افكار نوافلاطونى و گنوسى در حديث (3)
افكار نوافلاطونى و گنوسى در حديث (3)
افكار نوافلاطونى و گنوسى در حديث (3)
نویسنده : ايگناتيس گلدزيهر
مترجم : رضا الهى منش
مترجم : رضا الهى منش
يادداشت هاى توضيحى و انتقادى مترجم
فلسفه نوافلاطونى (neoplatonism )
از نگاه نوافلاطونيان، صدور هر مرتبه از مرتبه بالاتر، در ظرف زمان و مكان صورت نگرفته است. در هر يك از مراتب پايين، شوق شهود مراتب بالاتر وجود دارد. عوالم پايين تر به كثرت نزديك ترند و هرچه بالاتر رويم ساحت وحدت بيش تر نمود پيدا مى كند. مرتبه پايين تر مظهر مرتبه بالاتر است و به تعبير ديگر، مرتبه بالاتر مثال مرتبه پايين تر است (اشاره به مُثُل افلاطونى) الهيات سلبى و تنزيهى و نيز باور به وجود دو گرايش علوى و سلفى در انسان از ديگر باورهاى فلوطين است.
آثار فلوطين را شاگردش فرفوريوس در 6 دسته 9تايى موسوم به «انئاد» (نه گانه) تنظيم كرد. بخش هايى از انئادهاى 4 و 5 و 6 به عربى ترجمه شد و به غلط به نام اثولوجياى ارسطو موسوم شد. اعتقاد به مراتب قوس نزول و صعود، نظريه مُثل و ديدگاه اتحاد عاقل و معقول در بين حكماى اسلامى برگرفته از نوافلاطونيان است.
(رك: دوره آثار فلوطين، ترجمه محمدحسن لطفى، رساله دوم از انئاد پنجم; نصرالله پورجوادى، درآمدى بر فلسفه فلوطين، ص7ـ23; غلامحسين مصاحب، دائرة المعارف فارسى، ج3، مدخل نوافلاطونيان; اچ. پى. آون، ديدگاه هايى درباره خدا، ترجمه حميد بخشنده، ص5ـ143; تاريخ فلسفه غرب و شرق، زير نظر رادا كريشنان، ج2، ص95 به بعد).
گنوسى گرى ( gnostisism)
شاخصه هاى گنوسى گرى :
1. اعتقاد به دو مبدأ خير و شر ،
2. رابطه گنوسيس (معرفت) و نجات :
3. اصل بدبينى :
4. ايجاد نوعى اشرافى گرى :
5. ضديت با يهوديت :
(رك: غلامحسين مصاحب، دائرة المعارف فارسى، ج2، مدخل «گنوسى گرى» و نيز فصلنامه هفت آسمان، ش28، ص80 ـ275 و نيز ûgnosis in :Encyclopedia of ChristianTheology, vol 2)
نقد كلّى ديدگاه گلدزيهر
1. تنها حوادثى كه مشابه دارند ممكن الوقوعند، نه هر حادثه اى كه از نظر فلسفى ممتنع الوجود نباشد; 2. كليه حوادث جهان با يكديگر ارتباطى ناگسستنى دارند، يعنى بين جرياناتى كه در هر دو ساحت طبيعت و فكر اتفاق مى افتد، نوعى رابطه عليت، ولو غيرفلسفى، برقرار است; 3. نظام اين جهان، نظامى بسته و خودكفاست. عاملى فراطبيعى به صورت مكمل يا رخنه پوش، در اين جهان عمل نمى كند. حوادث اين جهان با يكديگر قابل تفسير و تبيين اند و نيازى به مفروض گرفتن عامل غيبى نيست.
