چيز بدي از راه مي رسد
چيز بدي از راه مي رسد
چيز بدي از راه مي رسد
نويسنده: احسان رضايي
بالاخره دومين کتاب هم از ري بردبري به فارسي ترجمه شد و براي ما اين امکان را به وجود آورد تا با آثار نويسنده اي که «استاد اعظم علمي - تخيلي نويس ها» لقب گرفته، بيشتر آشنا شويم. اين مجموعه جديد البته به اقتضاي علايق مترجمش (پرويز دوايي) حال و هوايي نوستالژيک دارد و چه بسا که با روح حاکم بر آثار اصلي بردبري فاصله داشته باشد اما به هر حال، همين ها غنيمتي است. اين داستان ها مي توانند در کنار «مرد مصور» که قبلا از بردبري ترجمه شده بود، ويترين خوبي را از همه آن 35 کتاب ري بردبري معروف براي ما به نمايش بگذارند. همين دو کتاب به شکل عجيبي مي توانند خلاصه همه کتاب هاي بردبري باشند. باور کنيد.
شما يک آدم معمولي هستيد و داريد براي خودتان توي خيابان راه مي رويد که يک دفعه مي فهميد غريبه هايي از فضا دارند با شما حرف مي زنند. اين غريبه ها مريخي هستند و چون دلشان براي شما و بقيه آدم هايي که قرار است در يک جنگ هسته اي نابود شوند، سوخته، مي خواهند به شما کمک کنند. حال شما، همان آدم معمولي اي که توي خيابان بوديد، قادر به برقراري ارتباط تله پاتي با مريخي ها شده ايد و مي توانيد با آنها ارتباط مداوم داشته باشيد. اصلا مي توانيد به خرج مريخي ها، به مريخ سفر کنيد و برگرديد. ديگر با هم رفيق شده ايد... حالا بگوييد که فکر مي کنيد بقيه ماجراي شما و مريخي ها چطور مي شود؟ عاقبت اين رفاقت و اين رفت و آمدها به کجا مي رسد؟
ري بردبري، علمي- تخيلي نويس معروفي که دوست ندارد با اين عنوان شناخته شود، جواب اين سوالات را اين طوري مي دهد؛ بعد از مدتي، شما يعني آدم ها، دوستانتان يعني مريخي ها را برده خودتان مي کنيد و يک مستعمره جديد در مريخ به راه مي اندازيد. «رفاقت با آدميزاد اصلا مقرون به صرفه نيست»؛ اين جواب، خلاصه يکي از معروف ترين رمان هاي ري بردبري يعني «تواريخ مريخ» است. بردبري هميشه همين اندازه تلخ و بدبين است.
بردبري خيلي جوان بود که عصر فضا شروع شده و اختراع موشک هاي هدايت شونده v1 و v2 نويد فضا و پرواز و آزادي بي نهايت در اعصار آينده را دادند. اما در همان جواني بردبري، همين موشک ها به يکباره تبديل شدند به «بمب هاي پرنده» اي که آلمان ها براي جنگ استفاده شان کردند. خود بردبري تعريف مي کند که «روياي من به کلي در هم شکست». اين روياي شکسته با بمباران اتمي هيروشيما کامل شد و آقاي نويسنده، براي باقي عمر نسبت به تکنولوژي بدبين ماند.
معمولا در آثار بردبري، اختراعات و سفر به کرات ديگر و چيزهايي از اين دست، به صورت واضحي جنبه نمادي و سمبليک دارند تا به خواننده نسبت به افراط در تکنولوژي هشدار بدهند و ضرورت حفظ ارتباط با طبيعت را يادآوري کنند. در داستان هاي بردبري هميشه نمادهايي از طبيعت- حتي اگر شده به کوچکي يا ساقه علف - وجود دارند.
