وهابيت و تکفير جامعه اسلامي
نويسنده:عليرضا خيرالهى کوهانستاني
منبع:روزنامه رسالت
منبع:روزنامه رسالت
يکى از مسائلى که دانستن آنها براى شيعيان بخصوص، مىتواند ضرورى باشد عقيده وهابيت است که تحت مجموعه عقايد اهل سنت قرار مىگيرد و ضرورت اين مهم به علت وجود و حضور وهابيها در راس حکومت آل سعود در عربستان و ارتباط آنها با شيعيان و ائمه بقيع عليهم السلام و ايجاد شبهه در عقايد شيعيان و زائران بيتالله الحرام و مسجد نبوى مىباشد. ابتدا تاريخچه کوچکى از دوران محمدبن عبدالوهاب بيان مىکنيم و بعد مطلب را ادامه مىدهيم.
محمدبن عبدالوهاب پس از آنکه کاملا تابع افکار ابن تيميد (متولد 661 هجري) شده بود، براى تجريد عقايد هنبليان قيام کرد. حرکت خود را در نجد آغاز نمود، در منطقهاى که شاهد بدترين انواع خفقان ظلم، قتل و بىخانمان کردن مردم بود و با فعاليت او عقيده قشرى حنبلى به بالاترين درجه عظمت و قدرت خود رسيده و براى اولين بار در تاريخ خود آماده پياده شدن در زندگى عملى گرديد. اين عقيده پيش از اين از دو مرحله تاريخى گذشته که در آنها هيچ مجال و موقعيت مناسبى نداشته است زيرا در مرحله اول: “اشاعره تمام زمينههاى عقيدتى را بعد از احمدبن حنبل به خود اختصاص دادند” و در مرحله دوم: “ابن تيميد موقعيت مناسبى را براى پيشبرد دعوت خود نيافت زيرا او افکار خود را در يک جو علمى منتشر کرد که علما صداى او را با برهان و استدلال خفه کردند. دولت وقت نيز براى جلوگيرى از او به يارى علما شتافت و لذا بذر فسادانگيز او چارهاى جز مخفىشدن در لابهلاى کتابها يا نفوذ در دلهاى ناسالم نداشت.” (1)
ولى در مقابل، زمينه براى محمدبن عبدالوهاب جهت نشر افکار زهرآگين خود در ميان امت آماده بود، جهل و بىسوادى تمام نواحى نجد را دربرگفته و دولت آل سعود بر آن شده بود که اين دعوت را با زور شمشير منتشر کند. توجيه اين کار با مجموعهاى از عقايد فاسد تحت نام توحيد صحيح انجام مىپذيرفت.
او در مورد توحيد مىگويد: .... و آن بر دو نوع است، توحيد ربوبيت و توحيد الوهيت، توحيد ربوبيت را کافر و مسلم پذيرا هستند، اما توحيد الوهيت مرز ميان اسلام و کفر است. هر مسلمان بايد ميان اين دو توحيد تميز داده و بداند که کفار منکر آن نيستند که خداوند خالق، روزىدهنده و مدبر است. خدا مىفرمايد: “فل من يرزقکم من السماء و الارض... فسيقولون الله فقل افلا تتقون” (2) بگو چه کسى شما را از آسمان و زمين روزى مىدهد... آنها خواهند گفت الله، بگو پس چرا پرهيزکار نيستيد؟”
اگر براى تو ثابت شود که کفار اقرار بر آن دارند، پس بايد بدانى که اين گفته تو که جز خدا کسى آفريدگار و روزىدهنده نيست و جز خداوند کسى کار را تدبير نمىکند کافى براى مسلمان بودن نيست بلکه بايد بگويى “لااله الا الله” هيچ معبودى جز خداوند نيست و به اين سخن با معناى دقيق آن عمل کني” (3)
محمدبن عبدالوهاب مىخواهد با اين جمله ساده و بىمحتوا که دلالت بر جهل او به حکمت و آيات خدا دارد تمام جامعه اسلامى را تکفير کند و لذا سخن خود را به اينجا منتهى مىکند که: “مشرکين زمان ما- يعنى مسلمانان- مشرکتر از گذشتگان هستند، زيرا پيشينيان در وقت آسودگى شرکت ورزيده ولى در گرفتارىها مخلص مىشدند به دليل اين آيه “فاذا رکبوا فىالفلک دعوالله مخلصين له الدين فلما بخاهم الى البر اذا هم يشرکون” (4) پس اگر سوار کشتى شدند خدا را مىخوانند و دين را از آن او مىدانند ولى هرگاه آنان را به سوى خشکى نجات مىدهد دوباره مشرک مىشوند.”
بنابراين هرکه متوسل به رسولالله و اهل بيت اوبشود يا به زيارت قبور آنها برود مشرک و کافر است بلکه شرک او بالاتر از شرک کسانى است که بتهاى لات و عزي، مناه و مبل را مىپرستيدند.
پس اگر “رب” به معناى خالق بود نيازى به گفتن الذى خلقکم نبود بنابراين قول او بر اينکه “اما توحيد ربوبيت را کافر ومسلمان قبول دارند” سخنى بيهوده و مخالف نص صريح قرآن است. خداوند مىفرمايد: “قل اغير الله ابغى ربا و مورب کل شي” بگو آيا پروردگارى غير از خدا بخواهم در حالى که او پروردگار همه چيز است.” اين آيه خطابى است از خدا به پيامبر، تا به قوم خود بگويد: آيا به من امر مىکنيد که پروردگارى غيرخدا براى خود گرفته و اقرار به ربوبيت او داشته باشم و شما بتها و ديگر خدايان دروغين را پذيرفته و اقرار به تدبير داشتن آنها داريد پس اگر کفار اقرار به ربوبيت خداوند به تنهايى داشتند، همانگونه که ابن عبدالوهاب ادعا مىکند ديگر هيچ معنايى براى اين آيه نبود و کلامى اضافى به شمار مىرفت زيرا همه مردم- طبق ادعاى او- چه مسلمان چه کافر خدا را در ربوبيت يکتا مىدانستند و لذا به پيامبر امر نمىکردند که پروردگارى غيرخدا بگيرد.
مسلمانان اجماع دارند بر اينکه نبايد غيرخدا را عبادت کرد بلکه عبادت تنها از آن خداوند است ولى اختلاف در تشخيص مفهوم عبادت است که مهمترين موضوع در اين زمينه است، زيرا اين همان جايى است که پاى وهابيت لغزيده است. اگر بگوييم توحيد خالص يعنى صرفا خداى متعال را عبادت کنيم سخن ما نمىتواند با معنى باشد مگر آنکه مفهوم بندگى (عبوديت) را مشخص و حدود و ضوابط آن را بدانيم. از نظر وهابيت هر نوع خضوع، ذلت و فروتنى در برابر ديگرى نوعى عبادت است، پس هرکس در برابر يکى از پيامبران الهى يا اولياى خدا هر نوع خضوع يا ابراز ذلت کند بنده او به شمار مىرود و در نتيجه نسبت به خدا مشرک است.
ابن عبدالوهاب در يکى از رسائلش چنين مىگويد: ... هرکس براى بهدست آوردن سودى يا دفع ضررى به سوى يک قبر، درخت، ستاره، ملائکه مقرب يا پيامبر فرستاده خدا توجه کند در واقع خدايى غير از “الله” براى خود انتخاب کرده و شهادت “لااله الا الله” را تکذيب کرده است. لذا بايد از او خواست که توبه کند و اگر نپذيرفت بايد کشته شود و اگر اين مشرک بگويد: من تنها قصد تبرک داشتم و من مىدانم که تنها خداوند است که نفع و ضرر مىرساند به او گفته مىشود: خواسته بنىاسرائيل نيز مانند خواسته تو بود، خداوند از آنها خبر مىدهد که آنها هنگامى که از دريا گذشتند به قومى بتپرست رسيده گفتند: اى موسى خدايى مانند خدايگان آنها براى ما قرار ده، او در جواب آنها فرمود، (انکم قوم تجهلون:) شما قومى جاهل هستيد” (6)
براى آنکه اين خلط مبحث و جهالتى که وهابيت مرتکب آن شده است مشخص گردد بايد اين قاعدهاى که به عنوان معيار شناخت عبادت گرفتهاند يعنى خضوع، اظهار ذلت و تکريم را باطل کنيم.
صرف خضوع و اظهار ذلت را نه شرعا و نه عقلا نمىتوان عبادت شمرد در بسيارى از کارهاى انسانى خضوع وجود دارد مانند خضوع شاگرد در برابر استاد ولى هيچ انسانى جرات ندارد اين کار آنها را عبادت بشمارد. خداوند به ما دستور داده در برابر والدين اظهار خضوع و ذلت کنيم. مىفرمايد: “واخفض لهما جناح الذل من الرحمه”(7) “براى ترحم بر آنها- والدين- بالهاى خود را ذليلانه پايين بياور”.
و نيز شعار مسلمانان هميشه اظهار خضوع و ذلت در برابر مومن و عزت در برابر کافر است. خداوند مىفرمايد: “فسوف ياتى الله بقوم- بحبهم و يحبونه اذله علىالمومنين اعزه على الکافرين”(8)
خداوند قومى را خواهد آورد که آنها را دوست داشته و آنها او را دوست دارند، نسبت به مومنين ذليل و در برابر کافران عزيز مىباشد”. اگر اظهار ذلت عبادت است پس خدا به مومنين دستور داده که مومنين يکديگر را عبادت کنند و اين محال است. نمونه ديگر سجده ملائکه براى حضرت آدم مىباشد که سجود بالاترين مراتب خضوع و ذلت است، خداوند مىفرمايد: “و اذا قلنا للملائکه اسجدوا لآدم” (9...) ما به ملائکه گفتيم براى آدم سجده کنيد...”. پس اگر سجده براى غيرخدا و اظهار بالاترين مراتب خضوع و ذلت بنابر ادعاى وهابيت عبادت باشد پس مسلما بايد ملائکه را مشرک و کافر- والعياذ بالله- و آدم را طاغوت بدانيم. از اين آيه هم مشخص مىشود که بالاترين درجات خضوع عبادت نيست و هيچکس نمىتواند اعتراض کند که سجود به معناى حقيقى خود نيست يا آنکه منظور از سجده براى آدم عليهالسلام اين است که او را قبله قرار داده بودند، اين دو احتمال باطل است زيرا ظاهر سجود در اين آيه همان صورت معمول آن است و نمىتوان آن را به معناى ديگرى گرفت و اما اينکه آدم قبله بوده است يک تاويل بىپايه و دليل است و نيز اگر سجده براى آدم به معناى قبله بودن آدم باشد ديگر جايى براى اعتراض ابليس باقى نمىماند زيرا سجده براى خود آدم نخواهد بود و قرآن کريم خلاف اين معنى را از قول ابليس نقل مىکند “ااسجد لمن خلقت طينا” (10) “آيا براى کسى سجده کنم که از خاک آفريدهاي”. پس امتناع ابليس از سجده به اين دليل بوده است که اين عمل منزلت و فضيلتى بزرگ براى آدم داشته است.
والسلام
محمدبن عبدالوهاب پس از آنکه کاملا تابع افکار ابن تيميد (متولد 661 هجري) شده بود، براى تجريد عقايد هنبليان قيام کرد. حرکت خود را در نجد آغاز نمود، در منطقهاى که شاهد بدترين انواع خفقان ظلم، قتل و بىخانمان کردن مردم بود و با فعاليت او عقيده قشرى حنبلى به بالاترين درجه عظمت و قدرت خود رسيده و براى اولين بار در تاريخ خود آماده پياده شدن در زندگى عملى گرديد. اين عقيده پيش از اين از دو مرحله تاريخى گذشته که در آنها هيچ مجال و موقعيت مناسبى نداشته است زيرا در مرحله اول: “اشاعره تمام زمينههاى عقيدتى را بعد از احمدبن حنبل به خود اختصاص دادند” و در مرحله دوم: “ابن تيميد موقعيت مناسبى را براى پيشبرد دعوت خود نيافت زيرا او افکار خود را در يک جو علمى منتشر کرد که علما صداى او را با برهان و استدلال خفه کردند. دولت وقت نيز براى جلوگيرى از او به يارى علما شتافت و لذا بذر فسادانگيز او چارهاى جز مخفىشدن در لابهلاى کتابها يا نفوذ در دلهاى ناسالم نداشت.” (1)
ولى در مقابل، زمينه براى محمدبن عبدالوهاب جهت نشر افکار زهرآگين خود در ميان امت آماده بود، جهل و بىسوادى تمام نواحى نجد را دربرگفته و دولت آل سعود بر آن شده بود که اين دعوت را با زور شمشير منتشر کند. توجيه اين کار با مجموعهاى از عقايد فاسد تحت نام توحيد صحيح انجام مىپذيرفت.
او در مورد توحيد مىگويد: .... و آن بر دو نوع است، توحيد ربوبيت و توحيد الوهيت، توحيد ربوبيت را کافر و مسلم پذيرا هستند، اما توحيد الوهيت مرز ميان اسلام و کفر است. هر مسلمان بايد ميان اين دو توحيد تميز داده و بداند که کفار منکر آن نيستند که خداوند خالق، روزىدهنده و مدبر است. خدا مىفرمايد: “فل من يرزقکم من السماء و الارض... فسيقولون الله فقل افلا تتقون” (2) بگو چه کسى شما را از آسمان و زمين روزى مىدهد... آنها خواهند گفت الله، بگو پس چرا پرهيزکار نيستيد؟”
اگر براى تو ثابت شود که کفار اقرار بر آن دارند، پس بايد بدانى که اين گفته تو که جز خدا کسى آفريدگار و روزىدهنده نيست و جز خداوند کسى کار را تدبير نمىکند کافى براى مسلمان بودن نيست بلکه بايد بگويى “لااله الا الله” هيچ معبودى جز خداوند نيست و به اين سخن با معناى دقيق آن عمل کني” (3)
محمدبن عبدالوهاب مىخواهد با اين جمله ساده و بىمحتوا که دلالت بر جهل او به حکمت و آيات خدا دارد تمام جامعه اسلامى را تکفير کند و لذا سخن خود را به اينجا منتهى مىکند که: “مشرکين زمان ما- يعنى مسلمانان- مشرکتر از گذشتگان هستند، زيرا پيشينيان در وقت آسودگى شرکت ورزيده ولى در گرفتارىها مخلص مىشدند به دليل اين آيه “فاذا رکبوا فىالفلک دعوالله مخلصين له الدين فلما بخاهم الى البر اذا هم يشرکون” (4) پس اگر سوار کشتى شدند خدا را مىخوانند و دين را از آن او مىدانند ولى هرگاه آنان را به سوى خشکى نجات مىدهد دوباره مشرک مىشوند.”
بنابراين هرکه متوسل به رسولالله و اهل بيت اوبشود يا به زيارت قبور آنها برود مشرک و کافر است بلکه شرک او بالاتر از شرک کسانى است که بتهاى لات و عزي، مناه و مبل را مىپرستيدند.
بررسى مسئله توحيد ربوبيت
تفسير “رب” به معناى خالق (آفريدگار) از مراد قرآن به دور است زيرا معنى “رب” در لغت و در قرآن کريم کسى است که کار تدبير، اداره و تصرف را در اختيار دارد و چه بسا اين مفهوم کلى بر مصاديق مختلفى شود مانند تربيت، اصلاح، رياست، همراهى کردن و نمىتوان کلمه “رب” را بر معناى خالقيت آنگونه که وهابيت بر آن شده و بر اساس انحرافاتى ايجاد کرده گرفت در قرآن مىفرمايد: “يا ايها الناس اعبدوا ربکم الذى خلقکم” (5)پس اگر “رب” به معناى خالق بود نيازى به گفتن الذى خلقکم نبود بنابراين قول او بر اينکه “اما توحيد ربوبيت را کافر ومسلمان قبول دارند” سخنى بيهوده و مخالف نص صريح قرآن است. خداوند مىفرمايد: “قل اغير الله ابغى ربا و مورب کل شي” بگو آيا پروردگارى غير از خدا بخواهم در حالى که او پروردگار همه چيز است.” اين آيه خطابى است از خدا به پيامبر، تا به قوم خود بگويد: آيا به من امر مىکنيد که پروردگارى غيرخدا براى خود گرفته و اقرار به ربوبيت او داشته باشم و شما بتها و ديگر خدايان دروغين را پذيرفته و اقرار به تدبير داشتن آنها داريد پس اگر کفار اقرار به ربوبيت خداوند به تنهايى داشتند، همانگونه که ابن عبدالوهاب ادعا مىکند ديگر هيچ معنايى براى اين آيه نبود و کلامى اضافى به شمار مىرفت زيرا همه مردم- طبق ادعاى او- چه مسلمان چه کافر خدا را در ربوبيت يکتا مىدانستند و لذا به پيامبر امر نمىکردند که پروردگارى غيرخدا بگيرد.
بررسى توحيد الوهيت:
منظور وهابىها از توحيد الوهيت اين است که عبادت بايد خالصانه براى خداوند سبحان بوده و غير او در اين عبادت شريک نباشد و به خاطر اين توحيد است که خداوند انبيا و رسل را فرستاده است.مسلمانان اجماع دارند بر اينکه نبايد غيرخدا را عبادت کرد بلکه عبادت تنها از آن خداوند است ولى اختلاف در تشخيص مفهوم عبادت است که مهمترين موضوع در اين زمينه است، زيرا اين همان جايى است که پاى وهابيت لغزيده است. اگر بگوييم توحيد خالص يعنى صرفا خداى متعال را عبادت کنيم سخن ما نمىتواند با معنى باشد مگر آنکه مفهوم بندگى (عبوديت) را مشخص و حدود و ضوابط آن را بدانيم. از نظر وهابيت هر نوع خضوع، ذلت و فروتنى در برابر ديگرى نوعى عبادت است، پس هرکس در برابر يکى از پيامبران الهى يا اولياى خدا هر نوع خضوع يا ابراز ذلت کند بنده او به شمار مىرود و در نتيجه نسبت به خدا مشرک است.
ابن عبدالوهاب در يکى از رسائلش چنين مىگويد: ... هرکس براى بهدست آوردن سودى يا دفع ضررى به سوى يک قبر، درخت، ستاره، ملائکه مقرب يا پيامبر فرستاده خدا توجه کند در واقع خدايى غير از “الله” براى خود انتخاب کرده و شهادت “لااله الا الله” را تکذيب کرده است. لذا بايد از او خواست که توبه کند و اگر نپذيرفت بايد کشته شود و اگر اين مشرک بگويد: من تنها قصد تبرک داشتم و من مىدانم که تنها خداوند است که نفع و ضرر مىرساند به او گفته مىشود: خواسته بنىاسرائيل نيز مانند خواسته تو بود، خداوند از آنها خبر مىدهد که آنها هنگامى که از دريا گذشتند به قومى بتپرست رسيده گفتند: اى موسى خدايى مانند خدايگان آنها براى ما قرار ده، او در جواب آنها فرمود، (انکم قوم تجهلون:) شما قومى جاهل هستيد” (6)
براى آنکه اين خلط مبحث و جهالتى که وهابيت مرتکب آن شده است مشخص گردد بايد اين قاعدهاى که به عنوان معيار شناخت عبادت گرفتهاند يعنى خضوع، اظهار ذلت و تکريم را باطل کنيم.
صرف خضوع و اظهار ذلت را نه شرعا و نه عقلا نمىتوان عبادت شمرد در بسيارى از کارهاى انسانى خضوع وجود دارد مانند خضوع شاگرد در برابر استاد ولى هيچ انسانى جرات ندارد اين کار آنها را عبادت بشمارد. خداوند به ما دستور داده در برابر والدين اظهار خضوع و ذلت کنيم. مىفرمايد: “واخفض لهما جناح الذل من الرحمه”(7) “براى ترحم بر آنها- والدين- بالهاى خود را ذليلانه پايين بياور”.
و نيز شعار مسلمانان هميشه اظهار خضوع و ذلت در برابر مومن و عزت در برابر کافر است. خداوند مىفرمايد: “فسوف ياتى الله بقوم- بحبهم و يحبونه اذله علىالمومنين اعزه على الکافرين”(8)
خداوند قومى را خواهد آورد که آنها را دوست داشته و آنها او را دوست دارند، نسبت به مومنين ذليل و در برابر کافران عزيز مىباشد”. اگر اظهار ذلت عبادت است پس خدا به مومنين دستور داده که مومنين يکديگر را عبادت کنند و اين محال است. نمونه ديگر سجده ملائکه براى حضرت آدم مىباشد که سجود بالاترين مراتب خضوع و ذلت است، خداوند مىفرمايد: “و اذا قلنا للملائکه اسجدوا لآدم” (9...) ما به ملائکه گفتيم براى آدم سجده کنيد...”. پس اگر سجده براى غيرخدا و اظهار بالاترين مراتب خضوع و ذلت بنابر ادعاى وهابيت عبادت باشد پس مسلما بايد ملائکه را مشرک و کافر- والعياذ بالله- و آدم را طاغوت بدانيم. از اين آيه هم مشخص مىشود که بالاترين درجات خضوع عبادت نيست و هيچکس نمىتواند اعتراض کند که سجود به معناى حقيقى خود نيست يا آنکه منظور از سجده براى آدم عليهالسلام اين است که او را قبله قرار داده بودند، اين دو احتمال باطل است زيرا ظاهر سجود در اين آيه همان صورت معمول آن است و نمىتوان آن را به معناى ديگرى گرفت و اما اينکه آدم قبله بوده است يک تاويل بىپايه و دليل است و نيز اگر سجده براى آدم به معناى قبله بودن آدم باشد ديگر جايى براى اعتراض ابليس باقى نمىماند زيرا سجده براى خود آدم نخواهد بود و قرآن کريم خلاف اين معنى را از قول ابليس نقل مىکند “ااسجد لمن خلقت طينا” (10) “آيا براى کسى سجده کنم که از خاک آفريدهاي”. پس امتناع ابليس از سجده به اين دليل بوده است که اين عمل منزلت و فضيلتى بزرگ براى آدم داشته است.
والسلام
پىنوشتها
1- الملل و النحل سبحاني، ج 4، ص 353
2- يونس، 31
3- “فى عقائد الاسلام” رسائل شيخ محمدبن عبدالوهاب
4- عنکبوت، 65
5- بقره، 21
6- عقائدالاسلام از رسائل شيخ محمدبن عبدالوهاب، ص 26
7- اسراء، 24
8- مائده، 54
9- بقره، 34
10- اسراء، 61