سرگشتگي داستاننويسي ايران
نويسنده:کامران پارسی نژاد
بايد پذيرفت كه ادبيات داستانی در كشور ما، جدا از تمام فراز و نشيبها و پستی و بلندیهايی كه گرفتارش است، دچار نوعی سردرگمی است. در گذشته اگر ادبيات داستانی روند روبه رشدی داشت و میتوانست براساس رابطه علت و معلولی منطقی گامهای مثمرثمری بردارد، در دوره معاصر دچار نوعی سرگشتگی است. نويسندگان ادبيات داستانی در اين برهه از زمان، به درستی نميتوانند راه صواب را از ناصواب تشخيص دهند.
آنها از سويي به دنبال پيروی كوركورانه و بدون پشتوانه از جريانها و نحلههای ادبی غرب هستند، و فيالمثل بدون آنكه تصوير درستي از جريان هايی چون پست مدرنيسم يا ساختارگرايی و ساخت شكنی و... داشته باشند، و با مطالعه چند اثر غربی در اين زمينهها اقدام به گرته برداری میكنند، و يا به فكر كسب درآمد بيشتر هستند و تنها می خواهند در كوتاهترين زمان، كتابی توليد كنند. حجم زياد آثاری كه در ايران تحت عنوان «داستان های كوچه بازاری» شناخته شده، گواه بر اين مدعاست.
پيدايش چنين دام گستریها و چالشهايی به عدم شناخت صحيح و اصولی داستان نويسان ما از عرصه ادبيات داستانی باز می گردد، و شايد هم كمی به زير ساخت هاي فرهنگی كشور؛ چرا كه عادت كردهايم همواره به دنبال راه های ميان بر باشيم و راحت طلبی كنيم و بخواهيم بدون تحمل مشقت و استخوان خرد كردن، به مقصد برسيم. (هر چند كه اين مقصد، نامعلوم و گنگ باشد و به بيراهه ختم گردد.) در ايران برخی نويسندگان گمان میكنند اگر طرح داستانهايشان پيچيده باشد، همگان آنان را فرهيخته و با سواد قلمداد می كنند. اين افراد گمان ميكنند با برهم زدن طرح داستان و جابه جايی مكان و زمان داستان، داستان پيچيده خلق كردهاند، در عين حال كه گاه به توصيف برخی صحنههای بیمعنا، ناهمگون و گنگ میپردازند. اين افراد به جای اينكه دامنه مطالعاتی خود را افزايش دهند و به مطالعه كتب مختلف علوم انسانی چون آثار سياسی، فلسفی، دينی، روانشناختی و... بپردازند، صرفاً مینويسند، بی آنكه بنمايه قوی و مستحكمی براي داستان های خود تدارك ببينند. آنان نمیدانند تمام ژانرهای ادبی ـ در دوره معاصر ـ دچار تحولی عظيم شدهاند و هر يك میتوانند مفاهيم ارزشمند و پايداری را ارايه دهند. به طور مثال در دوره معاصر حتی داستان های جنايی نيز از ساختار و مضامين قوام يافتهای برخوردار هستند. در اين گونه آثار، نويسندگان میتوانند به طرح مسائل فلسفی و اجتماعی بپردازند. آنها می توانند چون يك جامعه شناس تمام عيار ظاهر شوند و به موشكافی مسائل و رويدادهای اجتماعی بپردازند و مانند يك تئوريسين مسائل اجتماعی، به ارائة راهكار بپردازند. نويسنده داستان جنايی حتی میتواند در نقش يك روانشناس به ميدان بيايد و به دنيای درون شخصيت های داستانی رسوخ كند و عملاً به روانكاوی شخصيتهای مختلف ـ چه مثبت و چه منفیـ بپردازد. اين در حالی است كه نويسنده امروزی ما به اشتباه گمان میكند كه همين داستان جنايی يك ژانر بیمحتوا و غير ارزشمند است و تنها عوام در جستجوی آن هستند. حال آنكه بايد گفت كه در داستان جنايی معتبر، وقوع يك جنايت، بهانهای است برای نويسنده تا به طرح مسائل مختلف اجتماعی، روانشناسی و فلسفی بپردازد، در عين حال كه روند كشف جنايت و ايجاد هيجان و فرازها و فرودهای داستانی، همچنان وجود دارد. يعنی نويسنده اينگونه آثار، هم بايد به مسائل ياد شده بپردازد و هم در داستان هيجان و كشش ايجاد كند.
نويسنده ما اين مسئله را به خوبی نمیداند و با چنين آثاری آشنا نيست. از اين رو به دنبال چنين ژانری هم نمیرود. مگر آنكه به گروه دوم تعلق داشته باشد و بخواهد صرفاً داستانی هيجان انگيز و بیمحتوا خلق كند تا درآمدی بی دردسر برای خود فراهم كند.
لازم به ذكر است، همين مشكل در تمامی ژانرهای داستانی وجود دارد و نويسنده امروز به دليل ناآگاهی بسيار به سمت اين ژانرها نمیرود.
يكي از ژانرهايي كه در سالهاي اخير، با فراز و نشيب بسياري مواجه شده، داستان دفاع مقدس است. داستان دفاع مقدس به سرعت آغاز شد و به سرعت به توليد فراوان در ايران رسيد. بودند نويسندگاني كه كم نوشته بودند و حمايتهاي ارگانهاي دولتي را فرصتي مناسب، براي چاپ آثارِ نه چندان قوام يافته خود يافتند. در اين ميان، توليد انبوه آثار داستاني با ساختاري ضعيف باعث شد كه ديد مخاطبان اين گونه آثار تغيير يابد و اين ادبيات را چندان جدي نگيرند. اين در حالي است كه در غرب آثار ماندگار و جذاب بيشماري در وادي جنگ توليد شده است. چرا كه در آن ديار، حركت و روند رشد ادبيات جنگ آرام و حساب شده بود.
