سخني در شعر






با توجه به چگونگي رابطه ي آهنگ با شعر مي بينيم ، در عين حال که اين دو هنر ظاهراً داراي دو سرشت يا دو طبيعت متفاوت هستند ، با هم پيوندي ناگسستني دارند ، گويي نه باهمند نه جدا از هم . نه فقط شعر موزون ، بلکه سخن و نوشته ي فصيح و بليغ حتي يک کلام معمولي و يک سخن ساده ، هر يک نسبت به سهم خود از موسيقي بهره اي دارند . شعر از نابترين هنرها است ، که از منبع الهام از نبوغ و قريحه يا از طبع شاعر سرچشمه مي گيرد . به عبارت ديگر ، پرتو ضمير و باطن شاعر است ، که هنگام تجلي ، خوانندگان يا شنوندگان را به بهترين وجه تحت تاثير قرار مي دهد تا آنجا که در اوج هيجان امکان تصرف قلوب و تسخير نفوس را براي شاعر فراهم مي سازد .
نظامي عروضي در تعريف شعر گويد :
« شاعري صناعتي است که شاعر بدان صناعت اتساق متصدمات موهمه کند و التثام قياسات منتجه ، بر آن وجه که معني خرد را بزرگ گرداند و معني بزرگ را خرد ، و نيکو را در خلعت زشت بازنمايد و زشت را درصورت نيکو جلوه کند ، و به ايهام ، قوتهاي غضباني و شهواني را برانيگزد تا بدان ايهام طباع را انقباض و انبساطي بود ، و امور عظام را در نظام عالم سبب شود .(1)
گر چه کلام زيبا و سهل و ممتنع ، ساده به نظر مي رسد ، ولي گفتن آن کار هر گوينده اي نيست . تعداد قابل ملاحظه اي از گفته هاي سعدي و حافظ و بسياري ديگر از شعراي بزرگ ، چنين است . آن شاعر باخردي ، که طبع روان و قريحه خدادادي و استعداد ذاتي دارد ، سرودن شعر برايش چندان زحمت ندارد . زحمت براي شاعر متکلف است .

حسد چه مي بري اي سست نظم بر حافظ
قبول خاطر و لطف سخن خدا داد است

بر حديث من و حسن تو نيفزايد کس
حد همين است سخنداني و زيبايي را

اي بسا شاعر که اندر عمر خود نظمي نساخت
وي بسا ناظم که اندر عمر خود شعري نگفت

قطره ي ذاتش که بخشيدي ز پيش
متصل کرد آن به درياهاي خويش

در ارتباط شعر با خرد و دانايي و حکمت سخن بسيار گفته شده است :

کسي را که يزدان فزوني دهد
سخنداني و رهنموني دهد

ز يزدان و از ما بر آن کس درود
که تارش خرد باشد و داد پود

خدايگانا چون جامه اي است شعر نکو
که تا ابد نشود پود او جدا از تار

ز بهتر سخن نيست پاينده تر
وز او خوشتر و دل فزاينده تر

نيست آميخته با آب هنر خاکش
نيست آويخته درپود خرد تارش

شعر اخير به خوبي نشان مي دهد که هر کس از موهبت قريحه محروم باشد ، بر فرض که ناظم شعر هم بشود ، شاعر نخواهد شد ، موهبت قريحه و طبع شعر مانند موهبت زيبايي خدادادي است .
چنانکه گفته اند : ان من البيان لسحراً يا ان من الشعر لحکمه
« شعر آمده » بر عکس « شعر آورده » ، در اوج اهميت قرار دارد : که « شعر آمده موزونيش خداداد است »(2)و بعضي از اشعار هنوز بدنيا نيامده مي ميرند، بعضي پس از مدتي ، ولي تعدادي از اشعار « ماندني » شناخته مي شوند و مي مانند .
اثر شاعر و نويسنده ، يا به طور کلي پديد آورنده را مجازاً فرزند او مي گويند ، و کمتر پديدآوردنده اي است که اثر خود را مانند فرزندش دوست نداشته باشد و لو اينکه اثرش کم ارزش و حتي بي ارزش باشد : « که فرزند جان است شيرين سخن »(3)
« اندره شنيه »(4) شاعر فرانسوي نوشته هايش را فرزند دوران جوانيش مي داند ( 32 ساله بود که در انقلاب اعدام شد ) .
اثر نويسنده يا شاعر که پس از مرگ او منتشر مي شود ، به سبب شباهتي که با طفل به دنيا آمده ي پس از مرگ پدر دارد ، « در يتيم » گفته شده ، که تشبيه و استعاره ي زيبايي است . قران مجيد شعراي مشرکين را چنين وصف مي کند :
« و شاعران ، گمراهان ، از آنان پيروي مي کنند . مگر نديده اي که آنان در هر وادي سرگشته اند ... مي گويند آنچه را به کار نمي برند ، مگر کساني که ايمان آورده و کارهاي شايسته کرده و بسيار بياد خدا بوده اند ...
اساساً کاري که سودي براي فرد و جامعه نداشته باشد عملي است لغو و بيهوده به ويژه هنر که در رديف عالي ترين و ممتازترين کارها به شمار مي آيد ، پس هنر بايد به سود جامعه باشد چه از حيث ذوقيات چه از حيث اخلاق حتي به صورت يک « کاريکاتور » که مطلبي را مي رساند جلوه گر شود . به عبارت ساده تر : اين کار که صورت گرفته فايده آن چيست ؟
شاعار متعهد از گذشته ها عبرت مي گيرد ، نيازمنديها و خواستهاي مردم زمان خود را از روي کمال دقت و بي غرضي تشخيص مي دهد ، آنچه بجا و بمورد است و انجام آن امکان پذير است مي پذيرد ، معاصران بي خبر را آگاه مي سازد ، به آيندگان هشدار مي دهد . اوست که با زبان شاعرانه ي خود مطالب مورد نظر را به صورتي عنوان مي کند که در دلها جايگزين مي شود . شاعر ملي و اجتماعي ، که دلسوز جامعه و حتي دلسوز انسانيت است، در به جا آوردن رسالت خود ، حقايق را آشکار مي سازد .
شعر زبان حال و رابطه ي معنوي شاعر و مردم است . لذا نبايد با مردم بيگانه باشد . هر وقت که اين احساس به وجود آيد ، شعر در مجراي حقيقي و صحيح خود نيفتاده ، و مانند قطاري است که از خط خارج شده است .
با توجه به همين امر است که مي توان بسياري از حقايق را از لابلاي اشعار شعراي بزرگ غير مغرض بيرون کشيد . ترديدي نيست که شعراي ديگر نيز هر يک به سهم خود کم و بيش مي تواند به جامعه خدمت کنند ، ولي در اين مقام مدح کنندگان و شعر فروشان سهم قابل ذکري نخواهند داشت :

سخن گر چه دل را به دل رهبر است
سخنگوي را حرمتي ديگر است

نه فقط يک ديوان کامل يا چندين بيت شعر ، بلکه تنها يک بيت هم مي تواند مبين وضع حال و حقيقت مسلمي باشد . بعضي اشعار به صورت ضرب المثل ساير درآمده و در حکم دستورهايي شده اند ، که در شئون مختلف زندگي ، از آنها نيز استفاده کرده و در ساختن فرهنگ ملي سهيم و شريک ملت اند . از اين قبيل :

بني آدم اعضاي يکديگرند
که در آفرينش ز يک گوهرند

چوعضوي به درد آورد روزگار
دگر عضوها را نماند قرار

به جان دوست که دشمن بدين رضا ندهد
که در به روي ببندند آشنايي را

هر که با اهل کسان شد فسق جوي
اهل خود را دان که قواد است اوي

آسايش دو گيتي تفسير اين دو حرف است :
با دوستان مروت ، با دشمنان مدارا

-چون طهارت نبود کعبه و بتخانه يکي است
نبود خير در آن خانه که عصمت نبود

والا نگشت هيچ کس و عالم
ناديده مر معلم والا را

در پيشگاه اهل خرد نيست محترم
هر کس که فکر جامعه را محترم نداشت

در دفتر زمانه فتد نامش از قلم
هر ملتي که مردم صاحب قلم نداشت

کس نپندارم از وضيع و شريف
که نباشد دچار عدليه

آيد از خانه برون شير فروش ؟
کوزه شير پر از آب به دوش ...

روز آبستن رنج و تعب است
اي خوشا شب که فراغت به شب است

هر آنکه حق مرا غصب کرد در بلديه
خدا کند که به عدليه اوفتد سر و کارش

هر آن کس که خون خورد عمري چو من
از او بايد آموخت عشق وطن

وطن دوستان ديده ام من بسي
چه داند وطن چيست هر ناکسي ...

مادر دانا توانا پرورد فرزند خويش
طفل دانشور کجا پروده نادان مادري

قطره اي کز جويباري مي رود
از پي انجام کاري مي رود .

درس اديب اگر بود زمزمه ي محبتي
جمعه به مکتب آورد طفل گريز پاي را

اصول فاسده را بايد از ميان برداشت
ضرر ندارد اگر ما هم از ميان برويم.

از سروده ها و گفته هاي ساير قدما و معاصران ، نمونه هاي زياد مي يابيم که متضمن مضامين و ترکيبات و اصطلاحات جالب و تازه اي هستند، چه در اشعار سنتي چه در سروده ها و گفته هاي نو ...
اشعاري که به صورتها و انواع گوناگون تا به امروز به دست ما رسيده ، و هر يک چون گل و گياهي، بو و رنگ و لطف و طراوت و خاصيتي دارند ، همه در يک روز معين خلق نشده اند . تقديم و تاخير اختراع و ظهورشان نشان مي دهد که هر يک در زمان خلق و نشر تازگي داشته اند و پس از گذشت زمان جزء اشعار کهن و سنتي درآمده اند .
از اين رو نوگرايي و نوجواني منحصر به زمان ما نيست . در اعصار گذشته نيز وجود داشته و بي هيچ ترديد بعدها هم با تفاوتهايي وجود خواهد داشت .
نمونه هاي نو که زاييده ي ضرورتهاي اجتماعي و نمودار خواستهاي عصر و زمان خود هستند ، در آغاز کم و بيش ناپخته به نظر مي رسيده ، به تدريج پختگي حاصل نموده ، قوام آمده و قبول عامه يافته و سرانجام با مرور زمان کاملا جا افتاده اند .
پيوسته در هر عصر و زمان ، نوعي مبارزه و کشمکش پنهاني و آشکار بين نسل نو و نسل در شرف زوال وجود دارد ، و هميشه پيروزي با نسل جوان و شکست با نسل محکوم به انقراض است ؛ نسلي که به حکم جبر زمان بايد کم کم جاي خود را به نسل جوان تسليم کند . و اما نسل جوان ، اين نسل پر حرارت و فعال و جوياي نام و پيشرفت سريع ، مي تواند در مقام عصيان و شورش برايد و بالمره به محو آثار کهن بپردازد ، ولي اگر دور از عصيان و شتابزدگي و بي تجربگي ، درايت و کياست صادقانه خود را در راهي صحيح به کار اندازد، و حتي بکوشد که بيش از پيش آن را بارور کند ، کار درستي انجام داده است .
مأثر و آثار را تنها نبايد به عهده ي ادوار گذشته محول کنند ، بلکه جوان و پير در هر دوره بايد چيزهايي به وجود آورند ، و به کارهايي دست بزنند که براي دوره هاي آينده از جمله ماثر و آثار باشند همواره در هر عصر مفهوم اين شعر بايد مطمح نظر قرار داده شود :

بکاشتند و بخورديم و کاشتيم و خورند
چو بنگري همه برزيگران يکديگريم

پس نسل جوان بايد بعد از شناسايي ميراث کهن ، آنچه را لازم مي داند نگاه دارد و درصورت امکان بر رونق آن بيفزايد ، و در حفظ آن بکوشد ، و چون تجربيات اسلاف نيز نوعي ميراث محسوب مي شود ، چه بهتر که لااقل از اهم آن تجربيات ، مادام که يکسره از ميان نرفته اند استفاده شود ، در اين صورت کار درستي انجام داده است و مي توان اميد داشت در به جا آوردن رسالت خود ، که قهراً بر عهده اوست ، کوتاهي نکرده است .

هر که به جاي آورد وظيفه ي خود را
اوست فقط در خور ستايش و تحسين

(نظام وفا)

نسل جوان حق دارد که در طبيعت نوجويي خود ، در زمينه ي شعر و شاعري جوياي راه و سبک نو باشد . با توجه به مطالب پيش گفته ، کسي هم نمي تواند مانع اين نوخواهي و نوجويي بشود . شايد اين نظر درست باشد که : اگر مدتي کار جدي وپيگير و دور از تعصب و اغراض خاص صورت بگيرد « شعر نو » سرانجام با تدوين ضوابطي راه صحيح و مجراي طبيعي خود راپيدا خواهد کرد، و ذخيره اي بر ذخاير ادبي خواهد افزود و مسلماً نام مناسبي به خود خواهد گرفت ، با اين بيان ، نمونه هاي خوبي را که از چندي پيش فراهم آورده نفي نمينمايد، همچنان که نمونه هاي خوب اشعار سنتي را نمي توان نفي کرد . بر هر دو گروه است که مردم را روشن و هدايت کنند .
در قرون گذشته تا حدي شکل حيات فرهنگي هر قرن با گذشته هايش فرق زياد نداشت . چنان که نظرات ارسطو(6) تا چندين قرن پس از مرگ او ، در دوره ي اسکولاستيک(7) قرون وسطي(8) و تا قسمتي از دوره ي رنسانس(9) به عنوان « استاد فرموده »(10) در حکم برهان قاطع و دليل الصدق يا آيت و بينه به شمار مي آمد .
بنا به روايات علم الاساطير در روزگاران کهن ، مردم يونان و روم هر يک به خيال واهي و به تصور خود به خداياني معتقد بودند . که پايه هاي ادبيات و بعضاً علوم و معارف آنان شده است .
« زئوس »(11) خداي بزرگ يونانيان قديم صاحب نه دختر است ، همه « الهه » با نام عمومي « موزا »(12) که هر يک سرپرستي يکي از هنرهاي عقلاني و بعضي هنرهاي ديگر را عهده دارند . پوليمني(13) ، الهه ي شعر است و به معني مجازي و وسيع کلمه ، « موزا » گفته مي شود به معني نبوغ و قريحه ي شاعر يا هنرمند .
تراوش منبع الهام هميشگي نيست . گاهي هست و گاهي نست ، و اين خود يک واقعيت غير قابل انکاري است از فيض بخشي در تجليات اين قوه ي معنوي ، که باريتعالي در ضمير آدمي به وديعه گذاشته و سر ديگري را بر اسرار عالم صغير افزوده است .

خشک است شعرم آخر دير است تا مرا
از بحر شعر نوک قلم تر نيامده است

« دانته »(14) پدر شعر ايتاليا و سراينده ي منظومه هاي « کمدي الهي » صريحاً معترف است که محبوبه ي منتهي الامال او : « بئاتريس » الهام بخش او است . پس به طور کلي مي توان چنين انگاشت : الهام بخشي بدون انگيزه امکان پذير نيست . زيرا هر موجودي موجدي ، مي خواهد ، از اثر است که مي توان پي به موثر برد قواي و هم و تصور هم که به کار بيفتد باز چيزي در معرض تخيل و تصور قرار مي گيرد ، که خود مصداقي است از اثر و مؤثر . گفته ي نظامي درباره ي وجود خالق يکتا تاييد مناسبي است در اين مورد :

بلي در طبع هر داننده اي هست
که با گردنده ، گرداننده اي هست.

فردوسي ، حکيم طوس ، در سرودن داستان « منيژه و بيژن » همسرش را واسطه ي گشايش و برانگيختن قريحه و الهام بخشي خويش قرار مي دهد :

بدو گفتم اي بت نيم مرد خواب
بياور يکي شمع چون آفتاب

برفت آن بت مهربانم ز باغ
بياور درخشنده شمع و چون آن

دلم بر همه کار پيروز کرد
شب تيره همچون گه روز کرد

بگفتم: بياراي مه خوب چهر
بخوان داستان و بيفزاي مهر

مگر طبع شوريده بگشايدم
شب تيره ز انديشه خواب آيدم

ز تو طبع من گردد آراسته
ايا مهربان يار پيراسته ...


بدبختي نيز الهه يا سرچشمه ي الهام است .
« شاتوبريان »(16) نويسنده ي ديگر فرانسه، در اثر مهم و مشهور خود مي کوشد تا اثبات کند : دين مسيح با ايماني که درپيروان به وجود آورده ، مناسب ترين و سازگارترين عاملي بوده است در شکوفايي و گسترش هنرها و شعر . برخي ممکن است ادعاي او را مبالغه پندارند ، ولي در هر حال ادعايش بي اساس نيست ، چنان که در ايران منشا بهترين آثار « نيروي ايمان » بوده است : گنبد و شبستان مسجد شيخ لطف الله اصفهان و کاشيهاي زيبا و بي نظيرش را ايمان مذهبي اسلامي و تشيع ايراني به وجود آورده است نه سرمايه ي مادي .
در ملازمه ي وجود شاعر و قوه الهام او ترديدي نيست . گاهي اين قوه در مقام جوشش و فيض بخشي ، خود به خود الهام بخش شاعر است گاهي بايد شاعر از آن مدد بخواهد و اين خود لذتي است دو جانبه . همان طور که نوشيدن شير از پستان مادر از يک طرف مايه ي تشفي و ارضاي طبيعت و اشتهاي نوزاد است ، و از طرفي ديگر موجب آرامش و احساس سبکباري و رضايت خاطر مادر .
در زمينه ي خلق آثار ، درست است که بعضي از افراد مرفه نيز آثار جالبي بر جاي مي گذارند ، اما هيچ گاه به پاي افراد رنج برده و سختي کشيده و به صاطلاح « دود چراغ خورده » نمي رسند . بر فرض محال اگر عده ي معدودي در اين راه به پاي نخبگان گروه غير مرفه برسند ، باز مي توان گفت که از رنج و سختي زندگي اگر بدور بوده اند ، اين قدر هست که مدتي مديد براي تحصيل دانش و کسب معارف ناگزير از تحمل رنج و سختي شده اند .
در برخورد با مصائب و بلايا و دشواريها است که شخصيتهاي بزرگ پرورش مي يابند منشا آثار مهمي مي شوند و از سوي ديگر باز در همين معرکه ها است که بزرگي و برتري چنين افراد و ظرفيت وجودي آنان پديدار مي شود .
« موسه » نيزمي داند : در بحرانهاست که امکان خلق اثرهاي ماندني و شاهکارهاي کم نظير و يا بي نظير به دست مي آيد ، و آن سختيها و گرفتاريهاي گوناگون و پي درپي است که صاحبان اثر را مي پروراند و باعث خلق آثارشان مي شود .
کلمات « مارسيز » در آن شب تاريخي و بحراني بر زبان « روژه دوليل » سروان رسته مهندسي فرانسه ، که در دريايي از خشم و تاثر خود را غوطه ور و وطن گراميش را در ورطه اضطرار مستغرق مي ديد ، جاري شد و سپس عنوان سرود ملي و ميهني فرانسه را يافت .
اگر حافظ مي گويد : کي شعر تر انگيزد خاطر که حزين باشد ، مفهوم اين شعر ، مفهوم لزوم پايداري را در تحمل انواع درد و رنج براي ابراز وجود و خلق آثار ارزنده و ماندني نفي نمي کند . حافظ در اين مصراع مي خواهد بگويد که نبايد ذوق شاعر يا هنرمند را بکشند که در غير اين صورت محال و ممتنع مي نمايد که بتواند شعرتر و دلکش بگويد .
پس ترديدي نيست که غالباً هيمن طور است و البته استثناء هم دارد . في المثل به شاعري اهانت مي شود ، شاعر زودرنج و حساس است ، تاثراتي در ضميرش نقش مي بندد ، دير يا زود همين ها انگيزه اي مي شود که چيزي بگويد وي يا اثري بيافريند ، و اين اثر امتياز و ارزش خاص پيدا کند .
بنابراين چشيدسردن  و گرم روزگار و کشيدن جور و جفاي اين و آن به خصوص در طريق خير و صلاح ، بايد خود وسيله ي تمريني باشد براي پايداري و مقاومت . هم ، براي يک رهبر هم براي پيروانش :

ز مشکلات طريقت عنان متاب ايدل
که مرد راه نينديشد از نشيب و فراز

روندگان طريقت ره بلا سپرند
رفيق عشق چه غم دارد از نشيب و فراز

از آن بدير مغانم عزيز مي دارند
که آتشي که نميرد هيمشه در دل ماست

موجيم که آسودگي ما عدم ماست
ما زنده بدانيم که آرام نگيريم.