آن طور که خود ري بردبري تعريف مي کند، او کودکي پر و پيماني داشته. نشريات کميک، سينما که آن موقع هنوز صامت بوده و نمايش هاي سيرک هاي دوره گرد، چيزهايي بوده که کودکي بردبري را پر کرده اند و هنوز هم در آثارش نمود دارند؛ مثلا او در کودکي در يکي از سيرک ها با مردي آشنا شده به نام «الکترو» که ظاهرا جريان برق در او اثري نداشته. اين آقاي الکترو بعدها يکي از شخصيت هاي داستان هاي او شد.
چيزهاي زياد ديگري هم هست که بردبري از کودکي اش وام گرفته. او عبارت معروفي درباره کودکي و نسبتش با داستان هايش دارد؛ «هرگز نبايد به فاصله اي که شما را از کودکي تان جدا مي کند، اضافه کنيد. من تا به امروز به اسباب بازي فروشي ها سر مي زنم. داستان هايم هم برايم حکم اسباب بازي را دارند».
يکي از مشکلاتي هم که بردبري با دنياي مدرن دارد اصلا همين است که تکنولوژي چهره جهان را نسبت به چيزي که او در کودکي ديده بوده و دوست مي داشته، عوض کرده است و اين، اصلا به مذاق آقاي نويسنده خوش نمي آيد؛ «وقتي که من بچه بودم، پدر و مادرها براي بچه هايشان قصه تعريف مي کردند اما حالا همه، بچه هايشان را به اميد تلويزيون رها کرده اند». بردبري از تلويزيون هم بدش مي آيد.
آدم ها شبانه روز مشغول تماشاي برنامه هاي تلويزيوني هستند و خودشان هم بازيگر اين برنامه ها هستند و حکومت مرکزي با همين برنامه ها؛ از آنها موجوداتي رام و منفعل ساخته است و آن وقت کساني که کتاب مي خوانند و آثار ادبي بشر را حفظ هستند؛ مجرم به حساب مي آيند؛ درست مثل آن صحنه اي از «دنياي قشنگ نو»ي آلدوس هاکسلي که شخصيت اول کتاب؛ يک وحشي را براي سرگرم کردن همسرش به خانه آورده و وقتي آن وحشي را مي خواهد معرفي مي کند، مي گويد که او آثار شکسپير را خوانده است.
مشابهت هاي «فارنهايت 451» با «دنياي قشنگ نو» و البته «1984» جورج اورول باعث شده که منتقدان آنها را در يک دسته جاي بدهند؛ آثاري که روايتگر تصور تمدن هاي آينده براي محدود کردن آزادي هاي فردي هستند.
خود بردبري، ماجراي جالبي را در همين باره تعريف مي کند؛ «من به تازگي فهميده ام که چند ويراستار کانادايي ذره ذره، 74 قسمت مختلف کتاب فارنهايت 451 را سانسور کرده اند. چند دانشجو که اين داستان را که به پديده سانسور و کتاب سوزان در آينده مي پردازد خوانده بودند؛ براي من نامه نوشتند که مرا از اين طنز بديع با خبر کردند!».
اسم کامل بردبري، «ري داگلاس بردبري» است. پدرش هم «لئونارد اسپالديگ بردبري» نام داشت ري با استفاده از نام وسط خودش و پدرش، شخصيتي به نام «داگلاس اسپالديگ» خلق کرده که در تعدادي از داستان هاي او حضور دارند. منتقدها مي گويند اين داستان، اتوبيوگرافي خود بردبري هستند.
*بردبري دانشگاه نرفته و تحصيلات آکادميک ندارد. او دوست داشت بازيگر سينما بشود.
*اولين داستان زندگي اش را در 12 سالگي نوشت، بعد از آن هم در نشريات محلي و دانش آموزي مي نوشت تا اينکه اولين کتابش، «درياچه» را در 21 سالگي اش منتشر کرد. ماجراي کتاب، يکي از خاطرات تلخ زندگي اش، يعني غرق شدن دختربچه اي بود که در کودکي اش رخ داده بود.