با بررسي اجمالي داستانهاي جنگي غربي مشخص ميشود كه غالب آثار ماندگار، سالها پس از وقوع جنگ نوشته شدند. اصولاً پرداختن به يك مضمون يا رويداد تازه نيازمند صبوري و گذشت زمان است تا نويسنده پس از فاصله گرفتن از آن حادثه بزرگ، مسائل و ايدههاي به دست آمده را بهتر ارزيابي و تدوين كند. در صورتي كه نويسندگان ما شتابان در توليد اين گونه آثار كوشيدند و پس از مدتي عدم استقبال عموم را بهانه كردند و از اين وادي خارج شدند.
اين در حالي است كه برخي منتقدين كشور، نظر ديگري در اين خصوص دارند. آنها معتقدند در آن روزگاران پرآشوب، مردم تنها به مقولاتی چون دفاع، ايثار و اعزام نيرو به جبههها میانديشيدند و كمتر كسی در پی خلق ادبيات دفاع مقدس و پیريزی ساختار و بن مايه ادبيات جنگ بود.
آنها ميگويند يك جريان يكسويه و هدفمند وجود داشت كه به جنگ و دفاع از خاك وطن، ختم میشد. در آن شرايط اگر هم ادبيات قصد داشت وارد اين عرصه شود، همه به منظور حمايت از رزمندگان جبهههای حق عليه باطل صورت می پذيرفت؛ و بدين ترتيب ادبيات دفاع مقدس بعضاً شعارگونه، با ريتمی رزمی و ضرب آهنگی تند و شتابزده ظاهر شد. منتقدين مذكور به صراحت بر اين مسئله تا كيد دارند كه درآن شرايط خاص، كسی بيش از اين از ادبيات توقع نداشت و تحليلگران ادبی كشور نبايد برخي آثار خلق شده از اين سنخ (در آن دوران) را اينگونه به باد انتقاد بگيرند و گمان كنند كه طرح مسائل شعارگونه، ضعف ساختاری و درونمايه آثار به حساب میآيد.
اگر بخواهيم بر چنين ديدگاهي هم صحه بگذاريم و تا حدودي آن را بپذيريم باز هم نبايد از اين مسئله غافل شويم كه شايد در آن دوران چنين بافت و اسكلتبندیاي لازم و ضروری بود. اما در دوره كنونی از ادبيات دفاع مقدس بيشتر از اين كه هست، توقع میرود. با گذشت مدت زمان زياد اين ادبيات، بايد بسيار مقتدرانه حضور داشته باشد و نويسندگان ادبيات جنگ پس از آزمايش و خطاهای بسيار بايد به جايگاهی رسيده باشند كه آثاری مستحكم، جذاب و پايدار خلق كنند، در صورتی كه چنين نيست.
در اين زمان طولانی كه سپری شده، نه تنها نويسندگان صاحب نام به اين وادی قدم نگذاشتند، بلكه برخي از همان معدود نويسندگان جنگ نيز به تدريج دلسرد شده و عقب نشستهاند.
يقيناً بخشی از نقيصه به وجود آمده را، بايد پای نويسندگان گذاشت. آنها در طول اين زمان میبايست به توانمندی لازم برای خلق آثار پايدار دست يابند. بخش ديگر ايراد به عملكرد وزارت ارشاد و ارگانهای دولتی (چون بنياد حفظ آثار و حوزه هنری و كانون پرورش فكری) وارد است.
به راستی در طول اين زمانی كه گذشت، مراكز ياد شده آنچنان كه شايسته است، به برنامهريزی مدون وحساب شده ـ جهت ارتقای سطح كمّی و كيفی آثار ادبی جنگ ـ نپرداختند. اگر هم كاری صورت گرفت، گاه در برگزاری يك همايش بوده كه بيشتر به محل طرح ايدهها و بعد فراموش كردنهاي مرسوم مبدل ميشد.
پيش از هر چيز بايد ستادهای مشخصی تشكيل شود و كارشناسان صاحب انديشه به بررسی ادبيات دفاع مقدس بپردازند و راهكار مناسب و اصولی ارايه دهند. پس از آن بايد با سرمايه گذاری مناسب و حساب شده به كالبد نيمه جان ادبيات دفاع مقدس روحی دوباره دميده شود.
بايد پذيرفت كه برگزاری همايش و اعطای جايزه آن هم بعضاً به آشنايان و دوستان، دردی را دوا نمیكند. سياستگذاران ديروز وزارت ارشاد به راستی ادبيات دفاع مقدس را فراموش كرده و حاضر نبودند از اين عرصه بزرگ ادبی حمايت كنند. اين در حالی است كه در تمام كشورهای جهان، متوليان امور فرهنگی لحظهای ادبيات جنگ خود را فراموش نمیكنند و مدام از شخصيتهای حقيقی ميدان های جنگ اسطوره میسازند. آمريكا لحظهای نيست كه ادبيات جنگ خود را رها سازد.
آنها با سياستهای حساب شدهای، ياد و خاطره جنگهای خود را از طريق ادبيات در دلهای مردم، زنده نگه میدارند. جا دارد دولت جديد با برنامه ريزیهای مدون و بنيادين، به اين ادبيات مهجور و غريب عنايتی داشته باشد و با انتخاب افراد دلسوز جهان را با ادبيات دفاع مقدس ما آشنا سازد.
در قياس داستان دفاع مقدس و داستان جنگ در غرب، بايد به اين مسئله مهم توجه داشت كه در غرب هستند نويسندگان بيشماري در نقش تئوريسين بزرگ عمل ميكنند. آنها به اندازهاي به مسائل جنگي، سياستهاي بينالملل و حتي دنياي روانشناسي، علوم اجتماعي .... آگاه هستند كه به تدريج به نظريه پردازان جنگي و سياسي مبدل گشتهاند. برخي از آنها حتي قادر بودند جنگهايي كه سالها بعد به وقوع مي پيوست، را پيشگويي كنند. همين مسئله باعث تعجب سياستمداران غربي شد. در چنين شرايطي ابر قدرتها در شرايط مختلف از آنها دعوت كردند تا در نشستهاي كاملاً سري نظامي و سياسي شركت كنند. به طور مثال دولت آمريكا ـ براي مقابله با دولت ژاپن ـ در جنگ جهاني دوم از تعداد بيشماري نويسنده داستان جنگ چون جورج اسميت، موراي لينستر (murray leinstere)، ال ران هوبارد (l. Ron. Hubbard)، فليتچر پرات (Fletcher pratt) استفاده كرد.
بر اين اساس، نويسندگان ما در تمامي حوزهها و ژانرهاي داستاني ميبايست به سرعت تغيير رويه بدهند و نواقص كار خود را بر طرف سازند. و اين كار ميسر نميشود، مگر با شناسايي دقيق راه پيشِ رو، شناخت توانمنديهاي فردي و نقايص موجود و پذيرش نقد اصولي و پشتكار و حفظ روحيه آزاد انديشي...
ادبيات داستاني و آزادانديشي، ارتباط تنگاتنگي با يكديگر دارند و ضرورت وجود آزادانديشي در ادبيات و هنر، به شدت احساس ميشود. حيات ادبيات و هنر، به نوعي بستگي به آزادانديشي دارد. در واقع، ضرورت درك اين مسئله براي داستان نويسان ما، مانند ضرورت ماده حياتي آب است براي انسان. رسم اين است كه براي دو مقوله متفاوت، عموماً ارتباط دوسويهاي درنظر ميگيرند، اما اينجا ارتباط، تقريباً يكسويه است. و اين ادبيات داستاني است كه نيازمند آزادانديشي است، هرچند كه خود ادبيات داستاني هم به نوعي، باعث ارتقا و رشد آزادانديشي ميشود، اما تأثير آزادانديشي بر ادبيات خيلي بيشتر است.
اما ادبيات در هر صورت، راه خود را پيدا ميكند و در قالب و شكلهاي ديگري حرفش را بيان ميكند. هنرمندان از طريق فنون، صناعات ادبي و تكنيكهاي مختلفي از قبيل ايهام، طنز، تمثيل، نماد و ساير عناصر ادبي، ناگفتهها را بيان ميكنند و هيچ گونه جاي اعتراضي هم به اين مسئله وجود ندارد، چرا كه لازمه ادبيات، چندوجهي بودن آن است.
البته بايد به اين مسئله توجه داشت كه در غرب با شعارهاي فريبندهاي چون دمكراسي و آزادانديشي و .......، سعي كردهاند به نوعي، ذهن و انديشه مخاطبان خود را تحت تأثير قرار دهند. و از آن، در جهت استعمار ملل و اهداف شوم خود سود جويند. از اين رو نويسندگان ما بايد اين مسئله را در نظر بگيرند كه تمام جريانهاي ادبي در بستر تاريخ و سياست كشور و منطقه بومي شكل ميگيرد و آنها نبايد بدون در نظر گرفتن مسائل مختلف، به گرتهبرداري از مكاتب و جريانهاي غرب بپردازند.
در ايران نويسندگاني كه نوگرا و دگرانديش نام گرفتهاند، عموماً افرادي هستند كه شناخت كافي و آگاهي كاملي از جريانهاي ادبي ندارند و صرفاً تقليد ميكنند. در حالي كه لازمه جريانهاي ادبي، شكلگيري آنها در بستر اجتماعي همان ملت است. ما جريانهاي ادبي چون مدرنيسم و پست مدرنيسم را در كشورمان نداشتهايم، و به همين دليل هم نميتوانيم به درستي از اين حركتها به نحو شايستهاي استفاده كنيم.
متأسفانه در ايران، غالب آناني كه به داستاننويسي روي آوردهاند، خود را در دنياي ادبيات داستاني عامهپسند غرق ساختهاند و هيچ تلاشي جهت ارتقاي سطح كيفي كار خود نميكنند. اكثر نويسندگاني كه به ژانر عاشقانه روي آوردهاند، تنها به مطرح كردن مسائل عاشقانه سطحي و پيش پا افتاده توجه دارند.
در اينگونه ادبيات عشقي كه مطرح شده، «عشق» زميني و سادهانگارانه بوده و بسياري از مسائل مهم در اين آثار لحاظ نشده و در اكثر موارد، ادبيات عاشقانه نزد اهل ادبيات و منتقدان ادبي نزول كرده است. به اين دليل، بايد در تقسيمبندي مشخص كنيم چند نوع ادبيات عاشقانه داريم؛ چراكه بعضي از آثاري كه در آنها داستانهاي عرفاني يا جنبههاي الهي لحاظ شده يا به مسائل معنوي توجه شده را ميتوان جزو ادبيات عاشقانه در نظر گرفت. در آنجا هم نوعي عشق مطرح است كه با عشق زميني قابل قياس نيست.
از طرف ديگر، ادبيات عاشقانه همان ادبيات زميني يا جنسي است كه منتقدان نام بردهاند و آن هم انواعي دارد. بعضي از آثار عاشقانه به دور از تمايلات نفساني و جسماني بوده و صرفاً آن حالات روحي و رواني را كه بين افراد مطرح ميشود مد نظر قرار ميدهد. بعضي از آنها به مسائل جنسي توجه دارند كه اصطلاحاً ادبيات اروتيك هم شناخته شده است، از اين رو در بيشتر موارد چون نويسندگان داستانها به نوع دوم (عشق زميني) توجه داشتند و كمتر به مسائل مختلف توجه شده است، در غالب موارد وقتي اصطلاح ادبيات عاشقانه مطرح ميشود، چنين عشقي مدنظر قرار گرفته ميشود.
قبل از انقلاب تمام توجه نويسندگان ايراني به ادبيات عاشقانه عامه پسند بود؛ ولي اين نوع ادبيات هم پايدار نميماند؛ چون مسائلي كه در آنها مطرح ميشود، مسائل ساده و پيش پا افتاده است كه غالباً اگر در همان مقطع مورد توجه افراد بسياري بود، در شرايط كنوني ديگر جايگاهي ندارد.
بعد از انقلاب و تحولات عظيم سياسي و اجتماعي كه رخ داد، اين ادبيات كمرنگ شده و خود نويسندگان نيز به دنبال كردن اين ژانر تمايلي نداشتند.
به طور كلي هر چه انسان به سوي آينده پيش ميرود، سختگيرتر شده و توقعاتش بالا رفته و به دنبال مفاهيم پديده و ارزشمندتري است كه در اين گونه آثار معمولاً ديده نشده است. اگر به طور كلي ادبيات عاشقانه بتواند به مسائل عرفاني و الهي بپردازد و در كنار آن مسائل عميق اجتماعي، روانشناسي، فلسفي، سياسي و مذهبي را لحاظ كند، ميتواند اين اميد را داشته باشد كه پايدار بماند.
در اين آثار متأسفانه حوادث بر اساس روابط علت و معلولي روايت نميشود و تمام حوادث حول محور رويدادهاي پيش پا افتاده ميگردد و بيشتر از همه، عنصر هيجان يا حالت تعليق در اين گونه داستانها درشتنمايي ميشود. در واقع هدف نويسندگان صرفاً برانگيختن احساسات شديد افراد است؛ اما خواننده امروز چون و چرا ميكند و براي هر رويدادي دليل منطقي و محكمهپسندي ميخواهد. به اين دليل، عشق با يك نگاه براي او ديگر مفهومي ندارد و شرايط بسيار زيادي بايد فراهم شود تا اينگونه ماجراها در نظرش قابل باور باشد.
نويسندگان ما بايد به اين مسئله توجه كنند كه بستر اجتماعي جامعه بايد پذيراي اين گونه آثار باشد. در آثار ادبي بايد تمامي هنجارها و باورهاي مردم در نظر گرفته شود. در تمام دنيا چنين مسئلهاي مرسوم است؛ فقط تفاوت عمده در اين است كه برخي باورها و هنجارها در يك جامعه ايدهآل و در جامعه ديگر ناشايست است، در بعضي جوامع شرايطي فراهم ميشود كه بعضي ژانرهاي ادبي رشد كند و بعضي ژانرها رشد نكند. از اين رو نويسندگان ما بايد از جامعه، هنجارها، باورها و به طور كلي فرهنگ ايراني آگاه باشند و سعي نكنند خلاف جريان آب شنا كنند.
با تمامي اين تفاسير نبايد نقش سازمانها و نهادهاي دولتي را جهت ساماندهي و ايجاد جريانهاي سازنده و سالم در حوزه داستان ناديده گرفت.
متولیان امور فرهنگی نباید همسو با خواستههای عوام، عمل کنند و چون عوام داستانهاي عامه پسند و آثار مکتوب بازاری را میپسندند، از چنین آثاری حمايت شود.
چه در مکاتب ادبی و چه در جریانها و نحلههای سیاسی و همچنین در کشورهای دیگر یک اصل مرسوم است که جریان شناسی مکاتب به سرعت انجام نمیگیرد، یعنی معمولاً چندین سال برای یک حرکت و جریان ادبی، زمان لازم است تا حرکتی شکل بگیرد. در شرایط کنونی هم نمی توانیم نظر خیلی محکم و درستی نسبت به جریانهای ادبی کشور داشته باشیم.
مدتهاست که در زمینه ادبیات داستانی حالتی از سکون را شاهدیم و از نظر ساختاری اثر شاخص و منسجمی در این عرصه دیده نمیشود، اگر ساختار را در نظر بگیریم چه در جبهه روشنفکری و چه جبهه ادبیات داستانی، هیچ اثر قابل تقدیری نمی بینیم و در تمام این جشنواره ها که در طول این سالها برگزار شده است، اثر برجستهای معرفی نشده و همیشه جای ادبیات داستانی اصيل در این حوزهها خالی بوده است.
امکان تدوین سیاست روشن در زمینه نشر آثار ادبی وجود دارد، اما با بررسی تاریخ ادبیات کشور، متوجه این اصل شدهام که در داخل کشور ما، هیچ حرکت خود جوشی به چشم نميخورد که بدون حمایت دولت صورت گرفته باشد، یعنی این طور نبوده که من نویسنده بدون هیچ حمایتی تلاش کنم و هیچ دغدغه مالی هم نداشته باشم و در عین حال، اثری ماندگار هم خلق کرده باشم.
اگر نویسنده یا اهل قلم به ازای اثر ارزشمندی که خلق کند، بهای واقعی آن را دریافت کند، مطمئناً سعی خواهد کرد که بهترین اثر را خلق کند و احساس میکند که با صرف پنج سال از عمر خود برای یک رمان که حرف اول را بزند، حق الزحمه واقعی را نیز دریافت خواهد کرد. یک نویسنده چند سال از عمر خود را برای یک اثر صرف میکند. آن هم برای چند درصد نا قابل از پشت جلد، که با چنین شرایطی پرداخت میشود. متأسفانه در شرايط كنوني حرکت خاص خود جوشي در دنياي ادبیات به وجود نميآيد، به ویژه در حوزه ادبیات داستانی. تاريخ نشان ميدهد كه نويسندگان بزرگ كشور غالباً در اثر ايجاد شرايط مناسب و توجه حكومت به وادي ادبيات رشد كردهاند. نوع توجه حكومت و سرمايه گذاري صحيح و به موقع حتي ميتواند جهت دهنده باشد و يك جريان سالم ادبي را به راه بيندازد. آنچنان كه ديديم، در دوره صفوي به دليل حمايت اصولي از هنرمندان، نويسندگان و هنرمندان صاحب نامي ظهور كردند.
منبع: مجله ادبیات داستانی
آنها از سويي به دنبال پيروی كوركورانه و بدون پشتوانه از جريانها و نحلههای ادبی غرب هستند، و فيالمثل بدون آنكه تصوير درستي از جريان هايی چون پست مدرنيسم يا ساختارگرايی و ساخت شكنی و... داشته باشند، و با مطالعه چند اثر غربی در اين زمينهها اقدام به گرته برداری میكنند، و يا به فكر كسب درآمد بيشتر هستند و تنها می خواهند در كوتاهترين زمان، كتابی توليد كنند. حجم زياد آثاری كه در ايران تحت عنوان «داستان های كوچه بازاری» شناخته شده، گواه بر اين مدعاست.
پيدايش چنين دام گستریها و چالشهايی به عدم شناخت صحيح و اصولی داستان نويسان ما از عرصه ادبيات داستانی باز می گردد، و شايد هم كمی به زير ساخت هاي فرهنگی كشور؛ چرا كه عادت كردهايم همواره به دنبال راه های ميان بر باشيم و راحت طلبی كنيم و بخواهيم بدون تحمل مشقت و استخوان خرد كردن، به مقصد برسيم. (هر چند كه اين مقصد، نامعلوم و گنگ باشد و به بيراهه ختم گردد.) در ايران برخی نويسندگان گمان میكنند اگر طرح داستانهايشان پيچيده باشد، همگان آنان را فرهيخته و با سواد قلمداد می كنند. اين افراد گمان ميكنند با برهم زدن طرح داستان و جابه جايی مكان و زمان داستان، داستان پيچيده خلق كردهاند، در عين حال كه گاه به توصيف برخی صحنههای بیمعنا، ناهمگون و گنگ میپردازند. اين افراد به جای اينكه دامنه مطالعاتی خود را افزايش دهند و به مطالعه كتب مختلف علوم انسانی چون آثار سياسی، فلسفی، دينی، روانشناختی و... بپردازند، صرفاً مینويسند، بی آنكه بنمايه قوی و مستحكمی براي داستان های خود تدارك ببينند. آنان نمیدانند تمام ژانرهای ادبی ـ در دوره معاصر ـ دچار تحولی عظيم شدهاند و هر يك میتوانند مفاهيم ارزشمند و پايداری را ارايه دهند. به طور مثال در دوره معاصر حتی داستان های جنايی نيز از ساختار و مضامين قوام يافتهای برخوردار هستند. در اين گونه آثار، نويسندگان میتوانند به طرح مسائل فلسفی و اجتماعی بپردازند. آنها می توانند چون يك جامعه شناس تمام عيار ظاهر شوند و به موشكافی مسائل و رويدادهای اجتماعی بپردازند و مانند يك تئوريسين مسائل اجتماعی، به ارائة راهكار بپردازند. نويسنده داستان جنايی حتی میتواند در نقش يك روانشناس به ميدان بيايد و به دنيای درون شخصيت های داستانی رسوخ كند و عملاً به روانكاوی شخصيتهای مختلف ـ چه مثبت و چه منفیـ بپردازد. اين در حالی است كه نويسنده امروزی ما به اشتباه گمان میكند كه همين داستان جنايی يك ژانر بیمحتوا و غير ارزشمند است و تنها عوام در جستجوی آن هستند. حال آنكه بايد گفت كه در داستان جنايی معتبر، وقوع يك جنايت، بهانهای است برای نويسنده تا به طرح مسائل مختلف اجتماعی، روانشناسی و فلسفی بپردازد، در عين حال كه روند كشف جنايت و ايجاد هيجان و فرازها و فرودهای داستانی، همچنان وجود دارد. يعنی نويسنده اينگونه آثار، هم بايد به مسائل ياد شده بپردازد و هم در داستان هيجان و كشش ايجاد كند.
نويسنده ما اين مسئله را به خوبی نمیداند و با چنين آثاری آشنا نيست. از اين رو به دنبال چنين ژانری هم نمیرود. مگر آنكه به گروه دوم تعلق داشته باشد و بخواهد صرفاً داستانی هيجان انگيز و بیمحتوا خلق كند تا درآمدی بی دردسر برای خود فراهم كند.
لازم به ذكر است، همين مشكل در تمامی ژانرهای داستانی وجود دارد و نويسنده امروز به دليل ناآگاهی بسيار به سمت اين ژانرها نمیرود.
يكي از ژانرهايي كه در سالهاي اخير، با فراز و نشيب بسياري مواجه شده، داستان دفاع مقدس است. داستان دفاع مقدس به سرعت آغاز شد و به سرعت به توليد فراوان در ايران رسيد. بودند نويسندگاني كه كم نوشته بودند و حمايتهاي ارگانهاي دولتي را فرصتي مناسب، براي چاپ آثارِ نه چندان قوام يافته خود يافتند. در اين ميان، توليد انبوه آثار داستاني با ساختاري ضعيف باعث شد كه ديد مخاطبان اين گونه آثار تغيير يابد و اين ادبيات را چندان جدي نگيرند. اين در حالي است كه در غرب آثار ماندگار و جذاب بيشماري در وادي جنگ توليد شده است. چرا كه در آن ديار، حركت و روند رشد ادبيات جنگ آرام و حساب شده بود.