« موسه » براي رسيدن به بزرگي تحمل درد و رنج و سختي و انواع گرفتاري را لازم مي داند ولي کافي نمي داند . به نظر او هنگامي کافي است که توام با « ايمان » بشود . در يکي از نوشته هايش زير عنوان : « اميد به خدا » به مخاطب خود مي گويد :
براي پرواز به آسمانها شما به داشتن بالهايي احتياج داشتيد و قهراً خواستار آن هم بوديد ، ولي آنچه نداشتيد « ايمان » بود...
روي سخن شاعر در اينجا با پيروان است، که براي وصول به هدف و حصول نتيجه ي نهايي غير از شرايط ديگر، داشتن ايمان شرط اساسي است ، والا بر فرض اينکه به هدف هم برسند ، در نگاهداري خود و آنچه به دست آورده اند ، ناتوان خواهند بود .
نه تنها رهبر ، بلکه به ترتيب سلسله مراتب ، همه شبانند و همه مسئول و متعهد(17). نهايت اينکه بر حسب قاعده رهبر در امر فرمانروايي از همه بالاتر است ، و در مقابل تعهدش سنگينتر و مسئوليتش بيشتر است همان طور که پيروان از رهبر انتظاراتي دارند، رهبر هم حق دارد متقابلاً از آنان انتظاراتي داشته باشد ، که بيدار ، کوشا ، وفادار ، حق شناس و با ايمان باشند ، به ويژه در برابر رهبري که رنج مي برد و گنج نمي برد ، درست نقطه مقابل رهبري دروغين که رنج را بر ديگران تحميل مي کند، و از ميانه گنج را بر مي گزيند و جز آشفتگي و بي سر و ساماني ، و بي برگي ، و نفاق ، و امثال اينها چيز ديگري بجا نمي گذارد ، تا آنجا که بگويند :

گله ما را گله از گرگ نيست
اين همه بيداد شبان مي کند...

خوشا به حال آن رهبري که زبان حال پيروانش اين شعر از دل برآمده ي حافظ باشد

بندة پير مغانم که ز جهلم برهاند
پير ما هر چه کند عين عنايت باشد

پي نوشتها:

1 ـ چهار مقاله ، تصحيح محمد قزويني ، به اهتمام و تصحيح مجدد دکتر محمد معين.
2 ـ لغت نامه ي دهخدا.
3 ـ اسدي طوسي.
4 ـ Andre Chenier 1762-1794
5 ـ سوره الشعراء ، آيات 223 تا 227 .
6 ـ 384 تا 322 پيش از ميلاد.
7 ـ Scolastique مدرسي ، مدرسه اي ، متعلق به مدرسه هاي قرون وسطي ، و نيز شعبه اي است از فلسفه که در دوران قرون وسطي در مدرسه ها و ديرهاي وابسته به کليسا تدريس مي شد .
8 ـ فاصله ي زماني قرن پنجم تا وسط يا اواخر قرن پانزدهم ميلادي.
9 ـ دوره ي احياء و تجدد ادبيات و صنايع و علوم اروپا که در قرن پانزدهم و شانزدهم جريان داشت و اساس آن تقليد ادبيات و صنايع و علوم قديم بود .
10 ـ اين اصطلاح به يوناني Autosephe گفته شده است .
1 1ـ Zeus .
12 ـ در فرانسه La muse يکي از نه دختر زئوس ، در نوشتن اگر کلمه با حرف بزرگ شروع شود به معني الهه است و اگر به حرف کوچک ، به معني قوه ي الهام و القاء و قريحه و ژني است .
13 ـ Polymnie .
14 ـ 1265 تا 1321 ميلادي.
15 ـ Charles Nodier 1780 -1844
16 ـ 1768 تا 1848 .
17 ـ ماخوذ از کلام پيامبر اسلام (ص) : کلکم راع و کلکم مسئول عن رعيته.

منبع:نشريه پايگاه اطلاع رساني نور