش حال شدن و خوش حال کردن آدم‌ها لازم نیست به اتّفاق‌های بزرگ چنگ بزنیم. گاه می‌توانیم با یاد کردن شان در بهترین لحظه‌های زندگی و هدیه‌های کوچک، گنج‌های بزرگ‌تری را به شان تقدیم کنیم:‌ محبّت و دوستی.
 

منبع:
مجله باران