با بررسي اجمالي داستانهاي جنگي غربي مشخص ميشود كه غالب آثار ماندگار، سالها پس از وقوع جنگ نوشته شدند. اصولاً پرداختن به يك مضمون يا رويداد تازه نيازمند صبوري و گذشت زمان است تا نويسنده پس از فاصله گرفتن از آن حادثه بزرگ، مسائل و ايدههاي به دست آمده را بهتر ارزيابي و تدوين كند. در صورتي كه نويسندگان ما شتابان در توليد اين گونه آثار كوشيدند و پس از مدتي عدم استقبال عموم را بهانه كردند و از اين وادي خارج شدند.
اين در حالي است كه برخي منتقدين كشور، نظر ديگري در اين خصوص دارند. آنها معتقدند در آن روزگاران پرآشوب، مردم تنها به مقولاتی چون دفاع، ايثار و اعزام نيرو به جبههها میانديشيدند و كمتر كسی در پی خلق ادبيات دفاع مقدس و پیريزی ساختار و بن مايه ادبيات جنگ بود.
آنها ميگويند يك جريان يكسويه و هدفمند وجود داشت كه به جنگ و دفاع از خاك وطن، ختم میشد. در آن شرايط اگر هم ادبيات قصد داشت وارد اين عرصه شود، همه به منظور حمايت از رزمندگان جبهههای حق عليه باطل صورت می پذيرفت؛ و بدين ترتيب ادبيات دفاع مقدس بعضاً شعارگونه، با ريتمی رزمی و ضرب آهنگی تند و شتابزده ظاهر شد. منتقدين مذكور به صراحت بر اين مسئله تا كيد دارند كه درآن شرايط خاص، كسی بيش از اين از ادبيات توقع نداشت و تحليلگران ادبی كشور نبايد برخي آثار خلق شده از اين سنخ (در آن دوران) را اينگونه به باد انتقاد بگيرند و گمان كنند كه طرح مسائل شعارگونه، ضعف ساختاری و درونمايه آثار به حساب میآيد.
اگر بخواهيم بر چنين ديدگاهي هم صحه بگذاريم و تا حدودي آن را بپذيريم باز هم نبايد از اين مسئله غافل شويم كه شايد در آن دوران چنين بافت و اسكلتبندیاي لازم و ضروری بود. اما در دوره كنونی از ادبيات دفاع مقدس بيشتر از اين كه هست، توقع میرود. با گذشت مدت زمان زياد اين ادبيات، بايد بسيار مقتدرانه حضور داشته باشد و نويسندگان ادبيات جنگ پس از آزمايش و خطاهای بسيار بايد به جايگاهی رسيده باشند كه آثاری مستحكم، جذاب و پايدار خلق كنند، در صورتی كه چنين نيست.
در اين زمان طولانی كه سپری شده، نه تنها نويسندگان صاحب نام به اين وادی قدم نگذاشتند، بلكه برخي از همان معدود نويسندگان جنگ نيز به تدريج دلسرد شده و عقب نشستهاند.
يقيناً بخشی از نقيصه به وجود آمده را، بايد پای نويسندگان گذاشت. آنها در طول اين زمان میبايست به توانمندی لازم برای خلق آثار پايدار دست يابند. بخش ديگر ايراد به عملكرد وزارت ارشاد و ارگانهای دولتی (چون بنياد حفظ آثار و حوزه هنری و كانون پرورش فكری) وارد است.
به راستی در طول اين زمانی كه گذشت، مراكز ياد شده آنچنان كه شايسته است، به برنامهريزی مدون وحساب شده ـ جهت ارتقای سطح كمّی و كيفی آثار ادبی جنگ ـ نپرداختند. اگر هم كاری صورت گرفت، گاه در برگزاری يك همايش بوده كه بيشتر به محل طرح ايدهها و بعد فراموش كردنهاي مرسوم مبدل ميشد.
پيش از هر چيز بايد ستادهای مشخصی تشكيل شود و كارشناسان صاحب انديشه به بررسی ادبيات دفاع مقدس بپردازند و راهكار مناسب و اصولی ارايه دهند. پس از آن بايد با سرمايه گذاری مناسب و حساب شده به كالبد نيمه جان ادبيات دفاع مقدس روحی دوباره دميده شود.
بايد پذيرفت كه برگزاری همايش و اعطای جايزه آن هم بعضاً به آشنايان و دوستان، دردی را دوا نمیكند. سياستگذاران ديروز وزارت ارشاد به راستی ادبيات دفاع مقدس را فراموش كرده و حاضر نبودند از اين عرصه بزرگ ادبی حمايت كنند. اين در حالی است كه در تمام كشورهای جهان، متوليان امور فرهنگی لحظهای ادبيات جنگ خود را فراموش نمیكنند و مدام از شخصيتهای حقيقی ميدان های جنگ اسطوره میسازند. آمريكا لحظهای نيست كه ادبيات جنگ خود را رها سازد.
آنها با سياستهای حساب شدهای، ياد و خاطره جنگهای خود را از طريق ادبيات در دلهای مردم، زنده نگه میدارند. جا دارد دولت جديد با برنامه ريزیهای مدون و بنيادين، به اين ادبيات مهجور و غريب عنايتی داشته باشد و با انتخاب افراد دلسوز جهان را با ادبيات دفاع مقدس ما آشنا سازد.
در قياس داستان دفاع مقدس و داستان جنگ در غرب، بايد به اين مسئله مهم توجه داشت كه در غرب هستند نويسندگان بيشماري در نقش تئوريسين بزرگ عمل ميكنند. آنها به اندازهاي به مسائل جنگي، سياستهاي بينالملل و حتي دنياي روانشناسي، علوم اجتماعي .... آگاه هستند كه به تدريج به نظريه پردازان جنگي و سياسي مبدل گشتهاند. برخي از آنها حتي قادر بودند جنگهايي كه سالها بعد به وقوع مي پيوست، را پيشگويي كنند. همين مسئله باعث تعجب سياستمداران غربي شد. در چنين شرايطي ابر قدرتها در شرايط مختلف از آنها دعوت كردند تا در نشستهاي كاملاً سري نظامي و سياسي شركت كنند. به طور مثال دولت آمريكا ـ براي مقابله با دولت ژاپن ـ در جنگ جهاني دوم از تعداد بيشماري نويسنده داستان جنگ چون جورج اسميت، موراي لينستر (murray leinstere)، ال ران هوبارد (l. Ron. Hubbard)، فليتچر پرات (Fletcher pratt) استفاده كرد.
بر اين اساس، نويسندگان ما در تمامي حوزهها و ژانرهاي داستاني ميبايست به سرعت تغيير رويه بدهند و نواقص كار خود را بر طرف سازند. و اين كار ميسر نميشود، مگر با شناسايي دقيق راه پيشِ رو، شناخت توانمنديهاي فردي و نقايص موجود و پذيرش نقد اصولي و پشتكار و حفظ روحيه آزاد انديشي...
ادبيات داستاني و آزادانديشي، ارتباط تنگاتنگي با يكديگر دارند و ضرورت وجود آزادانديشي در ادبيات و هنر، به شدت احساس ميشود. حيات ادبيات و هنر، به نوعي بستگي به آزادانديشي دارد. در واقع، ضرورت درك اين مسئله براي داستان نويسان ما، مانند ضرورت ماده حياتي آب است براي انسان. رسم اين است كه براي دو مقوله متفاوت، عموماً ارتباط دوسويهاي درنظر ميگيرند، اما اينجا ارتباط، تقريباً يكسويه است. و اين ادبيات داستاني است كه نيازمند آزادانديشي است، هرچند كه خود ادبيات داستاني هم به نوعي، باعث ارتقا و رشد آزادانديشي ميشود، اما تأثير آزادانديشي بر ادبيات خيلي بيشتر است.
اما ادبيات در هر صورت، راه خود را پيدا ميكند و در قالب و شكلهاي ديگري حرفش را بيان ميكند. هنرمندان از طريق فنون، صناعات ادبي و تكنيكهاي مختلفي از قبيل ايهام، طنز، تمثيل، نماد و ساير عناصر ادبي، ناگفتهها را بيان ميكنند و هيچ گونه جاي اعتراضي هم به اين مسئله وجود ندارد، چرا كه لازمه ادبيات، چندوجهي بودن آن است.
البته بايد به اين مسئله توجه داشت كه در غرب با شعارهاي فريبندهاي چون دمكراسي و آزادانديشي و .......، سعي كردهاند به نوعي، ذهن و انديشه مخاطبان خود را تحت تأثير قرار دهند. و از آن، در جهت استعمار ملل و اهداف شوم خود سود جويند. از اين رو نويسندگان ما بايد اين مسئله را در نظر بگيرند كه تمام جريانهاي ادبي در بستر تاريخ و سياست كشور و منطقه بومي شكل ميگيرد و آنها نبايد بدون در نظر گرفتن مسائل مختلف، به گرتهبرداري از مكاتب و جريانهاي غرب بپردازند.
در ايران نويسندگاني كه نوگرا و دگرانديش نام گرفتهاند، عموماً افرادي هستند كه شناخت كافي و آگاهي كاملي از جريانهاي ادبي ندارند و صرفاً تقليد ميكنند. در حالي كه لازمه جريانهاي ادبي، شكلگيري آنها در بستر اجتماعي همان ملت است. ما جريانهاي ادبي چون مدرنيسم و پست مدرنيسم را در كشورمان نداشتهايم، و به همين دليل هم نميتوانيم به درستي از اين حركتها به نحو شايستهاي استفاده كنيم.
متأسفانه در ايران، غالب آناني كه به داستاننويسي روي آوردهاند، خود را در دنياي ادبيات داستاني عامهپسند غرق ساختهاند و هيچ تلاشي جهت ارتقاي سطح كيفي كار خود نميكنند. اكثر نويسندگاني كه به ژانر عاشقانه روي آوردهاند، تنها به مطرح كردن مسائل عاشقانه سطحي و پيش پا افتاده توجه دارند.
در اينگونه ادبيات عشقي كه مطرح شده، «عشق» زميني و سادهانگارانه بوده و بسياري از مسائل مهم در اين آثار لحاظ نشده و در اكثر موارد، ادبيات عاشقانه نزد اهل ادبيات و منتقدان ادبي نزول كرده است. به اين دليل، بايد در تقسيمبندي مشخص كنيم چند نوع ادبيات عاشقانه داريم؛ چراكه بعضي از آثاري كه در آنها داستانهاي عرفاني يا جنبههاي الهي لحاظ شده يا به مسائل معنوي توجه شده را ميتوان جزو ادبيات عاشقانه در نظر گرفت. در آنجا هم نوعي عشق مطرح است كه با عشق زميني قابل قياس نيست.
از طرف ديگر، ادبيات عاشقانه همان ادبيات زميني يا جنسي است كه منتقدان نام بردهاند و آن هم انواعي دارد. بعضي از آثار عاشقانه به دور از تمايلات نفساني و جسماني بوده و صرفاً آن حالات روحي و رواني را كه بين افراد مطرح ميشود مد نظر قرار ميدهد. بعضي از آنها به مسائل جنسي توجه دارند كه اصطلاحاً ادبيات اروتيك هم شناخته شده است، از اين رو در بيشتر موارد چون نويسندگان داستانها به نوع دوم (عشق زميني) توجه داشتند و كمتر به مسائل مختلف توجه شده است، در غالب موارد وقتي اصطلاح ادبيات عاشقانه مطرح ميشود، چنين عشقي مدنظر قرار گرفته ميشود.
قبل از انقلاب تمام توجه نويسندگان ايراني به ادبيات عاشقانه عامه پسند بود؛ ولي اين نوع ادبيات هم پايدار نميماند؛ چون مسائلي كه در آنها مطرح ميشود، مسائل ساده و پيش پا افتاده است كه غالباً اگر در همان مقطع مورد توجه افراد بسياري بود، در شرايط كنوني ديگر جايگاهي ندارد.
