راه نجات در جهان معاصر





سؤال: چگونه مي توانيم از اين تمدني که گرفتار آن شده ايم، نجات يابيم؟

پاسخ: بايد عرض کنيم: براي هر اقدام عملي بايد اول مباني نظري آن عملي را که مي خواهيم انجام دهيم به خوبي روشن کنيم. لذا اولين وظيفه ما اين است که بفهميم يک فاجعه ضد بشري در پشت اين تمدن خوابيده است و حتي اگر هيچ کاري نمي توانيم بکنيم، لااقل آنرا نپذيريم. بايد بدانيم که انسان و انسانيت در تمدن غرب از بين رفته است، و انسان حيوان مؤدبي است که در حيوانيت کامل شده است. اگر فکر کنيم که بهتر از اين تمدن، تمدن ديگري امکان ندارد، «بدي» را به جاي «خوبي» پذيرفته ايم و نتيجه اش اين مي شود که شيخ کويت در سازمان ملل در سخنراني خود، پس از حمله عراق به کويت و دخالت آمريکا مي گويد: حکومت صالحاني که پيامبر صلي الله عليه و آله خبر آنرا داده است که در آخرالزمان مي آيد، همين حکومت آمريکاست!.
تفسير انقلاب اسلامي از انسان غير از تفسير تمدن غرب از انسان است. عظمت اين انقلاب به اين است که انسان را درست به خودش مي شناساند اگر مي خواهيد انقلاب را بطور صحيح بشناسيد و به حقيقت آن پي ببريد، اولين نکته اين است که بدانيد انسان در انقلاب اسلامي معناي لاهوتي دارد، ولي انسان در تمدن غرب معناي ناسوتي دارد. در بررسي و تحليل انقلاب ببينيد که با انسانيت چگونه برخورد مي کنند. ارزشمند بودن انقلاب به توانايي آن در احياي انسانيت است. (گرچه هنوز بسياري از راه مانده است و به هدف اصلي نرسيده است).
اگر شما به بررسي انسان از نظر اسلام و از نظر غرب بپردازيد و در اين زمينه نوشته هاي دانشمندان غربي را مطالعه کنيد، در مي يابيد که اين تمدن انسانيت را نمي شناسد. يکي از دانشمندان غربي مي گويد: «شما تمام انسانيت انسان را در غرب از بين رفته مي يابيد». پس انقلاب را از اين دريچه نگاه کنيد. آنگاه اگر انقلاب بتواند از نظر اقتصادي هم به آرمانهاي خود برسد، شکر مي کنيد و اگر به اهداف اقتصادي خود نرسيد صبر مي کنيد. اما اصل را حفظ هويت انساني الهي مي دانيد و نه اهداف اقتصادي. پس اولين شرط نجات، اصلاح افکار است. وقتي که از نظر بينش، خوب اين تمدن را شناختيم و ابهت آن را در نزد ما از بين رفت و بزرگي اش فرو ريخت ديگر نجات يافته ايم، ديگر شيفته آن نيستيم و شيفته آن نبودن همان نجات از آن است. مرتبه بعد، ديگر مشکلي نيست که آرام آرام زندگي را مطابق گرايش توحيدي خودمان تنظيم کنيم، انشاء الله.

سؤال: اگر شيميدانها با بينش توحيدي، کشفيات خود را انجام مي دادند چه تفاوتي در نتيجه علم آنها ايجاد مي شد؟

پاسخ: از يک جهت عرض کنم: اگر يک شيميدان جهت گيري ديني نداشته باشد، تمام زندگيش شيمي خواهد شد. اين تمدن همه ابعاد انساني ما را صرف تکنيک و علم کرد. اگر جهت حيات فقط شيمي و تمدن باشد قلب انسان نوراني نمي شود و انسان تمام عمر خود را به فرمول هاي شيمي مي گذراند و در اين حال انسانيت خود را از دست مي دهد. دين نمي گويد ابزارها را بشکنيد و يا فيزيک و شيمي را تعطيل کنيد بلکه دين مي گويد: تمام وجودتان را صرف اينها نکنيد، يعني آنها را نپرستيد، وگرنه خودتان را در محدوديت هاي آن علم ذبح مي کنيد. مصيبت بزرگ ما اين است که پيچ و مهره سفت کردن را کار مي دانيم ولي ذکر «لا اله اله الله» گفتن را کار نمي دانيم. عمر ما يک هديه الهي است که بايد در آن به تزکيه و تطهير قلب بپردازيم. ملت ما راه را گم کرده است. چرا نبايد مدتي از زندگي ما به سجده بگذرد؟ بشر را از هويت اصلي خود خارج کرده اند. پس اين، يک جهت نگاه و بينش توحيدي در کار علمي است.
از جهت ديگر بايد عرض کنم که اصلا مقصد اين علم، اعم از شيمي يا فيزيک سلطه و تصرف است. برعکس فرهنگ ديني که علم براي ادراک است. وقتي هدف، تسلط بر عالم و تصرف در آن شد هر گونه رابطه اي ميان شناسايي جهان و اخلاق انکار مي شود و اصلا معلوم نيست که اگر بينش توحيدي مبنا قرار مي گرفت اين علم ها با اين هويت ها بوجود مي آمد، چرا که شرايط ظهور اين علوم شرايط رشد نامتعادل حيات بشري است. رشد سريع علم جديد در تمدن غرب وقتي امکان يافت که علم الهي مورد حمله قرار گرفت. يعني اينگونه ظهوري که فعلا در علوم جديد مي بينيد بر پايه يک ماترياليسم يا لااقل نفي حکمت ديني و الهي بوده است و شايد پيشرفت اينچنين علم در عالم اسلام به هيچ وجه امکان پيدا نمي کرده و در واقع اين عجز، عين کمال بوده است. وقتي معناي انسان گم شد، انسان به جاي زندگي در آغوش طبيعت براي تقرب به خدا، کارش تغيير طبيعت براي اثبات هويت خود مي شود. در چنين بينشي اصلا جهت علم، اعم از شيمي و فيزيک، به جنگ طبيعت رفتن است و انسان را مشغول چنين جنگي کردن و نام آنرا زندگي نهادن و از حيات خود که قرب الي الله است بازماندن. پس از بينش توحيدي اصلا ديگر علم شيمي، اين علمي نيست که حالا هست.

علم جهت دار
سؤال: چگونه مي توان در تمدن ديني به تحقيقات علمي و علم آموزي پرداخت؟

پاسخ: يک نظام ديني که در آن انسانها فارغ و آزادند و مشغوليت هاي بيهوده ندارند با علم آموزي و کسب علم صحيح مغايرتي ندارد. اگر علم را در فرهنگ دين رشد دهيد حاصل آن علم براي شما باقي مي ماند و با آن زندگي مي کنيد نه اينکه حاصل آن علم مثل تلويزيون، فقط وقت شما را تلف کند و مزاحم زندگي شود، چون اين تکنيک در فرهنگ خاصي ظهور پيدا کرده است. گرچه افتخار مسلمانان به علوم تکنيکي آنان نيست بلکه درجه بندگي کردن آنان، ارزش آنها را تعيين مي کند. ولي ريشه بسياري از علوم به مسلمانان مي رسد مثل اختراع جرثقيل، باروت و ... و يا در تاريخ مي بينيم که مسيحيان در جنگهاي صليبي و پس از آن، وقتي سپر مي ساختند براي اينکه به فروش برسد به اسم مسلمانان مهر «الله» را روي آن مي زدند. يعني مسلمانان در فنون هم اعتباري داشتند. اما از روزي که حکمت و بصيرت ديني از جامعه رفت، همه چيز ما رفت و حالا هم بايد همه ي همت ما بازگشت به بصيرت و حکمت توحيدي از طريق دين اسلام باشد و در آن شرايط مسلم به علم و فنون هم در حد تعادل دست خواهيم يافت.

سؤال: آيا مرگ تمدن جديد انسانهاي وابسته به آنرا از بين نمي برد؟

پاسخ: حتما اينطور است، چرا که هر که دلش مرده است فقط چشم و دست و حسش در صحنه است و او به مقصد نمي رسد لذا نابود مي شود يعني بي نتيجه مي ميرد. پس بايد خود را نجات دهيم تا به سرنوشت آنها دچار نشويم.

سؤال: اکنون تمدن انبياء (که مي گوئيد ماندني است) چگونه به حيات خود ادامه مي دهد؟

پاسخ: فرعون با آن همه تکنيک هيچ چيز باقي نگذاشته است، نه براي ابديت خودش بعنوان فرد، و نه براي جامعه بشري. ولي امام حسين عليه السلام در کربلا شهيد مي شود و اکنون پرتحرک ترين بشر در قلب جهان است. انسان مادي شده در گناه و فساد مي ميرد اگر چه چند روز بيشتر عمر کند و يا کمتر، حيات فردي و تمدن جمعي اش برايش بهره اي به همراه نمي آورد.
امروز تمدن اسلامي هنوز هم آخرين حرف را مي زند، البته منظور، تمدن اسلام واقعي است نه تمدن شاه فهد که ننگ اسلام است. جامعه اي که با وحي الهي زندگي مي کند با وجود مرگ افرادش پتانسيل فعاليت آنها نمي ميرد و اين جامعه هميشه زنده است و انسانها در اين تمدن نفله نمي شوند هر چند بدنشان بميرد.
ملاحظه کنيد: امروز غرب مي گويد ما نمي خواستيم به اينجا برسيم که رسيده ايم و اميد برگشت هم نداريم، اين را مي گويند بي ثمري تمدن. اما هرگز در حيات توحيدي چنين سخني نيست. يکي از بزرگان مي گويد: «اي ساقي به من بگو «عشق» را که به حيات ما معنا و معنويت مي بخشيد و براي ما در رفع موانع چون تيغ براني بود، چه کسي از ما ربود؟ در جواب مي گويد: اين علم بود که عشق را غارت کرده و بجاي آن نشست». يعني هنوز دنبال آن چيزي هستند که انبياء آنها را بدان دعوت مي کردند، و از علمي که جاي عشق معنوي را گرفته است مي نالند و تمدن انبياء هنوز در جهان حيات و گرمي مي بخشد، و پوچي ها را مي نماياند.