بر اساس روش «نقد تاريخى» اگر فكر و ايده اى در فرد يا جامعه اى بروز پيدا كرد، مى بايد ريشه هاى آن را در افكار ديگران و نسل هاى پيشين جستوجو نمود، خصوصاً اگر بين يك فكر و ايده جديد با افكار و عقايد ملّتى، گروهى، دينى يا فردى تناسب و شباهتى باشد. هرگز نبايد براى تبيين به عوامل فراطبيعى تمسك كرد. بر اساس اين روش، بروز و رواج افكارى در بين مسلمانان كه با افكار نوافلاطونى و گنوسى شباهتى دارد، حتماً توسط مسلمانان از بيرون از حوزه اسلام اقتباس شده است. اشكال ما بر گلدزيهر اين است كه تمسّك به روش «نقد تاريخى» براى تبيين حضور افكار عرفانى در جهان اسلام كارآمد و واقع نما نيست، زيرا اولا: جهان بينى تجربى و مادى اى كه زيربناى اين روش است خود مورد اشكال است، چون براهين عقلى و فلسفى متعددى از قبيل برهان امكان ذاتى (مشّائى) و مهم تر از آن، برهان امكان فقرىِ صدرايى (در حكمت متعاليه) و حتى برهان محرك اول ارسطو و يا برهان حدوث و يا نظم و... از وجود حقيقتى فراطبيعى و واجب خبر مى دهند كه ايجادكننده جهان طبيعت و حافظ و مدبّر آن است و از آنجا كه آن حقيقت بى همتا، عالم مطلق، قادر مطلق، غنى مطلق و حكيم على الاطلاق است، پس به حكم عقل مى بايد رسولانى را براى بشر ارسال، و آنها را به علم و معرفت مجهز نمايد. براى اثبات سستى جهان بينى تجربى و مادى، همين بس كه از يك طرف حتى كسانى مانند كانت كه اثبات خدا را از طريق عقل نظرى ممكن نمى دانند از راه عقل عملى و ضمانت بخشيدن به ارزش هاى اخلاقى، اعتقاد به خدا را مدلّل مى سازند; از طرف ديگر، وجود شواهد متعدد بر عوامل و ارتباطات فراطبيعى از قبيل تله پاتى، هيپنوتيزم، اعمال خارق العاده مرتاضان، بيان شهودات عرفانى توسط عرفاى تمام اديان و ملل و... به قدرى است كه هر انسان منصفِ داراى عقل سليم را به وجود جهان فراطبيعى و خداى خالق راهنمايى مى كند. بر اساس بعضى از ادله عقلى مانند برهان امكان فقرىِ صدرايى، مخلوقات هم در پيدايش و هم در بقا به خدا وابسته، و عين ربط به اويند. از اين رو تصور نقش خالقيتِ صرف براى خداوند و از آن بدتر، دادن نقش رخنه پوشى و مكمّل به خداوند در جهت تبيين حوادث اين جهانى، همه ناشى از بى مهرى به اين ادله عقلى است;
ثانياً: حتى بر اساس جهان بينى تجربى چه اشكالى دارد كه با وجود زمينه هاى مناسب، يك فكر واحد در يك يا چند منطقه جغرافيايى، و حتى در داخل يك شهر و روستا، از ذهن دو يا چند نفر به صورت هم زمان يا در زمان هاى متفاوت تراوش نمايد. اين پديده اى است كه در سطح انسان هاى معمولى و مادون انبياء به وفور اتفاق مى افتد، چه رسد به انبياء و انسان هاى الاهى اى كه دريافت آنها از عالم بالا و از طريق وحى، الهام و شهود است. هر انسانى با توجه به ميزان استعدادهاى خدادادى و قوت حدس و شهودش و به ميزان تجارب علمى اى كه دارد، ممكن است از طريق استدلال هاى فراهم آمده از مقدمات حسى و عقلى و يا عقلى محض به حقيقت جديدى دست يابد كه آن را فرد ديگرى نيز در همانجا يا در جاى ديگر با توجه به همان مقدمات يا مقدماتى ديگر به دست آورده است. به ويژه آن كه بعضى انسان ها داراى حدس قوى اند، به گونه اى كه تقريباً بدون طى راه استدلال يا با طى سريع آن به مطالب جديدى دست مى يابند. نكته مهم تر اين كه در خصوص شهودات و مكاشفات عرفانى، اولا جايى براى كپى بردارى و اقتباس نيست، زيرا اينها تجارب شخصى اند و تنها از طريق اِخبار خود اهل كشف و شهود يا از آثارى كه در هنگام بروز اين حالات در ظاهر بدن آنها پيدا مى شود، مانند لرزش، بى هوشى، دوخته شدن چشمان به جايى خاص، سردشدن بدن و... يا از طريق تصرّفاتى كه در عالم طبيعى يا انسانى مى كنند، به آن دريافت هاى عرفانى پى مى بريم; ثانياً اين شهودات در بين ملل مختلف، به قدرى رواج دارد كه در الاهيات و كلام جديد در پى آن برآمده اند كه از مجموعه اين تجارب دينى و عرفانى، نوعى دليل براى اثبات عالم فراطبيعت و وجود خداوند ارائه نمايند.
البته بحث تجربه دينى در سطح افراد پايين تر از انبياء مطرح است، چرا كه القاءات بر انبياء و اوصياء آنها اولا از هر دستبردى مصون است، حال آن كه در شهودات عرفانى، امكان دخالت و تلبيس شياطين وجود دارد; ثانياً انبياء با عالم الوهيت تماس پيدا مى كنند و از حقايق مجرده مطّلع مى شوند و لكن اهل شهودات باطنى، به حوادث «اين جهانى»، به گونه اى فراتر از زمان و مكان، احاطه پيدا مى كنند و چون دريافت انبياء از منبع واحدى است، لذا كلام آنها با يكديگر هيچگونه تضادى نداشته و نخواهد داشت. البته تفاوت رتبه اى و طولى كلام انبياء و جامعيت بعضى و عدم جامعيّت بعضى ديگر، سخن حقى است كه با تفاوت ذاتى و تضاد فرق دارد.
حال پس از تبيين ناتمام بودن روش «نقد تاريخى» بايد بررسى كرد كه آيا مطالبى از قبيل اوليّت «عقل» يا «حقيقت نور رسول خدا(صلی الله علیه واله)» نسبت به همه مخلوقات، نوعى كپى بردارى از افكار نوافلاطونى و گنوسى است كه توسط صوفى مشربان و غاليان انجام شده و سپس براى مقبوليت در بين مسلمانان در قالب احاديث نبوى بيان گرديده يا اين كه دين اسلام خود ظرفيت ظهور اين حقايق را داشته و اينها از طريق مقام عصمت (اعم از حضرت نبى اكرم(صلی الله علیه واله) و ائمه اطهار(علیه السلام)) صادر شده است؟
اگر هر محقق منصفى به مجموعه ذخاير حديثى اسلام (اعم از منابع سنى و شيعى) مراجعه نمايد، براى او قطع و يقين حاصل خواهد آمد كه اين حقايق از ناحيه عصمت صادر شده است، خصوصاً با توجه به حساسيتى كه در بين علماء و محدثان شيعه در قرون اوليه اسلام وجود داشت و از رواج افكار انحرافى و غلوآميز جلوگيرى مى نمودند و روايت راويان متهم به غلو را نقل نمى كردند. در چهار كتاب مهم رجالى شيعه يعنى رجال كشى ، نجاشى، شيخ طوسى و نيز فهرست شيخ طوسى، يكى از ملاك هاى رد و قبول روايان را ، غالى يا عدم غالى بودن قلمداد كرده اند.
اين ديدگاه گلدزيهر، جزئى از ديدگاهى است كه اساس عرفان و تصوف اسلامى را در ديگر فرهنگ ها از قبيل مسيحيت، آيين بودا و... جستوجو مى كنند و غافل از آنند كه قرآن و سنت اسلامى (اعم از اقوال و افعال معصومان(علیه السلام)) مملو از حقايق معنوى، ولى تا حدّى پراكنده، بوده است كه بعدها توسط عالمان رشته هاى مختلف علوم اسلامى سامان يافته است. البته تأثير برخورد و تماس با افكار گوناگون و ايجاد انگيزش در صاحبان فكر هر دينى و از جمله اسلام براى بازخوانى و تفسير و تبيين گنجينه هاى علمى، اخلاقى، عرفانى، فلسفى و... در دين و فرهنگ خود، مورد انكار نيست. اما اين به معناى كپى بردارى از افكار ديگران نيست، بلكه اين تماس ها صرفاً جرقه اى بوده است تا فرهيختگان مسلمان به ذخائر معنوى و علمى اسلام بيش تر و عميق تر توجه نمايند و اولياء حق و تجسم هاى عينى و پربار اين گنجينه ها، از گرد و غبار بى توجهى و بى مهرى پيراسته شوند و به عنوان الگو در سطح عموم مطرح گردند.[76]
اما در مورد جعل حديث، بايد گفت گرچه احتمال جعل احاديث از جانب صوفيه و بقيه نحله هاى فكرى فى الجمله مى تواند موجّه باشد، اما از اين احتمال نمى توان نتيجه گرفت كه كليه احاديث موجود در كتب اهل عرفان و تصوف، كه از نظر محتوا به مفاهيم نوافلاطونى و گنوسى نزديك است، جعلى اند; زيرا چنان كه در نقد كلى آمد، يك تفكر واحد ممكن است به صورت هم زمان يا در زمان هاى متعدد، در يك منطقه يا چند منطقه ، بروز پيدا كند ، بدون اين كه يكى از ديگرى اقتباس كرده باشد. بايد هر حديثى را به صورت مجزا ، از جهت سند و محتوا مورد بررسى قرار داد. حال اگر محتواى حديثى با مجموعه معارف اسلامى سازگارى داشت و متواتر نيز بود ، به چه دليل بايد اين حديث را جعلى به حساب آورد؟! بلكه حديثى حتى اگر از نظر سند هم صحيح نباشد، نمى توان آن را جعلى دانست. بله، در باب اعتقادات چون يقين لازم است، پس فقط به مضمون حديث متواتر مى توان و مى بايد اعتقاد پيدا كرد. نكته ديگر، اين كه تواتر هم دو گونه است: تواتر لفظى و معنوى، و در مورد صحت اعتقاد، تواتر معنوى هم كافى است ، زيرا مهم يقين به صدور محتواست.
هم چنين صرف اقبال عده اى خاص به رواياتى خاص به جهت تناسب آنها با تفكر خاص آنها، به خودى خود نكته اى منفى به حساب نمى آيد ، بلكه اشكال در جايى است كه براى تأييد يك ديدگاه ، روايات به صورتى خودسرانه تأويل گردد.
پی نوشت ها :
[75]. رك: محمد مجتهد شبسترى، هرمنوتيك، كتاب و سنّت، ص7ـ160.
[76]. رك: نيكلسن، عرفان عارفان مسلمان، ترجمه دكتر اسدالله آزاد، مقدمه ص60ـ43.
/خ
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}