*کلا بردبري خاطره باز است و مثلا بارها تعريف کرده که در سه سالگي، فيلم صامت «گوژپشت نتردام» را ديده و صحنه هايش را به ياد دارد.
*دوستان صميمي بردبري اينها هستند؛ رابرت هاين لاين (علمي- تخيلي نويس معروف و خالق «جنگاورن اخترناو»)، لي براکت (سناريست فيلم هاي هوارد هاکس) وري هاري هاوسن (خالق جلوه هاي ويژه فيلم معروف «کينگ کنگ»).
*قهرمان کودکي اش «تارزان» بوده.
بردبري تا حالا 35 کتاب و 600 داستان کوتاه نوشته که در آنها همه جور کتابي، از شعر و مقاله و آموزش داستان نويسي تا داستان کودکان پيدا مي شود.
*تا به حال 20 فيلم و سريال از روي آثار بردبري ساخته شده که معروف ترين شان «فارنهايت 451» اثر کارگردان معروف فرانسوي، فرانسواتروفو در 1966 است. ظاهرا فرانک دارابونت (خالق «مسير سبز») هم به تازگي کار ساخت يک اقتباس جديد از اين رمان را شروع کرده است.
*خود بردبري هم سابقه فيلمنامه نويسي دارد و از جمله فيلمنامه اثر معروف جان هيوستن، يعني «موبي ديک» را از روي رمان هرمان ملويل نوشت که نامزد دريافت اسکار هم شد. او 60 فيلمنامه ديگر هم نوشته.
*سيارک 9766 منظومه شمسي، به نام او نامگذاري شده.
*او يک شکايت پرسر و صدا از مايکل مور (مستندساز چاق ضدبوش) هم داشت که سر اسم گذاري مستند «فارنهايت 9/11» مور بود . بردبري معتقد بود که مور اسم مستندش را از روي اسم رمان معروف او، يعني «فارنهايت 451» دزديده.
*برخلاف آثار بردبري؛ تکنولوژي در زندگي او هيچ نقشي ندارد. او هرگز رانندگي نمي کند و تا همين اواخر و قبل از زمين گير شدن با دوچرخه اين طرف و آن طرف مي رفت. از پرواز با هواپيما مي ترسد و از کامپيوتر استفاه نمي کند و از بيل گيتس بدش مي آيد.
منبع:نشريه همشهري جوان شماره 222
شما يک آدم معمولي هستيد و داريد براي خودتان توي خيابان راه مي رويد که يک دفعه مي فهميد غريبه هايي از فضا دارند با شما حرف مي زنند. اين غريبه ها مريخي هستند و چون دلشان براي شما و بقيه آدم هايي که قرار است در يک جنگ هسته اي نابود شوند، سوخته، مي خواهند به شما کمک کنند. حال شما، همان آدم معمولي اي که توي خيابان بوديد، قادر به برقراري ارتباط تله پاتي با مريخي ها شده ايد و مي توانيد با آنها ارتباط مداوم داشته باشيد. اصلا مي توانيد به خرج مريخي ها، به مريخ سفر کنيد و برگرديد. ديگر با هم رفيق شده ايد... حالا بگوييد که فکر مي کنيد بقيه ماجراي شما و مريخي ها چطور مي شود؟ عاقبت اين رفاقت و اين رفت و آمدها به کجا مي رسد؟
ري بردبري، علمي- تخيلي نويس معروفي که دوست ندارد با اين عنوان شناخته شود، جواب اين سوالات را اين طوري مي دهد؛ بعد از مدتي، شما يعني آدم ها، دوستانتان يعني مريخي ها را برده خودتان مي کنيد و يک مستعمره جديد در مريخ به راه مي اندازيد. «رفاقت با آدميزاد اصلا مقرون به صرفه نيست»؛ اين جواب، خلاصه يکي از معروف ترين رمان هاي ري بردبري يعني «تواريخ مريخ» است. بردبري هميشه همين اندازه تلخ و بدبين است.
