داستانی در مورد لیوان سفالی به قلم فریبا دیندار

برای خوش حال شدن و خوش حال کردن آدم‌ها لازم نیست به اتفاق‌های بزرگ چنگ بزنیم. گاه می‌توانیم با یاد کردنشان و دادن هدیه‌های کوچک، مهر محبّت و دوستی را به آن ها تقدیم کنیم.
سه‌شنبه، 2 شهريور 1400
تخمین زمان مطالعه:
نویسنده : فریبا دیندار
تصویر گر : سعیده احمدی
موارد بیشتر برای شما
داستانی در مورد لیوان سفالی به قلم فریبا دیندار

یک لیوان سفالی چطور آتشفشان خوش حالی شما را روشن می‌کند؟

مگر آدم‌ها چطور به هم ثابت می‌کنند که برای شان اهمیّت داری و برایت اهمیّت دارند؟ مگر همین کافی نیست که به حس‌ها و علایق هم توجّه کنند و بدانند آدم‌های مهمّ زندگی‌شان با چه چیز خوش حال می‌شوند، بعد از روی این شناخت به تولید «مادّه‌ی خوش حالی» و بَنگ‌بَنگ روشن شدن فشفه‌های رنگی در دل و روح دیگران کمک کنند، آن هم بی‌مناسبت، آن هم بی‌مقدّمه، آن هم بی‌توقّع؟!

صبح یک‌شنبه است و یک لیوان سفالی جدید با نقش‌های برجسته‌ی گوزن و گربه و درخت، غرور، هیجان و دوستی‌ام را تشدید کرده؛ چون دوستم می‌دانسته که با چه چیز می‌تواند من را تا اوج ابرها ببرد. او استاد روشن کردن آتشفشان خوش حالی من است و می‌داند با چه چیزهای کوچک و بزرگی خوش حال می‌شوم.

لیوان سفالی‌ام که یک دسته‌ی گربه‌ای دارد، هدیه‌ی سفر دو روزه است به خرّم‌آباد. خودش می‌گوید وقت قدم زدن در خیابان و تماشای دست فروش‌های خرّم‌آباد یادم کرده و با خودش شرط بسته این لیوان گربه‌ای می‌تواند یک لبخند درست و حسابی روی صورتم بیاورد. حق با او بوده. لبخند کش آمده از داشتن این لیوان دست‌ساز کج و کوله می‌تواند ساعت‌ها و روزها روی صورتم ادامه داشته باشد و حسّ غرورم از یاد شدن در دل یک دوست کم رنگ نشود.

لیوان گربه‌ای‌ام را دوست دارم. لیوانی که امید یک هنرمند است تا فروخته شود و درآمدی حاصل کند، آن هم گوشه‌ی خیابان در شهری دور، خرّم‌آباد و حالا که نشانه‌ی بزرگی شده برای من، نشانه‌ی دوستی و مهری که در زندگی‌ام جریان دارد.

لیوان را که پیش رویم گرفت و گفت: «برای تو است که بفهمی یادت بودم!» هفت سالگی و چند سال پیش و پس از آن برایم تداعی شد که ساعت‌های زیادی را صرف تماشای ویترین شیشه‌ای زیر طاقچه‌ی خانه‌ی مامان‌بزرگ می‌کردم، ویترینی از ظروفی با اشکال و جنس‌های مختلف. یک دسته از ظروف ویترین هم به سرویس این لیوان‌های گربه‌ای اختصاص داشت. شش لیوان گربه‌ای و یک پارچ بزرگ که نه شایسته‌ی ما بود نه مهمان‌های ویژه. فقط سال‌های سال نقش پررنگی را در جذّابیّت و پر کردن فضای خالی ویترین به عهده داشتند.

لیوان گربه‌ای عزیزم، که انگار از دل سالیان دراز به من رسیده و انگار نه انگار در یک صبح معمولی در عصر تکنولوژی به من هدیه داده شده، لحظات رنگ‌باخته در ذهن و زمان را برایم آورده و یادآور این است که برای خوش حال شدن و خوش حال کردن آدم‌ها لازم نیست به اتّفاق‌های بزرگ چنگ بزنیم. گاه می‌توانیم با یاد کردن شان در بهترین لحظه‌های زندگی و هدیه‌های کوچک، گنج‌های بزرگ‌تری را به شان تقدیم کنیم:‌ محبّت و دوستی.
 

منبع:
مجله باران


مقالات مرتبط
نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط