فیل و فنجان

داستانی زیبا و معروف به قلم مصطفی رحماندوست، با راسخون همراه باشید.
پنجشنبه، 19 اسفند 1400
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
فیل و فنجان
روزی و روزگاری بود. جنگل و سبزه‌زاری بود. جنگلی که توی دلش، هزار هزار پرنده داشت. گنجشک و سار و قمری داشت. چرنده داشت، خزنده داشت، حیوانات درنده داشت. ببر و پلنگ و شیر و گرگ، آهوهای دونده داشت.

قورباغه‌ها: قور قور قور، قار قار زاغی و کلاغ. گنجشک ها، جیک و جیک. روی درخت، تو لانه‌ها، تخم های ناز بزرگ، کوچیک.

فیل که می‌رفت آب بخورد، به فکر لانه‌ها نبود. به فکر تخم و لانه و جیک جیک جوجه‌ها نبود. سر به هوا، پا به زمین، هر چیزی را خراب می‌کرد. می‌رفت که از چشمه کمی آب بخورد، زندگی جوجه‌ها را نقشی به روی آب می‌کرد.
ای فیل مردم آزار!
گنجشک ها را تو کردی
غصه به دل، عزادار

فیل نگو آن سر به هوا، با خرطومش، لانه‌ها را به هم می‌زد. قورباغه‌ها را له می‌کرد با آن پاها. گنجشک ها، ریز و کوچولو، قورباغه‌ها، کوچک و ناز و توپولو. گنجشک کجا و فیل کجا؟ فیل کجا، قورباغه کجا؟ نه زور این ناز کوچولو، نه زور آن ناز توپولو، به زور فیل نمی‌رسید.

حتی صدای غصّه‌شان را گوش فیل نمی‌شنید:
- جیک جیک، سه چهار تا جوجه داشتم. فیل آمد و لانه‌ام خراب شد. مُردند تمام جوجه‌هایم، از غصّه و غم، دلم کباب شد.

- قور قور، سه چهار تا بچه داشتم. امّا زیر پای گُنده‌ی او، مُردند یکی یکی و حالا، من هستم و گریه، های هوهو.

گنجشک ها و قورباغه‌ها، زیر درختی جمع شدند، به فکر چاره افتادند. حرف های خوب و بد زدند.

این یکی گفت: «قور قور قور چه کار کنیم؟»

آن یکی گفت: «جیک جیک جیک فرار کنیم.»

این یکی گفت: «جنگل ما جنگل غصّه و غم است.»

آن یکی گفت: «باید با فیل جنگ بکنیم، ولی نمی‌شود، چرا؟ چون زور ما خیلی کم است.»

هر کسی یک حرفی می‌زد. حرف غم و غصّه و درد، حرف های شاد، حرف های خوب، حرف های بد. آخر کار، گنجشک پیر، جلو آمد، گفت که باید فرار کنیم. اگر از اینجا نرویم، با این فیل سر به هوا چه کار کنیم؟

گنجشک ها غصّه‌دار شدند. قورباغه‌ها به سر زدند، جیک جیکو ناگهان پرید. بالی زد و جلو دوید، گفت: «چرا ما فرار کنیم؟ ما که گناهی نداریم، چی شد که ناامید شدید؟ چطور شده که ما دیگر چاره و راهی نداریم؟ باید با فیل حرف بزنیم. اگر که فیل قبول نکرد، توی سر فیل می‌زنیم.»

قورباغه‌ای گفت که بابا حرف زده‌ایم، فیل به کسی گوش نداده، به حرف های ما خندیده.

گنجشک ها گفتند: «بابا، فیلی که حرف گوش بکند، هیچ کسی در تمام دنیا ندیده!»

جیک جیکو گفت: «حالا که این طور شده، چاره‌ای جز جنگ نداریم. جنگ ما نابرابر است. چاره‌ای جز نقشه و نیرنگ نداریم.»

این یکی گفت: «جنگِ با فیل؟ این دیگر امکان ندارد.»

آن یکی گفت: «از ما کسی برای جنگ جان ندارد.»

جیک جیکو گفت: «حیله و جنگ و کارزار.»

امّا بقیه حرفشان: «جنگ نه، فرار، فرار، فرار.»

گنجشک ها از این طرف پرپر زنان، قورباغه‌ها از آن طرف دوان دوان، دنبال کار خودشان. جیک جیکو تنها مانده بود، با چند تا گنجشک جوان، آخر سر چند تایی هم قورباغه ماندند بیش‌شان.