بمب هايي که من خواب بودم و افتاد
بردبري خيلي جوان بود که عصر فضا شروع شده و اختراع موشک هاي هدايت شونده v1 و v2 نويد فضا و پرواز و آزادي بي نهايت در اعصار آينده را دادند. اما در همان جواني بردبري، همين موشک ها به يکباره تبديل شدند به «بمب هاي پرنده» اي که آلمان ها براي جنگ استفاده شان کردند. خود بردبري تعريف مي کند که «روياي من به کلي در هم شکست». اين روياي شکسته با بمباران اتمي هيروشيما کامل شد و آقاي نويسنده، براي باقي عمر نسبت به تکنولوژي بدبين ماند.
معمولا در آثار بردبري، اختراعات و سفر به کرات ديگر و چيزهايي از اين دست، به صورت واضحي جنبه نمادي و سمبليک دارند تا به خواننده نسبت به افراط در تکنولوژي هشدار بدهند و ضرورت حفظ ارتباط با طبيعت را يادآوري کنند. در داستان هاي بردبري هميشه نمادهايي از طبيعت- حتي اگر شده به کوچکي يا ساقه علف - وجود دارند.
اساب بازي ات کجاست رفيق؟
آن طور که خود ري بردبري تعريف مي کند، او کودکي پر و پيماني داشته. نشريات کميک، سينما که آن موقع هنوز صامت بوده و نمايش هاي سيرک هاي دوره گرد، چيزهايي بوده که کودکي بردبري را پر کرده اند و هنوز هم در آثارش نمود دارند؛ مثلا او در کودکي در يکي از سيرک ها با مردي آشنا شده به نام «الکترو» که ظاهرا جريان برق در او اثري نداشته. اين آقاي الکترو بعدها يکي از شخصيت هاي داستان هاي او شد.
چيزهاي زياد ديگري هم هست که بردبري از کودکي اش وام گرفته. او عبارت معروفي درباره کودکي و نسبتش با داستان هايش دارد؛ «هرگز نبايد به فاصله اي که شما را از کودکي تان جدا مي کند، اضافه کنيد. من تا به امروز به اسباب بازي فروشي ها سر مي زنم. داستان هايم هم برايم حکم اسباب بازي را دارند».
يکي از مشکلاتي هم که بردبري با دنياي مدرن دارد اصلا همين است که تکنولوژي چهره جهان را نسبت به چيزي که او در کودکي ديده بوده و دوست مي داشته، عوض کرده است و اين، اصلا به مذاق آقاي نويسنده خوش نمي آيد؛ «وقتي که من بچه بودم، پدر و مادرها براي بچه هايشان قصه تعريف مي کردند اما حالا همه، بچه هايشان را به اميد تلويزيون رها کرده اند». بردبري از تلويزيون هم بدش مي آيد.
اين يکي دنياي قشنگ نو
آدم ها شبانه روز مشغول تماشاي برنامه هاي تلويزيوني هستند و خودشان هم بازيگر اين برنامه ها هستند و حکومت مرکزي با همين برنامه ها؛ از آنها موجوداتي رام و منفعل ساخته است و آن وقت کساني که کتاب مي خوانند و آثار ادبي بشر را حفظ هستند؛ مجرم به حساب مي آيند؛ درست مثل آن صحنه اي از «دنياي قشنگ نو»ي آلدوس هاکسلي که شخصيت اول کتاب؛ يک وحشي را براي سرگرم کردن همسرش به خانه آورده و وقتي آن وحشي را مي خواهد معرفي مي کند، مي گويد که او آثار شکسپير را خوانده است.
مشابهت هاي «فارنهايت 451» با «دنياي قشنگ نو» و البته «1984» جورج اورول باعث شده که منتقدان آنها را در يک دسته جاي بدهند؛ آثاري که روايتگر تصور تمدن هاي آينده براي محدود کردن آزادي هاي فردي هستند.
خود بردبري، ماجراي جالبي را در همين باره تعريف مي کند؛ «من به تازگي فهميده ام که چند ويراستار کانادايي ذره ذره، 74 قسمت مختلف کتاب فارنهايت 451 را سانسور کرده اند. چند دانشجو که اين داستان را که به پديده سانسور و کتاب سوزان در آينده مي پردازد خوانده بودند؛ براي من نامه نوشتند که مرا از اين طنز بديع با خبر کردند!».
او قصه گو بود
از درياچه تا به حال
ري بردبري در 60ثانيه
اسم کامل بردبري، «ري داگلاس بردبري» است. پدرش هم «لئونارد اسپالديگ بردبري» نام داشت ري با استفاده از نام وسط خودش و پدرش، شخصيتي به نام «داگلاس اسپالديگ» خلق کرده که در تعدادي از داستان هاي او حضور دارند. منتقدها مي گويند اين داستان، اتوبيوگرافي خود بردبري هستند.
*بردبري دانشگاه نرفته و تحصيلات آکادميک ندارد. او دوست داشت بازيگر سينما بشود.
*اولين داستان زندگي اش را در 12 سالگي نوشت، بعد از آن هم در نشريات محلي و دانش آموزي مي نوشت تا اينکه اولين کتابش، «درياچه» را در 21 سالگي اش منتشر کرد. ماجراي کتاب، يکي از خاطرات تلخ زندگي اش، يعني غرق شدن دختربچه اي بود که در کودکي اش رخ داده بود.
*کلا بردبري خاطره باز است و مثلا بارها تعريف کرده که در سه سالگي، فيلم صامت «گوژپشت نتردام» را ديده و صحنه هايش را به ياد دارد.
*دوستان صميمي بردبري اينها هستند؛ رابرت هاين لاين (علمي- تخيلي نويس معروف و خالق «جنگاورن اخترناو»)، لي براکت (سناريست فيلم هاي هوارد هاکس) وري هاري هاوسن (خالق جلوه هاي ويژه فيلم معروف «کينگ کنگ»).
*قهرمان کودکي اش «تارزان» بوده.
بردبري تا حالا 35 کتاب و 600 داستان کوتاه نوشته که در آنها همه جور کتابي، از شعر و مقاله و آموزش داستان نويسي تا داستان کودکان پيدا مي شود.
*تا به حال 20 فيلم و سريال از روي آثار بردبري ساخته شده که معروف ترين شان «فارنهايت 451» اثر کارگردان معروف فرانسوي، فرانسواتروفو در 1966 است. ظاهرا فرانک دارابونت (خالق «مسير سبز») هم به تازگي کار ساخت يک اقتباس جديد از اين رمان را شروع کرده است.
*خود بردبري هم سابقه فيلمنامه نويسي دارد و از جمله فيلمنامه اثر معروف جان هيوستن، يعني «موبي ديک» را از روي رمان هرمان ملويل نوشت که نامزد دريافت اسکار هم شد. او 60 فيلمنامه ديگر هم نوشته.
*سيارک 9766 منظومه شمسي، به نام او نامگذاري شده.
*او يک شکايت پرسر و صدا از مايکل مور (مستندساز چاق ضدبوش) هم داشت که سر اسم گذاري مستند «فارنهايت 9/11» مور بود . بردبري معتقد بود که مور اسم مستندش را از روي اسم رمان معروف او، يعني «فارنهايت 451» دزديده.
*برخلاف آثار بردبري؛ تکنولوژي در زندگي او هيچ نقشي ندارد. او هرگز رانندگي نمي کند و تا همين اواخر و قبل از زمين گير شدن با دوچرخه اين طرف و آن طرف مي رفت. از پرواز با هواپيما مي ترسد و از کامپيوتر استفاه نمي کند و از بيل گيتس بدش مي آيد.
منبع:نشريه همشهري جوان شماره 222
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}