مهدويت و شيخيه






درمقاله حاضر تلاش شده كه به گونه‏اى علمى و مستند برخى از انديشه‏هاي فرقه شيخيه، مورد نقد و بررسى قرار گيرد.
انديشه پربار "غيبت و مهدويت" در طول تاريخ از دستبرد فكرى و عقيدتى و آسيب بدانديشان در امان نبوده و هر از چند گاهى كسانى با دستاويز قرار دادن اين انديشه به فريب مردم عوام پرداخته‏اند.
سابقه اين عمل حتى به پيش از دوران تولد امام مهدى، عليه‏السلام، مى‏رسد. جريان فطحيه و واقفيه و بسيارى از فرقه‏هاى ديگر كه در طول تاريخ بتدريج از جريان شيعه اماميه (اثنى‏عشرى) جدا گشته، دستاويزى جز رواياتى كه از طريق نبى اكرم، صلّى‏اللّه‏عليه‏وآله، درباره غيبت آخرين امام نقل شده بود، نداشتند.
در سده‏هاى اخير نيز فرقه‏هايى انديشه ناب مهدويت را وسيله‏اى براى رسيدن به اهداف و آمال دنيوى خويش قرار دادند و چند صباحى خلق روزگار را به اباطيل خود مشغول ساختند.
بدون شك آسيب‏شناسى انديشه مهدويت و پالايش اين انديشه از افكار انحرافى بر غناى هر چه بيشتر آن خواهد افزود و نسل جوان را نيز از درافتادن به برخى از اين انحرافهإ؛ حفظ خواهد كرد.
در مقاله حاضر تلاش شده كه به گونه‏اى علمى و مستند برخى از انديشه‏هاي فرقه شيخيه، مورد نقد و بررسى قرار گيرد. باشد كه مورد توجه اهل نظر قرار گيرد.