جیک جیکو گفت: « حالا فقط ما مانده‌ایم، پس ما باید حیله و کاری بکنیم. از کسی کاری ساخته نیست. پس ما باید به جنگ آن غول برویم و پایداری بکنیم.»

قورباغه‌ی جوانی گفت: «به پای فیل بچسبیم و گاز بگیریم.»

قورباغه‌ی دیگری گفت: «خرطوم فیل را بِبُریم.»

گنجشکی گفت: «نوک بزنیم کورش کنیم.»

جیک جیکو گفت: «با نقشه‌ای دورش کنیم، یا بکُشیم و داخل گورش کنیم.»

حرف یکی مایه‌ی درد و غصّه شد. حرف یکی باعث فکر و خنده شد. آخرِ سر نقشه‌ی خوب جیک جیکو برنده شد.

شب شد و فیل خوابید. قورباغه‌ها گوشه‌ی دنجی خوابیدند. گنجشک ها هم تو لانه‌ها می‌ترسیدند. جیک جیکو و دوستان او، نه ترسیدند، نه خوابیدند. به دستور جیک جیکو خان، راه افتادند تا که به باغی رسیدند.

باغِ درخت انجیر، انجیر دانه دانه، برگ درخت انجیر، بیاورید به خانه.

گنجشک ها با هم پریدند. برگ درخت ها را چیدند. از شیره‌ی درختها، به روی برگ ها مالیدند. پرپرپر باز پریدند، به فیل پر زور رسیدند.

جیک نزنید، قور نکنید، هر کجا هستید بمانید. برگ های شیره‌دار را، به چشم فیل بچسبانید.

صبح شد و فیل از خواب ناز بیدار شد. چشمان خود را باز کرد. امّا جهان به چشم او، تیره و تلخ و تار شد. فیل صداها را می‌شنید، امّا جایی را نمی‌دید. کوبید خودش را به زمین، بالا پرید. خرطوم خود را تاب داد. خرطوم او به صورتش نمی‌رسید. دادی زد و جیغی کشید: «کمک! کمک!» این طرف آن طرف دوید، هیچ حیوانی به داد فیل کور و تنها نرسید. از بس که فیل خودش را زد، هی بالا و پایین پرید. گرسنه شد. از تک و تا افتاده و خیلی خسته شد. گفت به خودش: «باید کمی آب بخورم، علفهای ناب بخورم، چشمه کجاست و آب کجاست؟ همان جایی که قور قور قورباغه‌هاست. چشم ندارم، گوش که دارم، تشنه و خسته‌ام ولی، هوش که دارم. دنبال قو قور بروم، به چشمه‌ی آب می‌رسم. دور و بر چشمه‌ی آب، به سبزه‌های خوبِ و کمیاب می‌رسم.»

نوبت قورباغه‌ها بود. که قور قور صدا زدند. با این صدا، به فیل بد، حیله و حقه‌ها زدند. بیچاره فیل کور شده بود. می‌رفت به دنبال صدا، به امید چشمه‌ی آب، به دنبال قورباغه‌ها!

قورباغه‌ها یواش یواش، آن فیل کور و خسته را، به دنبال خود کشیدند. بیا! بیا! بیا جلو، تا که به گودال بزرگی رسیدند. فیل بزرگِ گُنده پا، آن بی‌خیال بی‌حیا، باز هم به دنبال صدا، آمد و آمد، ناگهان، یک باره افتاد تو تله، گنجشکها و قورباغه‌ها، جیغ کشیدند و کف زدند. شادی و شور و هلهله، گنجشکها و قورباغه‌ها، از دست فیل خلاص شدند. قور و قور و قور که جمع شدند، فیل را توی چاله‌ای دیدند.

دشمن نگو، فیل گنده کور شد. از جنگل ما حسابی دور شد. فیل رفته تو چاهِ رو سیاهی. آی جیک جیکو جان نمیری الهی.

قصّه‌ی ما به سر رسید، قصّه‌ی فیل و فنجان، فیل با زورش برنده شد یا هوش جیک جیکو جان؟
 
هیکل گنده و زور
زود می‌شود فراموش
برنده می‌شود زود
دانش و همت و هوش
 

منبع مقاله:

رحماندوست، مصطفی؛ (1394)، بیست افسانه‌ی ایرانی، تهران: نشر افق، چاپ دهم.


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط