راه نجات در جهان معاصر
سؤال: چگونه مي توانيم از اين تمدني که گرفتار آن شده ايم، نجات يابيم؟
تفسير انقلاب اسلامي از انسان غير از تفسير تمدن غرب از انسان است. عظمت اين انقلاب به اين است که انسان را درست به خودش مي شناساند اگر مي خواهيد انقلاب را بطور صحيح بشناسيد و به حقيقت آن پي ببريد، اولين نکته اين است که بدانيد انسان در انقلاب اسلامي معناي لاهوتي دارد، ولي انسان در تمدن غرب معناي ناسوتي دارد. در بررسي و تحليل انقلاب ببينيد که با انسانيت چگونه برخورد مي کنند. ارزشمند بودن انقلاب به توانايي آن در احياي انسانيت است. (گرچه هنوز بسياري از راه مانده است و به هدف اصلي نرسيده است).
اگر شما به بررسي انسان از نظر اسلام و از نظر غرب بپردازيد و در اين زمينه نوشته هاي دانشمندان غربي را مطالعه کنيد، در مي يابيد که اين تمدن انسانيت را نمي شناسد. يکي از دانشمندان غربي مي گويد: «شما تمام انسانيت انسان را در غرب از بين رفته مي يابيد». پس انقلاب را از اين دريچه نگاه کنيد. آنگاه اگر انقلاب بتواند از نظر اقتصادي هم به آرمانهاي خود برسد، شکر مي کنيد و اگر به اهداف اقتصادي خود نرسيد صبر مي کنيد. اما اصل را حفظ هويت انساني الهي مي دانيد و نه اهداف اقتصادي. پس اولين شرط نجات، اصلاح افکار است. وقتي که از نظر بينش، خوب اين تمدن را شناختيم و ابهت آن را در نزد ما از بين رفت و بزرگي اش فرو ريخت ديگر نجات يافته ايم، ديگر شيفته آن نيستيم و شيفته آن نبودن همان نجات از آن است. مرتبه بعد، ديگر مشکلي نيست که آرام آرام زندگي را مطابق گرايش توحيدي خودمان تنظيم کنيم، انشاء الله.
سؤال: اگر شيميدانها با بينش توحيدي، کشفيات خود را انجام مي دادند چه تفاوتي در نتيجه علم آنها ايجاد مي شد؟
از جهت ديگر بايد عرض کنم که اصلا مقصد اين علم، اعم از شيمي يا فيزيک سلطه و تصرف است. برعکس فرهنگ ديني که علم براي ادراک است. وقتي هدف، تسلط بر عالم و تصرف در آن شد هر گونه رابطه اي ميان شناسايي جهان و اخلاق انکار مي شود و اصلا معلوم نيست که اگر بينش توحيدي مبنا قرار مي گرفت اين علم ها با اين هويت ها بوجود مي آمد، چرا که شرايط ظهور اين علوم شرايط رشد نامتعادل حيات بشري است. رشد سريع علم جديد در تمدن غرب وقتي امکان يافت که علم الهي مورد حمله قرار گرفت. يعني اينگونه ظهوري که فعلا در علوم جديد مي بينيد بر پايه يک ماترياليسم يا لااقل نفي حکمت ديني و الهي بوده است و شايد پيشرفت اينچنين علم در عالم اسلام به هيچ وجه امکان پيدا نمي کرده و در واقع اين عجز، عين کمال بوده است. وقتي معناي انسان گم شد، انسان به جاي زندگي در آغوش طبيعت براي تقرب به خدا، کارش تغيير طبيعت براي اثبات هويت خود مي شود. در چنين بينشي اصلا جهت علم، اعم از شيمي و فيزيک، به جنگ طبيعت رفتن است و انسان را مشغول چنين جنگي کردن و نام آنرا زندگي نهادن و از حيات خود که قرب الي الله است بازماندن. پس از بينش توحيدي اصلا ديگر علم شيمي، اين علمي نيست که حالا هست.
علم جهت دار
سؤال: چگونه مي توان در تمدن ديني به تحقيقات علمي و علم آموزي پرداخت؟
سؤال: آيا مرگ تمدن جديد انسانهاي وابسته به آنرا از بين نمي برد؟
تمدن ماندني
سؤال: اکنون تمدن انبياء (که مي گوئيد ماندني است) چگونه به حيات خود ادامه مي دهد؟
امروز تمدن اسلامي هنوز هم آخرين حرف را مي زند، البته منظور، تمدن اسلام واقعي است نه تمدن شاه فهد که ننگ اسلام است. جامعه اي که با وحي الهي زندگي مي کند با وجود مرگ افرادش پتانسيل فعاليت آنها نمي ميرد و اين جامعه هميشه زنده است و انسانها در اين تمدن نفله نمي شوند هر چند بدنشان بميرد.
ملاحظه کنيد: امروز غرب مي گويد ما نمي خواستيم به اينجا برسيم که رسيده ايم و اميد برگشت هم نداريم، اين را مي گويند بي ثمري تمدن. اما هرگز در حيات توحيدي چنين سخني نيست. يکي از بزرگان مي گويد: «اي ساقي به من بگو «عشق» را که به حيات ما معنا و معنويت مي بخشيد و براي ما در رفع موانع چون تيغ براني بود، چه کسي از ما ربود؟ در جواب مي گويد: اين علم بود که عشق را غارت کرده و بجاي آن نشست». يعني هنوز دنبال آن چيزي هستند که انبياء آنها را بدان دعوت مي کردند، و از علمي که جاي عشق معنوي را گرفته است مي نالند و تمدن انبياء هنوز در جهان حيات و گرمي مي بخشد، و پوچي ها را مي نماياند.
سؤال: آيا اگر کسي بخواهد با وضعيت اقتصادي امروز جهان هماهنگ حرکت نکند زير چرخهاي آن له نمي شود؟
به قول يکي از دانشمندان، ماشين خانواده ها را از هم جدا کرد و صله رحم و احسان به والدين را از بين برد. ارتباطات صحيح و طبيعي و انساني تبديل به ارتباطات غيرطبيعي و شتاب زده شد. ما در دنياي امروز رابطه انساني با ديگران نداريم. اصلا جنس اين تمدن باعث شده که از هيچ فرصتي استفاده نکنيم، هميشه نگران آينده هستيم و دلمان براي «بعد از حالا» شور مي زند و لذا از حال هيچ استفاده اي نمي کنيم، و روحمان در «حال» قرار ندارد، و بعدا هم که با زمان بعد روبرو مي شويم، همين عدم قرار را با خود مي بريم. يعني تمام زندگيمان مي شود عدم قرار و بي بهره بودن از فرصت حيات.
پس سخن اين است که گرچه در حال حاضر نمي توان کاري کرد ولي بايد تمام تمدن اسلامي و تمام تمدن غرب را بشناسيم و تا آنجا که امکان دارد با تمدن غرب مقابله کنيم. اگر بدانيم که عيب اين تمدن چيست براحتي پذيراي آن نخواهيم بود. چارلي چاپلين به دخترش نصيحت مي کند و مي گويد: «دخترم، اکنون که قرار است همه لختي شوند، لااقل تو آخرين کسي باش که به جزيره لختي ها وارد مي شود.»
نمي خواهم بگويم که اين حرف درست است ولي مي خواهم بگويم حداقل کمي مقاومت کنيم. با اين مقاومت هاست که باورهاي جديد در ما سر برمي آورند و مي فهميم که حالا داريم له مي شويم و فکري براي له شدن خود مي کنيم و آن، آرام آرام فاصله گرفتن است و نه تند، تند بسوي آن رفتن.
سؤال: آيا بايد فرد را متحول کرد يا جامعه را؟
الگوئي مناسب
سؤال: آيا با رد کردن تمدن غرب بايد به زمان گذشته برگرديم؟ يا مصائب و مشکلات جديد را حل کنيم؟
سؤال: آيا شما با مطرح کردن اين بحث که تمدن امروز جهان مشکلات و مضار عديده اي دارد، سعي در توجيه کردن مشکلات اقتصادي و مديريتي فعلي کشور نداريد؟
ما مي خواهيم با کمک بينش قرآني به بصيرتي برسيم که قدرت تجزيه و تحليل عميق و صحيح مسائلي را که در اطرافمان مي گذرد پيدا کنيم. امام خميني رحمه الله گرچه در هيچ دانشکده علوم سياسي درس نخوانده بود ولي چون بصيرت قرآني پيدا کرده بود، سياستمدارترين مرد قرن حاضر بود و معناي حقيقي اين تمدن را مي فهميد. به همين جهت ابهت هاي ظاهري اين تمدن هيچ نمودي براي ايشان نداشت و هرگز مرعوب اين تمدن نشد و بنده و جنابعالي بايد دنبال چنين نگاه و بينشي باشيم. مسائل دولت يک مسئله جزئي است از کل نظام جهاني و البته و صد البته حرف عمده ما به دولت همين است که مواظب باشد با شيفتگي به تمدن جهاني ننگرد وگرنه دچار بحرانهاي لا ينحلي مي گردد و اين خطر به جهت مسيري که دارد مي رود خيلي بعيد نيست.
عقيم شدن طبيعت
سؤال: اين نظريه که طبيعت ظرفيت برآوردن نيازهاي روز افزون ما را ندارد توسط دانشمندان رد شده است، در حاليکه شما چنين مطلبي را مطرح کرديد.
امروز دانشمندان معتقدند که آنچه ما بر سر طبيعت مي آوريم آنرا عقيم مي کند و پس از مدتي ديگر جوابگوي نيازهاي عادي ما هم نخواهد بود. شما بايد اين را بدانيد که اين طبيعت يک ظرافت هايي دارد که اگر از طريق و روشي روحاني و معنوي با آن برخورد نکنيم و متوجه نباشيم که طبيعت، ظهور اسماء الهي در عالم شهادت است، و بايد از طريق معرفت به اصول آن يعني معرفت به اسماء الهي با آن برخورد کرد، (اگر اين مسئله را متوجه نشويم و از طريقي معنوي يعني بر اساس دستورات الهي با آن برخورد نکنيم) ديري نمي پايد که پژمرده مي شود و ديگر آثار حيات و طراوت از آن ظهور نمي کند. مثل استخري مي شود که ظاهرا آب زلال و صافي دارد ولي سمي شده است و هيچ گياه و جانداري نمي تواند از آن استفاده کند و يا در آن تنفس کند.
منبع:کتاب علل تزلزل تمدن غرب
/س