شيخيّه

"شيخيّه" نامى است كه به پيروان شيخ احمد احسايى (1166 - 1242 ق.) گفته مى‏شود. زادگاه احسايى روستاى "مطَيرفى" واقع در منطقه "احساء" مى‏باشد. احساء از مراكز قديمى تشيّع بوده است و امروزه ايالتى است در شرق عربستان سعودى بر ساحل غربى خليج فارس، به مركزيت شهر "هفوف". احسايى در پنج سالگى قرآن را نزد پدرش شيخ زين‏الدين احسايى آموخت.
ادبيات عرب و مقدمات علوم دينى متداول را در احساء فرا گرفت. او از رؤيايى در ايام تحصيل خود ياد مى‏كند كه در آن شخصى تفسير عميقى از دو آيه قرآن به وى ارائه كرده بود. وى مى‏گويد: "اين رؤيا مرا از دنيا و آن درسى كه مى‏خواندم رويگردان ساخت."
اين حالت سرآغاز تحولى معنوى در زندگى شيخ احمد بود كه رؤياهاى الهام‏بخش ديگرى را در پى آورد. او مى‏گويد: "پس از آنكه به دلالت يكى از رؤياها به عبادت و تفكر بسيار پرداخته است، پاسخ مسايل خود را در خواب از ائمه اطهار، عليهم‏السلام، دريافت داشته و در بيدارى بدرستى و مطابقت آن پاسخها با احاديث پى برده است."
احسايى در سال 1186 ق. مقارن با آشوبهاى ناشى از حملات عبدالعزيز حاكم وهابى سعودى به احساء، به كربلا و نجف عزيمت كرد و از حوزه درس بزرگان تشيع همچون آقا محمدباقر وحيد بهبهانى، سيد على طباطبايى صاحب رياض، ميرزا مهدى شهرستانى و سيد مهدى بحرالعلوم و شيخ جعفر كاشف‏الغطاء، بهره‏مند شد و اجازه‏هاى متعدد روايى از مشاهير عالمان دريافت كرد. احسايى علاوه بر فقه و اصول و حديث، در طب و نجوم و رياضى قديم و علم حروف و اعداد و طلسمات و فلسفه مطالعاتى كرد و در سال 1209 ق. به سبب بروز طاعون از عتبات به احساء بازگشت و در سال 1212 ق. به عتبات مراجعت نمود. سپس بصره را مسكن دائمى خويش قرار داد. در اين هنگام بود كه براى نخستين بار شروع به بيان بعضى از عبارات معماگونه و مرموز نمود كه خشم علماى متشرعه بصره را برانگيخت.
در سال 1221 ق. به قصد زيارت عتبات به كربلا و نجف سفر كرد و سپس به قصد زيارت حضرت رضا، عليه‏السلام، عازم خراسان گشت. در بين راه در يزد توقفى كرد. اهل يزد از او استقبال گرمى به عمل آوردند و از وى خواستند كه نزد آنان بماند واو اجابت كرد و پس از بازگشت از مشهد، يزد را مسكن خويش قرار داد و شهرت بسيارى كسب كرد.
چندى بعد فتحعلى شاه وى را به تهران دعوت نمود و در حق او نهايت احترام را به جا آورد و از شيخ درخواست كرد تا در تهران مقيم شود، اما او اين درخواست را رد كرد و به يزد مراجعت كرد. در سال 1229 ق. در راه زيارت عتبات به كرمانشاه وارد شد و با استقبال مردم و شاهزاده محمدعلى ميرزاى دولتشاه حاكم كرمانشاهان روبرو گشت و به اصرار حاكم در كرمانشاه اقامت كرد. در مدت اقامتش در آنجا سفرهايى به قصد حج و زيارت عتبات انجام داد.
پس از مرگ دولتشاه، در سال 1237 ق. عازم مشهد شد و در ميانه راه چندى در قزوين توقف كرد. در همين زمان بود كه با مخالفت برخى عالمان روبرو شد كه پاره‏اى از ديدگاههايش را غلوآميز و انحرافى تلقّى مى‏كردند.
نخستين مخالفت آشكار با احسايى از جانب ملامحمدتقى بَرَغانى، معروف به شهيد ثالث، از عالمان بانفوذ قزوين صورت گرفت. نقل شده است كه برغانى در آغاز مانند ديگر بزرگان قزوين، حرمت شيخ را نگاه مى‏داشت، اما در مجلسى كه احسايى به بازديد او رفته بود، از روى آگاهى، عقيده خاص وى را در باب معاد جسمانى جويا شد و پس از شنيدن پاسخ، به وى اعتراض كرد و آن مجلس با جدال اطرافيان به پايان آمد. اين رويارويى به ميان مردم نيز كشيد و جمعى از علما از احسايى كناره جستند. ركن‏الدوله، علينقى ميرزا حاكم قزوين، محفلى براى آشتى علما با حضور آن دو ترتيب داد اما اين بار گفتگو به تكفير احسايى از جانب برغانى انجاميد و انتشار اين تكفير توقف بيشتر احسايى را در شهر دشوار ساخت.
احسايى از قزوين به مشهد و سپس به يزد و از آنجا به اصفهان و كرمانشاه رفت و در تمام شهرها با سردى از او استقبال شد، گر چه هنوز هم كمابيش از پايگاه مردمى برخوردار بود. اما تلاش برغانى در تأكيد بر تكفير او و نامه‏هايى كه در اين باره مى‏نوشت، از عواملى بود كه عرصه را بر احسايى در واپسين سفرش به كربلا تنگ كرد و او را از نيّت ماندگار شدن در آنجا منصرف ساخت. آنچه از فتواى برخى علما بر ضد احسايى نوشته‏اند، مربوط به همين اوان و پس از آن است.
در مقابل، گروهى دشمنى با او را روا نمى‏شمردند، از آن جمله فقيه نامدار حاج محمدابراهيم كلباسى بود كه آسان فهم نبودن پاره‏اى از آراء و تعبيرات احسايى را باعث سوء تفاهمات و تكفيرها مى‏دانست و آراى احسايى را در چارچوب عقايد اماميه تلقى كرده او را از علماى اماميه معرفى مى‏كرد. به هر حال احسايى از كربلا به مكه رفت و سپس از راه مكه عازم موطن خود گرديد، اما در نزديكى مدينه در سال 1241 ق. درگذشت و در قبرستان بقيع به خاك سپرده شد.
آثار فراوانى در زمينه‏هاى گوناگون از احسايى باقى مانده است. از مهمترين آثار او "جوامع‏الكلم" است كه در دو جلد چاپ شده است و حاوى پاسخهاى او به سؤالها و نيز قصائدى در رثاى امام حسين، عليه‏السلام، است. »شرح الزيارة الجامعة الكبيرة« بزرگترين و معروفترين اثر احسايى است كه در چهار مجلد منتشر شده است. كتاب ديگر او »حياةالنفس فى حظيرة القدس« است كه كتابى مختصر در اصول عقايد مى‏باشد. از ديگر آثار منتشر شده احسايى مى‏توان از "شرح العرشيه"، "شرح المشاعر"، "العصمة و الرجعة"، "الفوائد"، "مجموعة الرسائل"، و "مختصر الرسالة الحيدرية فى فقه الصلوات اليومية" نام برد.1

عقايد و آراء

مبناى اصلى شيخ احمد كه بيانگر روش اصلى اوست اين است كه همه علوم و معارف در نزد پيامبر، صلّى‏اللّه‏عليه‏وآله، و اهل‏بيت او، عليهم‏السلام، مى‏باشد و تنها راه كشف معارف، توسل به معصومان و مراجعه به آثار آنان است و آدمى به استقلال قادر به درك هيچ يك از علوم اعتقادى و عملى نيست.
او اين مطلب را در شرح فقرات متعددى از زيارت جامعه بيان كرده است. وى در شرح فقره‏اى از اين دعا مى‏نويسد: "اگر معتقديم عقل مى‏تواند به معارف دينى دست يابد بدان جهت است كه هدايت و نور عقل از هدايت و نور معصومان است لذا مخالفان امامان با وجود به كارگيرى عقلشان تنها به عقايد باطل مى‏رسند".
او در اين باره عقيده محيى‏الدين ابن عربى درباره وحدت وجود را ذكر مى‏كند و از او با تعبير مميت‏الدين ياد مى‏كند و از ملاصدرا به جهت پيروى از ابن عربى در برخى عقايد، انتقاد مى‏كند.
احسايى نتيجه مى‏گيرد كه عقل به صورت مستقل قادر به درك حقايق نيست بلكه تنها با استمداد از انوار اهل‏بيت و مدد رساندن آنان به حقايق و علوم، حتى در مسايلى چون صنايع و زراعت دست مى‏يابد2. توجه به تهذيب نفس و كشف و شهود از سوى احسايى در همين راستا قابل تفسير است. او در زهد، رياضت و سير و سلوك عرفانى شهره عام و خاص بود. حال به برخى آراى احسايى اشاره مى‏كنيم:

معاد :

معروف ترين رأى احسايى درباره كيفيت معاد جسمانى است، و همين نظريه دليل اصلى تكفير او از سوى برخى علما از جمله برغانى بود. احسايى اصل معاد جسمانى را كه در آيات و احاديث متعدد بر آن تأكيد شده مى‏پذيرد اما تفسير خاصى از جسم ارايه مى‏دهد. معنى متداول و عرفى معاد جسمانى اين است كه آدمى در حيات اخروى همچون حيات دنيوى داراى كالبد ظاهرى مركب از عناصر طبيعى است. احسايى معاد جسمانى به اين معنى را نمى‏پذيرد. او مى‏گويد: »جسم در احاديث اعم از جسد است. اجساد در مقابل ارواح به كار مى‏رود ولى اطلاق اجسام عامتر از اين است«. به اعتقاد او آدمى داراى دو جسد و دو جسم است.
جسد اول مركب از عناصر زمانى است. اين جسد مانند لباس است كه گاهى همراه انسان است و گاهى همراه او نيست و اين جسد لذت و درد و طاعت و معصيت ندارد، همانطور كه فرد معصيت‏كار وقتى به مرض سختى دچار مى‏شود و اكثر جسد او از بين مى‏رود، باز ما او را همان معصيت‏كار مى‏دانيم.
بنابراين جسد اول، جسد اصلى انسان نيست. اين جسد پس از مرگ از بين مى‏رود و در حيات اخروى همراه انسان نمى‏باشد. جسد دوم عبارت است از طينت انسان كه از عالم »هورقليا«ست. عالم »هورقليا« همان عالم برزخى است كه حد وسط ميان عالم ملك (عالم مادى) و عالم ملكوت (عالم مجرد) مى‏باشد و بدان، عالم مثال نيز مى‏گويند. جسد دوم، جسد اصلى انسان است و در قبر باقى مى‏ماند و پس از نفخ اسرافيل در صور (نفخه دوم يا نفخه بعث)، روح وارد همين جسد مى‏شود و براى محاكمه و جزا فرا خوانده مى‏شود. بدين ترتيب در هنگام مرگ روح از هر دو جسم جدا مى‏شود، اما در معاد با جسد دوم همراه مى‏گردد.
اما جسم اول، جسمى است كه روح پس از مرگ و مفارقت از دو جسد، همراه آن است و انسان با آن جسم پس از مرگ وارد بهشت يا جهنم دنيوى مى‏شود و مشغول لذت بردن يا عذاب كشيدن مى‏گردد. پس از نفخه نخست (نفخه صعق) روح و جسم اول نابود مى‏شود و پس از نفخه دوم (نفخه بعث) روح به وجود مى‏آيد و وارد جسم دوم و نيز جسد دوم مى‏شود. احسايى تأكيد مى‏كند كه بدن اخروى انسان كه عبارت از مجموع جسم دوم و جسد دوم مى‏باشد، همان بدن دنيوى انسان است، با اين تفاوت كه بدن دنيوى كثيف و متراكم است، اما بدن اخروى از تصفيه‏هاى متعدد عبور كرده و لطيف و خالص شده است. از همين جا نتيجه مى‏گيرد كه به معاد جسمانى معتقد است ولى عقيده ضرورى اماميه بر اين است كه همين بدن عنصرى در روز قيامت برانگيخته مى‏شود، حتى به نصّ قرآن خطوط ريز انگشتان نيز همانند دنيا خواهد بود.

امامت :

پس از مسأله معاد، امامت و جايگاه امام در آفرينش مهمترين و مشهورترين عقيده احسايى به شمار مى‏رود و عقيده وى در اين باره موجب گشته تا برخى او و فرقه شيخيّه را در زمره غاليان به شمار آورند. احسايى معصومان، عليهم‏السلام، را واسطه فيض خدا مى‏داند به اين معنى كه پس از آنكه خداوند معصومان، عليهم‏السلام، را خلق كرد، آنان به اذن و مشيت الهى موجودات ديگر را آفريدند. او نقش معصومان، عليهم‏السلام، در آفرينش جهان را بر اساس علل اربعه ارسطويى توضيح مى‏دهد. به اعتقاد او معصومان، عليهم‏السلام، محل مشيت و اراده خداوند هستند و اراده آنان، اراده خداست. از اين رو معصومان، عليهم‏السلام، علتهاى فاعلى موجودات جهان مى‏باشند. از سوى ديگر، مواد موجودات از شعاع انوار و وجودات معصومان هستند، لذا آنها علل مادى آفرينش نيز به شمار مى‏روند، علل صورى بودن معصومان، عليهم‏السلام، به اين دليل است كه صورتهاى اشياء از صورتهاى مقامات و حركات و اعمال آنهاست. البته صورت مؤمنان همانند صورت معصومان، عليهم‏السلام، و صورت كافران مخالف صورت آنان است. همچنين معصومان علت غايى عالم‏اند زيرا اگر آنها نبودند چيزى خلق نمى‏شد و خلقت موجودات به خاطر خلقت معصومان است.3

فرقه‏هاى شيخيّه

پس از فوت شيخ احمد احسايى، يكى از شاگردانش به نام سيد كاظم رشتى (1212 - 1259 ق.) جانشين او گرديد. سيد در جوانى به يزد رفت و به شيخ احمد پيوست و سپس به كربلا رهسپار شد و تا پايان عمر در آن شهر به تدريس و ترويج مكتب شيخيّه مشغول بود. وى بالغ بر يكصد و پنجاه جلد كتاب و رساله نوشت كه غالباً با زبان رمزى و نامفهوم است. برخى معتقدند منشأ اكثر آراى نادرست شيخيّه، سيد كاظم رشتى است و احسايى بدانها اعتقاد نداشته است.4
يكى از شاگردان سيد كاظم، ميرزا على محمد ملقب به باب بود كه پس از فوت سيد، مدعى جانشينى او شد و پس از آن ادعاى بابيت امام غايب و سپس ادعاى نبوت خويش را مطرح ساخت، شرح عقايد او در بحث از فرقه بابيه ذكر خواهد شد.
ديگر شاگرد سيد كاظم، حاج محمدكريم خان قاجار (1225 - 1288 ق.) فرزند حاج ابراهيم خان ظهيرالدولة پسرعمو و داماد فتحعلى شاه بود كه مدعى جانشينى سيد گرديد و فرقه شيخيّه كرمانيه را تأسيس كرد. اين فرقه به نام كريمخانيه نيز ناميده مى‏شود. پس از حاج محمدكريم خان، اكثر شيخيّه كرمان، فرزندش محمدخان (1263 - 1324 ق.) را به عنوان رئيس شيخيّه پذيرفتند؛ هر چند رحيم‏خان يكى ديگر از فرزندان حاج محمدكريم خان، نيز مدعى نيابت پدر بود و طرفدارانى هم پيدا كرد. از ديگر مدعيان رهبرى شيخيّه، محمدباقر خندق‏آبادى، نماينده حاج محمدكريمخان در همدان بود كه پيروانش فرقه شيخيّه باقريه را در همدان ايجاد كردند.
كثريت شيخيّه كرمانيه پس از محمدخان، برادرش زين‏العابدين خان (1260 - 1276 ق.) را به رهبرى برگزيدند. پس از ابوالقاسم خان ابراهيمى و سپس عبدالرضا خان به رياست شيخيّه كرمانيه برگزيده شدند. عبدالرضاخان در سال 1358 ش. ترور شد.5
در آذربايجان نيز علماى بزرگى به تبليغ و ترويج آراى شيخ احمد احسايى پرداختند. از علماى شيخيّه آذربايجان، سه طايفه مهم قابل ذكر است. نخستين طايفه شيخيّه آذربايجان، خانواده حجةالاسلام است. بزرگ اين خاندان ميرزا محمد مامقانى معروف به حجةالاسلام (م. 1269 ق.) است كه نخستين عالم و مجتهد شيخى آذربايجان است. او مدتى شاگرد شيخ احمد احسايى بوده و از او اجازه روايت و اجتهاد دريافت كرد و نماينده وى در تبريز بود. او همان شخص است كه حكم تكفير و اعدام على محمد باب را در تبريز صادر كرد.
حجةالاسلام سه فرزند دانشمند داشت كه هر سه از مجتهدان شيخى تبريز به شمار مى‏رفتند و به لقب حجةالاسلام معروف بودند. فرزند ارشد او ميرزا محمدحسين حجةالاسلام (م. 1313 ق.) نام داشت و در نزد سيدكاظم رشتى تلمذ كرده بود. فرزند دوم او ميرزا محمدتقى حجةالاسلام (م. 1312 ق.) نام داشت و از طبع شعر برخوردار بود. تخلّص او »نيّر« مى‏باشد6. فرزند سوم او، ميرزا اسماعيل حجةالاسلام (م. 1317 ق.) نام داشت و از شاگردان ميرزا محمدباقر اسكويى بود. فرزند ميرزا محمدحسين حجةالاسلام، ميرزا ابوالقاسم حجةالاسلام (م. 1362 ق.) آخرين فرد روحانى خانواده حجةالاسلام بود.
دومين طايفه شيخيّه آذربايجان، خانواده ثقةالاسلام است. ميرزا شفيع تبريزى معروف به ثقةالاسلام بزرگ اين خاندان است. وى از شاگردان شيخ احمد احسايى بوده است. فرزند او ميرزا موسى ثقةالاسلام نيز از علماى شيخيّه تبريز بود. ميرزا على معروف به ثقةالاسلام دوم يا شهيد نيز از همين خانواده است. او در سال 1330 ق. به جرم مشروطه‏خواهى و مبارزه با روسها، به دست روسهاى اشغالگر تزارى در تبريز به دار آويخته شد. برادر او ميرزا محمد نيز از علماى شيخيّه تبريز به شمار مى‏رفت.
سومين طايفه شيخيّه آذربايجان، خاندان احقاقى است بزرگ اين خانواده ميرزا محمدباقر اسكويى (1230 - 1301 ق.) مى‏باشد كه از مراجع فقه و داراى رساله عمليه بود. او شاگرد ميرزا حسن مشهور به گوهر (م. 1266 ق.) از شاگردان شيخ احمد احسايى و سيدكاظم رشتى، بوده است. فرزند ميرزا محمدباقر، ميرزا موسى احقاقى (1279 - 1364 ق.) نيز از علما و مراجع بزرگ شيخيّه است. او كتابى تحت عنوان »احقاق‏الحق« نگاشت و در آن عقايد شيخيّه را بتفصيل بيان نمود. پس از اين تاريخ، او و خاندانش به احقاقى مشهور شدند. در اين كتاب برخى آراى شيخيّه كرمان و محمدكريم خان مورد انتقاد و ابطال قرار گرفته است7. از جمله فرزندان ميرزا موسى احقاقى، ميرزا على، ميرزا حسن و ميرزا محمدباقر هستند كه از علماى بزرگ شيخيّه بودند.
هم‏اينك مركز اين گروه كشور كويت است و رياست آنان را ميرزا حسن احقاقى بر عهده دارد كه مرجع فقهى شيخيّه اسكو و ديگر مناطق آذربايجان مى‏باشد.8
شيخيّه كرمان و آذربايجان در اعتقادات خود را پيرو آراى شيخ احمد احسايى و سيدكاظم رشتى مى‏دانند اما در فروع دين و اعمال با يكديگر اختلاف نظر دارند. كرمانى‏ها از شيوه اخبارى‏گرى پيروى مى‏كنند و به تقليد از مراجع اعتقاد ندارند. اما شيخيّه آذربايجان به اجتهاد و تقليد معقتدند و از مراجع تقليد خودشان پيروى مى‏كنند. البته در عقايد نيز شيخيّه آذربايجان برخلاف شيخيّه كرمان، خود نيز به اجتهاد مى‏پردازند و آراى شيخ احمد و سيدكاظم را بر اساس تلقى خويش از احاديث تفسير مى‏كنند.