بعد از انقلاب و تحولات عظيم سياسي و اجتماعي كه رخ داد، اين ادبيات كمرنگ شده و خود نويسندگان نيز به دنبال كردن اين ژانر تمايلي نداشتند.
به طور كلي هر چه انسان به سوي آينده پيش ميرود، سختگيرتر شده و توقعاتش بالا رفته و به دنبال مفاهيم پديده و ارزشمندتري است كه در اين گونه آثار معمولاً ديده نشده است. اگر به طور كلي ادبيات عاشقانه بتواند به مسائل عرفاني و الهي بپردازد و در كنار آن مسائل عميق اجتماعي، روانشناسي، فلسفي، سياسي و مذهبي را لحاظ كند، ميتواند اين اميد را داشته باشد كه پايدار بماند.
در اين آثار متأسفانه حوادث بر اساس روابط علت و معلولي روايت نميشود و تمام حوادث حول محور رويدادهاي پيش پا افتاده ميگردد و بيشتر از همه، عنصر هيجان يا حالت تعليق در اين گونه داستانها درشتنمايي ميشود. در واقع هدف نويسندگان صرفاً برانگيختن احساسات شديد افراد است؛ اما خواننده امروز چون و چرا ميكند و براي هر رويدادي دليل منطقي و محكمهپسندي ميخواهد. به اين دليل، عشق با يك نگاه براي او ديگر مفهومي ندارد و شرايط بسيار زيادي بايد فراهم شود تا اينگونه ماجراها در نظرش قابل باور باشد.
نويسندگان ما بايد به اين مسئله توجه كنند كه بستر اجتماعي جامعه بايد پذيراي اين گونه آثار باشد. در آثار ادبي بايد تمامي هنجارها و باورهاي مردم در نظر گرفته شود. در تمام دنيا چنين مسئلهاي مرسوم است؛ فقط تفاوت عمده در اين است كه برخي باورها و هنجارها در يك جامعه ايدهآل و در جامعه ديگر ناشايست است، در بعضي جوامع شرايطي فراهم ميشود كه بعضي ژانرهاي ادبي رشد كند و بعضي ژانرها رشد نكند. از اين رو نويسندگان ما بايد از جامعه، هنجارها، باورها و به طور كلي فرهنگ ايراني آگاه باشند و سعي نكنند خلاف جريان آب شنا كنند.
با تمامي اين تفاسير نبايد نقش سازمانها و نهادهاي دولتي را جهت ساماندهي و ايجاد جريانهاي سازنده و سالم در حوزه داستان ناديده گرفت.
متولیان امور فرهنگی نباید همسو با خواستههای عوام، عمل کنند و چون عوام داستانهاي عامه پسند و آثار مکتوب بازاری را میپسندند، از چنین آثاری حمايت شود.
چه در مکاتب ادبی و چه در جریانها و نحلههای سیاسی و همچنین در کشورهای دیگر یک اصل مرسوم است که جریان شناسی مکاتب به سرعت انجام نمیگیرد، یعنی معمولاً چندین سال برای یک حرکت و جریان ادبی، زمان لازم است تا حرکتی شکل بگیرد. در شرایط کنونی هم نمی توانیم نظر خیلی محکم و درستی نسبت به جریانهای ادبی کشور داشته باشیم.
مدتهاست که در زمینه ادبیات داستانی حالتی از سکون را شاهدیم و از نظر ساختاری اثر شاخص و منسجمی در این عرصه دیده نمیشود، اگر ساختار را در نظر بگیریم چه در جبهه روشنفکری و چه جبهه ادبیات داستانی، هیچ اثر قابل تقدیری نمی بینیم و در تمام این جشنواره ها که در طول این سالها برگزار شده است، اثر برجستهای معرفی نشده و همیشه جای ادبیات داستانی اصيل در این حوزهها خالی بوده است.
امکان تدوین سیاست روشن در زمینه نشر آثار ادبی وجود دارد، اما با بررسی تاریخ ادبیات کشور، متوجه این اصل شدهام که در داخل کشور ما، هیچ حرکت خود جوشی به چشم نميخورد که بدون حمایت دولت صورت گرفته باشد، یعنی این طور نبوده که من نویسنده بدون هیچ حمایتی تلاش کنم و هیچ دغدغه مالی هم نداشته باشم و در عین حال، اثری ماندگار هم خلق کرده باشم.
اگر نویسنده یا اهل قلم به ازای اثر ارزشمندی که خلق کند، بهای واقعی آن را دریافت کند، مطمئناً سعی خواهد کرد که بهترین اثر را خلق کند و احساس میکند که با صرف پنج سال از عمر خود برای یک رمان که حرف اول را بزند، حق الزحمه واقعی را نیز دریافت خواهد کرد. یک نویسنده چند سال از عمر خود را برای یک اثر صرف میکند. آن هم برای چند درصد نا قابل از پشت جلد، که با چنین شرایطی پرداخت میشود. متأسفانه در شرايط كنوني حرکت خاص خود جوشي در دنياي ادبیات به وجود نميآيد، به ویژه در حوزه ادبیات داستانی. تاريخ نشان ميدهد كه نويسندگان بزرگ كشور غالباً در اثر ايجاد شرايط مناسب و توجه حكومت به وادي ادبيات رشد كردهاند. نوع توجه حكومت و سرمايه گذاري صحيح و به موقع حتي ميتواند جهت دهنده باشد و يك جريان سالم ادبي را به راه بيندازد. آنچنان كه ديديم، در دوره صفوي به دليل حمايت اصولي از هنرمندان، نويسندگان و هنرمندان صاحب نامي ظهور كردند.
منبع: مجله ادبیات داستانی