سخني در شعر

با توجه به چگونگي رابطه ي آهنگ با شعر مي بينيم ، در عين حال که اين دو هنر ظاهراً داراي دو سرشت يا دو طبيعت متفاوت هستند ، با هم پيوندي ناگسستني دارند ، گويي نه باهمند نه جدا از هم . نه فقط شعر موزون ، بلکه سخن و نوشته ي فصيح و بليغ حتي يک کلام معمولي و يک سخن ساده ، هر يک نسبت به سهم خود از موسيقي بهره اي دارند . شعر از نابترين هنرها است ، که از منبع الهام از نبوغ و قريحه يا از طبع شاعر سرچشمه مي گيرد . به عبارت ديگر ، پرتو ضمير و باطن شاعر است
سه‌شنبه، 3 فروردين 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
سخني در شعر
 سخني در شعر
سخني در شعر






با توجه به چگونگي رابطه ي آهنگ با شعر مي بينيم ، در عين حال که اين دو هنر ظاهراً داراي دو سرشت يا دو طبيعت متفاوت هستند ، با هم پيوندي ناگسستني دارند ، گويي نه باهمند نه جدا از هم . نه فقط شعر موزون ، بلکه سخن و نوشته ي فصيح و بليغ حتي يک کلام معمولي و يک سخن ساده ، هر يک نسبت به سهم خود از موسيقي بهره اي دارند . شعر از نابترين هنرها است ، که از منبع الهام از نبوغ و قريحه يا از طبع شاعر سرچشمه مي گيرد . به عبارت ديگر ، پرتو ضمير و باطن شاعر است ، که هنگام تجلي ، خوانندگان يا شنوندگان را به بهترين وجه تحت تاثير قرار مي دهد تا آنجا که در اوج هيجان امکان تصرف قلوب و تسخير نفوس را براي شاعر فراهم مي سازد .
نظامي عروضي در تعريف شعر گويد :
« شاعري صناعتي است که شاعر بدان صناعت اتساق متصدمات موهمه کند و التثام قياسات منتجه ، بر آن وجه که معني خرد را بزرگ گرداند و معني بزرگ را خرد ، و نيکو را در خلعت زشت بازنمايد و زشت را درصورت نيکو جلوه کند ، و به ايهام ، قوتهاي غضباني و شهواني را برانيگزد تا بدان ايهام طباع را انقباض و انبساطي بود ، و امور عظام را در نظام عالم سبب شود .(1)
گر چه کلام زيبا و سهل و ممتنع ، ساده به نظر مي رسد ، ولي گفتن آن کار هر گوينده اي نيست . تعداد قابل ملاحظه اي از گفته هاي سعدي و حافظ و بسياري ديگر از شعراي بزرگ ، چنين است . آن شاعر باخردي ، که طبع روان و قريحه خدادادي و استعداد ذاتي دارد ، سرودن شعر برايش چندان زحمت ندارد . زحمت براي شاعر متکلف است .
حافظ شيراز ، خطاب به مدعي ، مي گويد :

حسد چه مي بري اي سست نظم بر حافظ
قبول خاطر و لطف سخن خدا داد است

شيخ اجل سعدي سخن را به حد برده ، مي گويد :

بر حديث من و حسن تو نيفزايد کس
حد همين است سخنداني و زيبايي را

ملک الشعراي بهار درباره ي ناظم و شاعر مي گويد :

اي بسا شاعر که اندر عمر خود نظمي نساخت
وي بسا ناظم که اندر عمر خود شعري نگفت

درباره ي طبع شعر و قيحه ي شاعري ، که موهبتي است خدايي ، همان طور که مولوي مي گويد :

قطره ي ذاتش که بخشيدي ز پيش
متصل کرد آن به درياهاي خويش

در ارتباط شعر با خرد و دانايي و حکمت سخن بسيار گفته شده است :
فردوسي:

کسي را که يزدان فزوني دهد
سخنداني و رهنموني دهد

ز يزدان و از ما بر آن کس درود
که تارش خرد باشد و داد پود

ابوحنيفه ي اسکافي :

خدايگانا چون جامه اي است شعر نکو
که تا ابد نشود پود او جدا از تار

اسد طوسي :

ز بهتر سخن نيست پاينده تر
وز او خوشتر و دل فزاينده تر

ناصر خسرو :

نيست آميخته با آب هنر خاکش
نيست آويخته درپود خرد تارش

شعر اخير به خوبي نشان مي دهد که هر کس از موهبت قريحه محروم باشد ، بر فرض که ناظم شعر هم بشود ، شاعر نخواهد شد ، موهبت قريحه و طبع شعر مانند موهبت زيبايي خدادادي است .
چنانکه گفته اند : ان من البيان لسحراً يا ان من الشعر لحکمه
« شعر آمده » بر عکس « شعر آورده » ، در اوج اهميت قرار دارد : که « شعر آمده موزونيش خداداد است »(2)و بعضي از اشعار هنوز بدنيا نيامده مي ميرند، بعضي پس از مدتي ، ولي تعدادي از اشعار « ماندني » شناخته مي شوند و مي مانند .
اثر شاعر و نويسنده ، يا به طور کلي پديد آورنده را مجازاً فرزند او مي گويند ، و کمتر پديدآوردنده اي است که اثر خود را مانند فرزندش دوست نداشته باشد و لو اينکه اثرش کم ارزش و حتي بي ارزش باشد : « که فرزند جان است شيرين سخن »(3)
« اندره شنيه »(4) شاعر فرانسوي نوشته هايش را فرزند دوران جوانيش مي داند ( 32 ساله بود که در انقلاب اعدام شد ) .
اثر نويسنده يا شاعر که پس از مرگ او منتشر مي شود ، به سبب شباهتي که با طفل به دنيا آمده ي پس از مرگ پدر دارد ، « در يتيم » گفته شده ، که تشبيه و استعاره ي زيبايي است . قران مجيد شعراي مشرکين را چنين وصف مي کند :
« و شاعران ، گمراهان ، از آنان پيروي مي کنند . مگر نديده اي که آنان در هر وادي سرگشته اند ... مي گويند آنچه را به کار نمي برند ، مگر کساني که ايمان آورده و کارهاي شايسته کرده و بسيار بياد خدا بوده اند ...
اساساً کاري که سودي براي فرد و جامعه نداشته باشد عملي است لغو و بيهوده به ويژه هنر که در رديف عالي ترين و ممتازترين کارها به شمار مي آيد ، پس هنر بايد به سود جامعه باشد چه از حيث ذوقيات چه از حيث اخلاق حتي به صورت يک « کاريکاتور » که مطلبي را مي رساند جلوه گر شود . به عبارت ساده تر : اين کار که صورت گرفته فايده آن چيست ؟
شاعار متعهد از گذشته ها عبرت مي گيرد ، نيازمنديها و خواستهاي مردم زمان خود را از روي کمال دقت و بي غرضي تشخيص مي دهد ، آنچه بجا و بمورد است و انجام آن امکان پذير است مي پذيرد ، معاصران بي خبر را آگاه مي سازد ، به آيندگان هشدار مي دهد . اوست که با زبان شاعرانه ي خود مطالب مورد نظر را به صورتي عنوان مي کند که در دلها جايگزين مي شود . شاعر ملي و اجتماعي ، که دلسوز جامعه و حتي دلسوز انسانيت است، در به جا آوردن رسالت خود ، حقايق را آشکار مي سازد .
شعر زبان حال و رابطه ي معنوي شاعر و مردم است . لذا نبايد با مردم بيگانه باشد . هر وقت که اين احساس به وجود آيد ، شعر در مجراي حقيقي و صحيح خود نيفتاده ، و مانند قطاري است که از خط خارج شده است .
با توجه به همين امر است که مي توان بسياري از حقايق را از لابلاي اشعار شعراي بزرگ غير مغرض بيرون کشيد . ترديدي نيست که شعراي ديگر نيز هر يک به سهم خود کم و بيش مي تواند به جامعه خدمت کنند ، ولي در اين مقام مدح کنندگان و شعر فروشان سهم قابل ذکري نخواهند داشت :
فردوسي :