مسأله ركن رابع

يكى از اختلافات شيخيه كرمان و آذربايجان مسأله ركن رابع است. شيخيّه كرمان اصول دين را چهار اصل توحيد، نبوت، امامت و ركن رابع مى‏دانند. مراد آنها از ركن رابع، شيعه كامل است كه واسطه ميان شيعيان و امام غايب مى‏باشد.9
همين اعتقاد است كه ميان شيخيخ (كرمان) و بابيه ارتباط ايجاد مى‏كند. چنانكه در بحث از بابيه خواهيم ديد پس از درگذشت سيدكاظم رشتى، سيد على‏محمد باب مدعى شد كه شيعه كامل و ركن رابع كه واسطه ميان شيعيان و امام غايب است اوست. در نتيجه مقام بابيت امام عصر را از آن خود دانست و خود را دروازه اتصال با مهدى موعود معرفى كرد.
گر چه او در ادامه كارش مدعى مقام بابيت علم خداوند نيز گرديد، اما شيخيّه آذربايجان بشدت منكر اعتقاد به ركن رابع هستند10. و اصول دين را پنج اصل توحيد، نبوت، معاد، عدل و امامت مى‏دانند. آنان چنين استدلال مى‏كنند كه شيخ احمد احسايى در ابتداى رساله »حيوةالنفس« و سيدكاظم رشتى در رساله »اصول عقايد«، اصول دين را پنج اصل مذكور مى‏دانند و در هيچ يك از كتب و رسايل اين دو نفر نامى از ركن رابع برده نشده است.11

پی نوشت ها :

1. دائرةالمعارف بزرگ اسلامى، ج6، ص662 - 664؛ دائرةالمعارف تشيع، ج1، ص500 - 501.
2. شرح الزيارة الجامعة الكبيرة، ج3، ص218 - 219
3. شرح‏الزيارة، ج4، ص26 - 30؛ مجموعة الرسائل (مشتمل بر 23 رساله)، ص308.
4. شرح‏الزيارة، ج3، ص297؛ ج4، ص48 - 79؛ مجموعة الرسائل، ص323.
5. السيد محسن الامين، اعيان‏الشيعه، ج2، ص590.
6. ر.ك: محمدجواد مشكور، فرهنگ فرق اسلامى، ص266 - 268.
7. ديوان اشعار او با مقدمه و حواشى ميرزا عبدالرسول احقاقى در سال 1388 در چاپخانه شفق تبريز به طبع رسيد. درباره تاريخ خاندان حجةالاسلام از مقدمه اين كتاب نيز استفاده شد.
8. ر.ك: احقاق‏الحق، ص167 - 223.
9. ر.ك: ميرزا عبدالرسول الحائرى الاحقاقى، قرنان من الاجتهاد و المرجعية فى أسرة الاحقاقى.
10. آنان معاد و عدل را از اصول عقايد نمى‏شمارند، چرا كه اعتقاد به توحيد و نبوت، خود، مستلزم اعتقاد به قرآن است و چون در قرآن عدالت خدا و معاد ذكر شده است، لزومى ندارد كه اين دو اصل را در كنار توحيد و نبوت قرار دهيم.
11ر.ك: احقاق‏الحق، ص167 - 223.
12. ر.ك: غلامحسين معتمدالاسلام، كلمه‏اى از هزار، ص64 - 66
برگرفته از كتاب آشنايى با فرق و مذاهب اسلامى، تأليف رضا برنجكار.

منبع: http://www.bfnews.ir