سؤال: آيا اگر کسي بخواهد با وضعيت اقتصادي امروز جهان هماهنگ حرکت نکند زير چرخهاي آن له نمي شود؟

پاسخ: البته بايد با ابزارهاي امروز دنيا هماهنگ شد. مثلا وقتي فاصله اماکن زياد شد از اتومبيل استفاده مي کنيم و نمي توان با اسب و قاطر حرکت کرد. ولي بحث اينجاست که فکر نکنيد ماشين يک نعمت است و ماوراء آن، مشکلاتي را که رفع آنها منجر به ماشين شد و مشکلاتي را که خود ماشين ايجاد مي کند، ناديده بگيريم. با چنين توجهي ديگر به ابزارها ارزش زيادي نمي دهيم و تنها در حد نياز از آنها استفاده مي کنيم و ابزارها مقصد و مقصودمان نمي شود. در اين صورت ضررهائي را که از ناحيه ي همين ابزارها و ماشين ها به ما مي رسد فراموش نمي کنيم، و از همه مهمتر ملاک توسعه يا عدم توسعه يک جامعه را چنين ابزارهايي نمي دانيم.
به قول يکي از دانشمندان، ماشين خانواده ها را از هم جدا کرد و صله رحم و احسان به والدين را از بين برد. ارتباطات صحيح و طبيعي و انساني تبديل به ارتباطات غيرطبيعي و شتاب زده شد. ما در دنياي امروز رابطه انساني با ديگران نداريم. اصلا جنس اين تمدن باعث شده که از هيچ فرصتي استفاده نکنيم، هميشه نگران آينده هستيم و دلمان براي «بعد از حالا» شور مي زند و لذا از حال هيچ استفاده اي نمي کنيم، و روحمان در «حال» قرار ندارد، و بعدا هم که با زمان بعد روبرو مي شويم، همين عدم قرار را با خود مي بريم. يعني تمام زندگيمان مي شود عدم قرار و بي بهره بودن از فرصت حيات.
پس سخن اين است که گرچه در حال حاضر نمي توان کاري کرد ولي بايد تمام تمدن اسلامي و تمام تمدن غرب را بشناسيم و تا آنجا که امکان دارد با تمدن غرب مقابله کنيم. اگر بدانيم که عيب اين تمدن چيست براحتي پذيراي آن نخواهيم بود. چارلي چاپلين به دخترش نصيحت مي کند و مي گويد: «دخترم، اکنون که قرار است همه لختي شوند، لااقل تو آخرين کسي باش که به جزيره لختي ها وارد مي شود.»
نمي خواهم بگويم که اين حرف درست است ولي مي خواهم بگويم حداقل کمي مقاومت کنيم. با اين مقاومت هاست که باورهاي جديد در ما سر برمي آورند و مي فهميم که حالا داريم له مي شويم و فکري براي له شدن خود مي کنيم و آن، آرام آرام فاصله گرفتن است و نه تند، تند بسوي آن رفتن.

سؤال: آيا بايد فرد را متحول کرد يا جامعه را؟

پاسخ: هم فرد بايد اصلاح شود و هم جامعه و از همه مهمتر بايد «حق» روشن شود تا هم فرد و هم جامعه با تعلق به حق، خود را اصلاح کنند.

سؤال: آيا با رد کردن تمدن غرب بايد به زمان گذشته برگرديم؟ يا مصائب و مشکلات جديد را حل کنيم؟

پاسخ: ما به حديث «علماء امتي افضل من انبياء بني اسرائيل» معتقديم و امام خميني رحمه الله را هم از عالمان امت پيامبر اسلام مي دانيم و ايشان مانند پيامبران بني اسرائيل به جامعه خط توحيدي داده اند. يعني امام خط مستقيم دين در اين جامعه است و به بيان ديگر امام خميني نمونه کامل حيات ديني در قرن بيستم است. پس براي اينکه بدانيم وظيفه کنوني ما در برخورد با مسائل چيست، بايد ايشان را الگو قرار دهيم. امام آنجايي که لازم بود، قناعت مي کرد، آنجا که بايد سادگي را پيشه کند چنين مي کرد و آنجا که بايد با اين ابزارها زندگي کند، زندگي مي کرد. نه حذف محض بود و نه غرق محض. امام نمونه خوبي است که حيات ديني را مطلقا، مي پذيرفت و تمدن يهود و نصاري را به هيچ وجه نمي خواست و ابزارها را هم در حد رفع مشکلات مي پذيرفت. نبايد خود ابزارها هدف باشند بلکه به ابزارها به اندازه اي که بتوانند ما را به هدفمان برسانند ارزش مي دهيم. مگر زندگي گذشته چگونه بوده است که چون کابوسي خطرناک به آن بنگريم؟ اين هم يک حيله شيفتگان اين تمدن است که گذشته توحيدي ما را براي ما نامفهوم و ناممکن جلوه داده اند تا از آن دل برکنيم و به اين تمدن دل ببنديم.

سؤال: آيا شما با مطرح کردن اين بحث که تمدن امروز جهان مشکلات و مضار عديده اي دارد، سعي در توجيه کردن مشکلات اقتصادي و مديريتي فعلي کشور نداريد؟

پاسخ: اين برخورد شما با بحث ما مثل آن است که کسي نصيحت کند و بگويد: «روزه هاي ماه رجب و شعبان خيلي قيمتي است و سعي کنيد اين دو ماه را روزه بگيريد تا متقي شويد». آنگاه شما در جواب بگوئيد: «چون دولت گندم ندارد و نمي تواند نياز مردم را برآورده کند مي گويند روزه بگيريد». شما بايد مسائل انساني را از مسائل اجتماعي و اقتصادي تفکيک کنيد. اصلا بحث ما يک بحث سياسي نيست، بلکه بحث گسترده اي است در مورد ارزيابي انسان در سطح جهان و روشن کردن تفکر ديني و تمدن جهاني.
ما مي خواهيم با کمک بينش قرآني به بصيرتي برسيم که قدرت تجزيه و تحليل عميق و صحيح مسائلي را که در اطرافمان مي گذرد پيدا کنيم. امام خميني رحمه الله گرچه در هيچ دانشکده علوم سياسي درس نخوانده بود ولي چون بصيرت قرآني پيدا کرده بود، سياستمدارترين مرد قرن حاضر بود و معناي حقيقي اين تمدن را مي فهميد. به همين جهت ابهت هاي ظاهري اين تمدن هيچ نمودي براي ايشان نداشت و هرگز مرعوب اين تمدن نشد و بنده و جنابعالي بايد دنبال چنين نگاه و بينشي باشيم. مسائل دولت يک مسئله جزئي است از کل نظام جهاني و البته و صد البته حرف عمده ما به دولت همين است که مواظب باشد با شيفتگي به تمدن جهاني ننگرد وگرنه دچار بحرانهاي لا ينحلي مي گردد و اين خطر به جهت مسيري که دارد مي رود خيلي بعيد نيست.

سؤال: اين نظريه که طبيعت ظرفيت برآوردن نيازهاي روز افزون ما را ندارد توسط دانشمندان رد شده است، در حاليکه شما چنين مطلبي را مطرح کرديد.

پاسخ: خير، اينچنين نيست، اين يک مسئله ثابت شده است که اگر منحني مصرف سوخت از حد ظرفيت طبيعت بيشتر شد، خود طبيعت جوابش منفي است. «شوماخر» در کتاب «کوچک زيباست» مي گويد: «سوختيکه امروز در جهان در طي يک روز مصرف مي شود، طبيعت طي يک ميليون سال آنرا ساخته است».
امروز دانشمندان معتقدند که آنچه ما بر سر طبيعت مي آوريم آنرا عقيم مي کند و پس از مدتي ديگر جوابگوي نيازهاي عادي ما هم نخواهد بود. شما بايد اين را بدانيد که اين طبيعت يک ظرافت هايي دارد که اگر از طريق و روشي روحاني و معنوي با آن برخورد نکنيم و متوجه نباشيم که طبيعت، ظهور اسماء الهي در عالم شهادت است، و بايد از طريق معرفت به اصول آن يعني معرفت به اسماء الهي با آن برخورد کرد، (اگر اين مسئله را متوجه نشويم و از طريقي معنوي يعني بر اساس دستورات الهي با آن برخورد نکنيم) ديري نمي پايد که پژمرده مي شود و ديگر آثار حيات و طراوت از آن ظهور نمي کند. مثل استخري مي شود که ظاهرا آب زلال و صافي دارد ولي سمي شده است و هيچ گياه و جانداري نمي تواند از آن استفاده کند و يا در آن تنفس کند.
منبع:کتاب علل تزلزل تمدن غرب