سخن گر چه دل را به دل رهبر است
سخنگوي را حرمتي ديگر است

نه فقط يک ديوان کامل يا چندين بيت شعر ، بلکه تنها يک بيت هم مي تواند مبين وضع حال و حقيقت مسلمي باشد . بعضي اشعار به صورت ضرب المثل ساير درآمده و در حکم دستورهايي شده اند ، که در شئون مختلف زندگي ، از آنها نيز استفاده کرده و در ساختن فرهنگ ملي سهيم و شريک ملت اند . از اين قبيل :
سعدي مي گويد :

بني آدم اعضاي يکديگرند
که در آفرينش ز يک گوهرند

چوعضوي به درد آورد روزگار
دگر عضوها را نماند قرار

به جان دوست که دشمن بدين رضا ندهد
که در به روي ببندند آشنايي را

مولوي :

هر که با اهل کسان شد فسق جوي
اهل خود را دان که قواد است اوي

حافظ :

آسايش دو گيتي تفسير اين دو حرف است :
با دوستان مروت ، با دشمنان مدارا

-چون طهارت نبود کعبه و بتخانه يکي است
نبود خير در آن خانه که عصمت نبود

ناصر خسرو :

والا نگشت هيچ کس و عالم
ناديده مر معلم والا را

فرخي يزدي :

در پيشگاه اهل خرد نيست محترم
هر کس که فکر جامعه را محترم نداشت

در دفتر زمانه فتد نامش از قلم
هر ملتي که مردم صاحب قلم نداشت

اديب الممالک فراهاني :

کس نپندارم از وضيع و شريف
که نباشد دچار عدليه

ايرج ميرزا :

آيد از خانه برون شير فروش ؟
کوزه شير پر از آب به دوش ...

روز آبستن رنج و تعب است
اي خوشا شب که فراغت به شب است

هر آنکه حق مرا غصب کرد در بلديه
خدا کند که به عدليه اوفتد سر و کارش

عارف قزويني :

هر آن کس که خون خورد عمري چو من
از او بايد آموخت عشق وطن

وطن دوستان ديده ام من بسي
چه داند وطن چيست هر ناکسي ...

پروين اعتصامي :

مادر دانا توانا پرورد فرزند خويش
طفل دانشور کجا پروده نادان مادري

قطره اي کز جويباري مي رود
از پي انجام کاري مي رود .

رضي الدين نيشابوري :

درس اديب اگر بود زمزمه ي محبتي
جمعه به مکتب آورد طفل گريز پاي را

اديب السلطنه سميعي :

اصول فاسده را بايد از ميان برداشت
ضرر ندارد اگر ما هم از ميان برويم.

از سروده ها و گفته هاي ساير قدما و معاصران ، نمونه هاي زياد مي يابيم که متضمن مضامين و ترکيبات و اصطلاحات جالب و تازه اي هستند، چه در اشعار سنتي چه در سروده ها و گفته هاي نو ...
اشعاري که به صورتها و انواع گوناگون تا به امروز به دست ما رسيده ، و هر يک چون گل و گياهي، بو و رنگ و لطف و طراوت و خاصيتي دارند ، همه در يک روز معين خلق نشده اند . تقديم و تاخير اختراع و ظهورشان نشان مي دهد که هر يک در زمان خلق و نشر تازگي داشته اند و پس از گذشت زمان جزء اشعار کهن و سنتي درآمده اند .
از اين رو نوگرايي و نوجواني منحصر به زمان ما نيست . در اعصار گذشته نيز وجود داشته و بي هيچ ترديد بعدها هم با تفاوتهايي وجود خواهد داشت .
نمونه هاي نو که زاييده ي ضرورتهاي اجتماعي و نمودار خواستهاي عصر و زمان خود هستند ، در آغاز کم و بيش ناپخته به نظر مي رسيده ، به تدريج پختگي حاصل نموده ، قوام آمده و قبول عامه يافته و سرانجام با مرور زمان کاملا جا افتاده اند .
پيوسته در هر عصر و زمان ، نوعي مبارزه و کشمکش پنهاني و آشکار بين نسل نو و نسل در شرف زوال وجود دارد ، و هميشه پيروزي با نسل جوان و شکست با نسل محکوم به انقراض است ؛ نسلي که به حکم جبر زمان بايد کم کم جاي خود را به نسل جوان تسليم کند . و اما نسل جوان ، اين نسل پر حرارت و فعال و جوياي نام و پيشرفت سريع ، مي تواند در مقام عصيان و شورش برايد و بالمره به محو آثار کهن بپردازد ، ولي اگر دور از عصيان و شتابزدگي و بي تجربگي ، درايت و کياست صادقانه خود را در راهي صحيح به کار اندازد، و حتي بکوشد که بيش از پيش آن را بارور کند ، کار درستي انجام داده است .
مأثر و آثار را تنها نبايد به عهده ي ادوار گذشته محول کنند ، بلکه جوان و پير در هر دوره بايد چيزهايي به وجود آورند ، و به کارهايي دست بزنند که براي دوره هاي آينده از جمله ماثر و آثار باشند همواره در هر عصر مفهوم اين شعر بايد مطمح نظر قرار داده شود :

بکاشتند و بخورديم و کاشتيم و خورند
چو بنگري همه برزيگران يکديگريم

پس نسل جوان بايد بعد از شناسايي ميراث کهن ، آنچه را لازم مي داند نگاه دارد و درصورت امکان بر رونق آن بيفزايد ، و در حفظ آن بکوشد ، و چون تجربيات اسلاف نيز نوعي ميراث محسوب مي شود ، چه بهتر که لااقل از اهم آن تجربيات ، مادام که يکسره از ميان نرفته اند استفاده شود ، در اين صورت کار درستي انجام داده است و مي توان اميد داشت در به جا آوردن رسالت خود ، که قهراً بر عهده اوست ، کوتاهي نکرده است .

هر که به جاي آورد وظيفه ي خود را
اوست فقط در خور ستايش و تحسين

(نظام وفا)

نسل جوان حق دارد که در طبيعت نوجويي خود ، در زمينه ي شعر و شاعري جوياي راه و سبک نو باشد . با توجه به مطالب پيش گفته ، کسي هم نمي تواند مانع اين نوخواهي و نوجويي بشود . شايد اين نظر درست باشد که : اگر مدتي کار جدي وپيگير و دور از تعصب و اغراض خاص صورت بگيرد « شعر نو » سرانجام با تدوين ضوابطي راه صحيح و مجراي طبيعي خود راپيدا خواهد کرد، و ذخيره اي بر ذخاير ادبي خواهد افزود و مسلماً نام مناسبي به خود خواهد گرفت ، با اين بيان ، نمونه هاي خوبي را که از چندي پيش فراهم آورده نفي نمينمايد، همچنان که نمونه هاي خوب اشعار سنتي را نمي توان نفي کرد . بر هر دو گروه است که مردم را روشن و هدايت کنند .
در قرون گذشته تا حدي شکل حيات فرهنگي هر قرن با گذشته هايش فرق زياد نداشت . چنان که نظرات ارسطو(6) تا چندين قرن پس از مرگ او ، در دوره ي اسکولاستيک(7) قرون وسطي(8) و تا قسمتي از دوره ي رنسانس(9) به عنوان « استاد فرموده »(10) در حکم برهان قاطع و دليل الصدق يا آيت و بينه به شمار مي آمد .
بنا به روايات علم الاساطير در روزگاران کهن ، مردم يونان و روم هر يک به خيال واهي و به تصور خود به خداياني معتقد بودند . که پايه هاي ادبيات و بعضاً علوم و معارف آنان شده است .
« زئوس »(11) خداي بزرگ يونانيان قديم صاحب نه دختر است ، همه « الهه » با نام عمومي « موزا »(12) که هر يک سرپرستي يکي از هنرهاي عقلاني و بعضي هنرهاي ديگر را عهده دارند . پوليمني(13) ، الهه ي شعر است و به معني مجازي و وسيع کلمه ، « موزا » گفته مي شود به معني نبوغ و قريحه ي شاعر يا هنرمند .
تراوش منبع الهام هميشگي نيست . گاهي هست و گاهي نست ، و اين خود يک واقعيت غير قابل انکاري است از فيض بخشي در تجليات اين قوه ي معنوي ، که باريتعالي در ضمير آدمي به وديعه گذاشته و سر ديگري را بر اسرار عالم صغير افزوده است .
کمال الدين اسماعيل مي گويد :

خشک است شعرم آخر دير است تا مرا
از بحر شعر نوک قلم تر نيامده است

« دانته »(14) پدر شعر ايتاليا و سراينده ي منظومه هاي « کمدي الهي » صريحاً معترف است که محبوبه ي منتهي الامال او : « بئاتريس » الهام بخش او است . پس به طور کلي مي توان چنين انگاشت : الهام بخشي بدون انگيزه امکان پذير نيست . زيرا هر موجودي موجدي ، مي خواهد ، از اثر است که مي توان پي به موثر برد قواي و هم و تصور هم که به کار بيفتد باز چيزي در معرض تخيل و تصور قرار مي گيرد ، که خود مصداقي است از اثر و مؤثر . گفته ي نظامي درباره ي وجود خالق يکتا تاييد مناسبي است در اين مورد :

بلي در طبع هر داننده اي هست
که با گردنده ، گرداننده اي هست.

فردوسي ، حکيم طوس ، در سرودن داستان « منيژه و بيژن » همسرش را واسطه ي گشايش و برانگيختن قريحه و الهام بخشي خويش قرار مي دهد :

بدو گفتم اي بت نيم مرد خواب
بياور يکي شمع چون آفتاب

برفت آن بت مهربانم ز باغ
بياور درخشنده شمع و چون آن

دلم بر همه کار پيروز کرد
شب تيره همچون گه روز کرد

بگفتم: بياراي مه خوب چهر
بخوان داستان و بيفزاي مهر

مگر طبع شوريده بگشايدم
شب تيره ز انديشه خواب آيدم

ز تو طبع من گردد آراسته
ايا مهربان يار پيراسته ...

« نوديه »(15) نويسنده ي فرانسوي مي گويد :
بدبختي نيز الهه يا سرچشمه ي الهام است .
« شاتوبريان »(16) نويسنده ي ديگر فرانسه، در اثر مهم و مشهور خود مي کوشد تا اثبات کند : دين مسيح با ايماني که درپيروان به وجود آورده ، مناسب ترين و سازگارترين عاملي بوده است در شکوفايي و گسترش هنرها و شعر . برخي ممکن است ادعاي او را مبالغه پندارند ، ولي در هر حال ادعايش بي اساس نيست ، چنان که در ايران منشا بهترين آثار « نيروي ايمان » بوده است : گنبد و شبستان مسجد شيخ لطف الله اصفهان و کاشيهاي زيبا و بي نظيرش را ايمان مذهبي اسلامي و تشيع ايراني به وجود آورده است نه سرمايه ي مادي .
در ملازمه ي وجود شاعر و قوه الهام او ترديدي نيست . گاهي اين قوه در مقام جوشش و فيض بخشي ، خود به خود الهام بخش شاعر است گاهي بايد شاعر از آن مدد بخواهد و اين خود لذتي است دو جانبه . همان طور که نوشيدن شير از پستان مادر از يک طرف مايه ي تشفي و ارضاي طبيعت و اشتهاي نوزاد است ، و از طرفي ديگر موجب آرامش و احساس سبکباري و رضايت خاطر مادر .
در زمينه ي خلق آثار ، درست است که بعضي از افراد مرفه نيز آثار جالبي بر جاي مي گذارند ، اما هيچ گاه به پاي افراد رنج برده و سختي کشيده و به صاطلاح « دود چراغ خورده » نمي رسند . بر فرض محال اگر عده ي معدودي در اين راه به پاي نخبگان گروه غير مرفه برسند ، باز مي توان گفت که از رنج و سختي زندگي اگر بدور بوده اند ، اين قدر هست که مدتي مديد براي تحصيل دانش و کسب معارف ناگزير از تحمل رنج و سختي شده اند .
در برخورد با مصائب و بلايا و دشواريها است که شخصيتهاي بزرگ پرورش مي يابند منشا آثار مهمي مي شوند و از سوي ديگر باز در همين معرکه ها است که بزرگي و برتري چنين افراد و ظرفيت وجودي آنان پديدار مي شود .
« موسه » نيزمي داند : در بحرانهاست که امکان خلق اثرهاي ماندني و شاهکارهاي کم نظير و يا بي نظير به دست مي آيد ، و آن سختيها و گرفتاريهاي گوناگون و پي درپي است که صاحبان اثر را مي پروراند و باعث خلق آثارشان مي شود .
کلمات « مارسيز » در آن شب تاريخي و بحراني بر زبان « روژه دوليل » سروان رسته مهندسي فرانسه ، که در دريايي از خشم و تاثر خود را غوطه ور و وطن گراميش را در ورطه اضطرار مستغرق مي ديد ، جاري شد و سپس عنوان سرود ملي و ميهني فرانسه را يافت .
اگر حافظ مي گويد : کي شعر تر انگيزد خاطر که حزين باشد ، مفهوم اين شعر ، مفهوم لزوم پايداري را در تحمل انواع درد و رنج براي ابراز وجود و خلق آثار ارزنده و ماندني نفي نمي کند . حافظ در اين مصراع مي خواهد بگويد که نبايد ذوق شاعر يا هنرمند را بکشند که در غير اين صورت محال و ممتنع مي نمايد که بتواند شعرتر و دلکش بگويد .
پس ترديدي نيست که غالباً هيمن طور است و البته استثناء هم دارد . في المثل به شاعري اهانت مي شود ، شاعر زودرنج و حساس است ، تاثراتي در ضميرش نقش مي بندد ، دير يا زود همين ها انگيزه اي مي شود که چيزي بگويد وي يا اثري بيافريند ، و اين اثر امتياز و ارزش خاص پيدا کند .
بنابراين چشيدسردن  و گرم روزگار و کشيدن جور و جفاي اين و آن به خصوص در طريق خير و صلاح ، بايد خود وسيله ي تمريني باشد براي پايداري و مقاومت . هم ، براي يک رهبر هم براي پيروانش :

ز مشکلات طريقت عنان متاب ايدل
که مرد راه نينديشد از نشيب و فراز

روندگان طريقت ره بلا سپرند
رفيق عشق چه غم دارد از نشيب و فراز

از آن بدير مغانم عزيز مي دارند
که آتشي که نميرد هيمشه در دل ماست

موجيم که آسودگي ما عدم ماست
ما زنده بدانيم که آرام نگيريم.

« موسه » براي رسيدن به بزرگي تحمل درد و رنج و سختي و انواع گرفتاري را لازم مي داند ولي کافي نمي داند . به نظر او هنگامي کافي است که توام با « ايمان » بشود . در يکي از نوشته هايش زير عنوان : « اميد به خدا » به مخاطب خود مي گويد :
براي پرواز به آسمانها شما به داشتن بالهايي احتياج داشتيد و قهراً خواستار آن هم بوديد ، ولي آنچه نداشتيد « ايمان » بود...
روي سخن شاعر در اينجا با پيروان است، که براي وصول به هدف و حصول نتيجه ي نهايي غير از شرايط ديگر، داشتن ايمان شرط اساسي است ، والا بر فرض اينکه به هدف هم برسند ، در نگاهداري خود و آنچه به دست آورده اند ، ناتوان خواهند بود .
نه تنها رهبر ، بلکه به ترتيب سلسله مراتب ، همه شبانند و همه مسئول و متعهد(17). نهايت اينکه بر حسب قاعده رهبر در امر فرمانروايي از همه بالاتر است ، و در مقابل تعهدش سنگينتر و مسئوليتش بيشتر است همان طور که پيروان از رهبر انتظاراتي دارند، رهبر هم حق دارد متقابلاً از آنان انتظاراتي داشته باشد ، که بيدار ، کوشا ، وفادار ، حق شناس و با ايمان باشند ، به ويژه در برابر رهبري که رنج مي برد و گنج نمي برد ، درست نقطه مقابل رهبري دروغين که رنج را بر ديگران تحميل مي کند، و از ميانه گنج را بر مي گزيند و جز آشفتگي و بي سر و ساماني ، و بي برگي ، و نفاق ، و امثال اينها چيز ديگري بجا نمي گذارد ، تا آنجا که بگويند :

گله ما را گله از گرگ نيست
اين همه بيداد شبان مي کند...

خوشا به حال آن رهبري که زبان حال پيروانش اين شعر از دل برآمده ي حافظ باشد

بندة پير مغانم که ز جهلم برهاند
پير ما هر چه کند عين عنايت باشد

پي نوشتها:

1 ـ چهار مقاله ، تصحيح محمد قزويني ، به اهتمام و تصحيح مجدد دکتر محمد معين.
2 ـ لغت نامه ي دهخدا.
3 ـ اسدي طوسي.
4 ـ Andre Chenier 1762-1794
5 ـ سوره الشعراء ، آيات 223 تا 227 .
6 ـ 384 تا 322 پيش از ميلاد.
7 ـ Scolastique مدرسي ، مدرسه اي ، متعلق به مدرسه هاي قرون وسطي ، و نيز شعبه اي است از فلسفه که در دوران قرون وسطي در مدرسه ها و ديرهاي وابسته به کليسا تدريس مي شد .
8 ـ فاصله ي زماني قرن پنجم تا وسط يا اواخر قرن پانزدهم ميلادي.
9 ـ دوره ي احياء و تجدد ادبيات و صنايع و علوم اروپا که در قرن پانزدهم و شانزدهم جريان داشت و اساس آن تقليد ادبيات و صنايع و علوم قديم بود .
10 ـ اين اصطلاح به يوناني Autosephe گفته شده است .
1 1ـ Zeus .
12 ـ در فرانسه La muse يکي از نه دختر زئوس ، در نوشتن اگر کلمه با حرف بزرگ شروع شود به معني الهه است و اگر به حرف کوچک ، به معني قوه ي الهام و القاء و قريحه و ژني است .
13 ـ Polymnie .
14 ـ 1265 تا 1321 ميلادي.
15 ـ Charles Nodier 1780 -1844
16 ـ 1768 تا 1848 .
17 ـ ماخوذ از کلام پيامبر اسلام (ص) : کلکم راع و کلکم مسئول عن رعيته.

منبع:نشريه پايگاه اطلاع رساني نور




نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط